دنبال کننده ها

۶ خرداد ۱۳۹۵

هنر مدرن

آقا ! شما که غریبه نیستید ؛ شما که از خودمان هستید ؛ چطور است پیش شما یک اعترافی بکنیم و خودمان را خلاص بکنیم .؟ ها ؟ ما که آب از سرمان گذشته است ؛ حالا چه یک گز  چه ده
آقا ! ما از هنر مدرن و نقاشی مدرن و شعر پسا مدرن  اصلا سر در نمیآوریم . به خودمان میگوییم : آقای گیله مرد ! اینکه غصه خوردن ندارد ؛ شکر در باغ هست و غوره هم هست .
گاهگاهی میرویم موزه ای ؛ نمایشگاهی ؛ تئاتری ؛  شب شعری ؛ جایی . وقتی بیرون میآییم می بینیم دست خالی رفته بودیم دست خالی تر بر گشته ایم . اصلا آقا ما از نسل چراغ موشی هستیم . ملتفت عرایض مان که هستید انشاء الله !
جای تان خالی یک شب رفته بودیم شب شعر .  یک آقایی آمد و برای مان شعر خواند . گفت شعرش شعر سه بعدی است ! اول خیال کردیم دارد قصه چهل طوطی میگوید . ما هم مثل بز اخفش ساکت و صامت نشستیم و فقط ریش جنبانیدیم .  منتها دیدیم که یک عده از این سکینه باجی ها و فاطمه سلطان ها و شاباجی خانوم ها برایش هورا میکشند و کف میزنند .
راستش ما توی این عمر بی حاصل مان غزل و قصیده و رباعی و نمیدانم ترکیب بند و مثنوی و ترجیع بند و دو بیتی شنیده و خوانده بودیم اما هنوز شعر سه بعدی به گوش مان نخورده بود . چه کنیم ؟ ما که گفتیم از نسل چراغ موشی هستیم . ملتفت عرایضم که هستید انشاءالله ؟
وقتی شعر خوانی شان تمام شد اگر چه هیچ چیزی دستگیرمان نشده بود ؛ آمدیم مقداری پیزر لای پالان آقای شاعر باشی چپاندیم و گفتیم : آقا !قربان معرفت سرکار ! می شود یک نسخه از همین شعر سه بعدی حضرتعالی را مرحمت بفرمایید که بخوانیم و بیشتر لذت ببریم ؟
ایشان هم بزرگواری فرمودند و نسخه ای از شعرشان را بدست مان دادند . ما یکبار شعر را از بالا بپایین و یکبار هم از پایین ببالا خواندیم باز هم چیزی حالی مان نشد . دیدیم عجب شلم شوربایی است .
به خودمان گفتیم : بلکه سواد مان نم کشیده است . بیخود نیست که حضرت نظامی میفرمایند :
بقدر شغل خود باید زدن لاف
که زر دوزی نداند بوریا باف
شعر را دادیم به آقای اشراق که سرو مرو گنده کنار دست مان نشسته بود و داشت خمیازه میکشید . این آقای اشراق خودشان ماشاءالله شاعرند و تا حالا شش هفت تا دیوان شعر منتشر کرده اند .
آقای اشراق شعر را یکبار بصورت عمودی و دفعه دیگر بصورت افقی خواند ند. انگار چیزی حالیشان  نشد .  رو کرد بمن و گفت :
قلیان تو و کمان رستم
این هر دو نمیتوان کشیدن
گفتیم : چه فرمودید ؟
شعر را داد دست مان و گفت : آقا جان ! این شعر به زبان چینی است !
گفتیم : چینی ؟
فرمودند : بله آقا !یخرج الحی من المیت ! مرده را زنده میسازد این شعر !
گفتیم : مزاح میفرمایید ؟
فرمودند : نه آقا ! چه مزاحی ؟ این شعر اگر به زبان چین و ماچین نبود بنده و جنابعالی چیزی از آن می فهمیدیم آقا ! اگر هم چینی نباشد لابد به زبان یاجوج ماجوج است
این را داشته باشید تا یک داستان دیگری را برای تان بگوییم و بخندیم . از قدیم هم گفته اند : دیگ را آتش جوش میآورد آدمی را حرف .
دیروز در همین شهر ما - سانفرانسیسکو - یک آقای جوان هفده ساله ای بنام آقای خیاطان ( که لابد از تخم و ترکه ما ایرانی هاست ) رفته بود موزه هنرهای مدرن سانفرانسیسکو . ایشان یکی از آن عینک های نیمه شکسته دو زاری را گذاشتند روی یکی از قفسه ها و خودشان هم گوشه ای ایستادند به تماشا و فیلمبرداری .
از خیل عظیم تماشاگران و تماشاییان و هنر دوستان این موزه هنر های مدرن ؛ حتی یکنفر پیدا نشد که بیاید بگوید این عینک دو زاری اینجا چیکار میکند ؟ همه آمدند و از همان عینک دو زاری عکس و فیلم گرفتند و آن جوانک شیطان هم گوشه ای ایستاد و به هنر شناسی و هنر دوستی خلایق خندید و البته از آنها فیلم هم گرفت .
یادم میآید پارسال هم همین جوانک تخم جن یک جعبه آشغال را آورده بود گذاشته بود کف همین موزه هنرهای مدرن و از واکنش جماعت هنر شناس و هنر دوست کلی فیلم و عکس گرفته بود .
ما خیال میکردیم فقط ما هستیم که از هنر مدرن و پسا مدرن سر در نمیآوریم . معلوم مان شد که : نه خیر ! آنکس که در این شهر چو ما نیست کدام است ؟ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر