در سوپر مارکت ؛ به کارگر مکزیکی میگویم grapefruit دارید؟ نگاهی به دور و برش می اندازد و میگوید : نه ! نداریم . دو سه قدم جلوتر میروم و می بینم دهها جعبه از همین میوه روی هم انباشته شده است . کارگر مکزیکی را صدا میزنم و میگویم : Grapefruit
میگوید : اوه ...!! Toranja
می بینم که همان ترنج خودمان است . ضمنا در زبان اسپانیایی به پرتقال میگویند Naranja که همان نارنج خودمان است . انگار پرواز واژه ها مرز نمی شناسد
در زندان اوین که بودم ، و نشسته بودم رو به دیوار ، و سئوال ها را هادی خامنه ای که بازجوی من بود می نوشت و به من میداد تا جواب دهم ، یک نفر آمد بالا سرم ایستاد . قد بلندی داشت . به من گفت : اسامی همه کتاب هایت را بنویس . حتی کتابی را که هیچوقت ، هیچ جا ، نمی نویسی .
بعد به من گفت : می دانی من کی ام ؟
گفتم : نه
گفت : من اسمم نوید است . من سعید سلطان پور را گرفتم ، من آوردم اینجا ، من محاکمه اش کردم ، و من خودم کشتمش . و یک کتاب هست که اسمش را هیچ جا نمی نویسی . آن را هم بنویس . حالی شد ؟« رضا براهنی»
اصغر فرهادی تعریف میکرد:
( بعد از نمايش يك فيلم ايراني، با دوستان خارجي نشسته بوديم به گفتگو.
يكيشان پرسيد: آن پسرك سر چهار راه چه ميفروخت؟ مواد مخدر بود يا؟.
من پاسخ دادم : فال ميفروخت .
پرسيد : فال چيه؟
گفتم : شعر. شعر هاي شاعر بزرگمان حافظ.
. با هيجان گفت: يعني شما از كشوري ميآييد كه در خيابانهايش شعر ميفروشند و مردم عادي پول ميدهند و شعر ميخرند؟
ميرفت سر ميزهاي مختلف و با شگفتي اين را به همه ميگفت. )
ببین ما چه ملت خوشبختی هستیم که حافظ را داریم تا کودکان خیابانی مابتوانند شعرش را در خیابانها بفروشند و با پولش از جیگرکی کنار خیابان دو سیخ جگر بخرند و جمعه ها بروند سینما فیلم بروس لی تماشا کنند
Happy 8th birthday to my beautiful, smart, and strong willed sweetheart Nava joony You have turned into such a amazing young girl and Im so proud of you!