دنبال کننده ها

۳۱ مرداد ۱۳۸۸


هادی خرسندی

رقص پر در باد

رقص پر در باد از قتل کبوتر گفت و رفت
قصه‌ی تلخ کبوتربچه را پر گفت و رفت

«قامت آزاده و سرسبزی ما جرم ماست»
اين سخن را سرو در گوش صنوبر گفت و رفت

پرتو شمعی به رخسار پسر افتاده بود
بر لب بام آمد و الله‌اکبر گفت و رفت

دست بيجان و جوانی با کبودی‌های خويش
داستان‌ها از نبردی نابرابر گفت و رفت

«شام دارم ميکشم» مادر به دختر گفت و ماند
دخترک يک «زود ميآيم» به مادر گفت و رفت

«من تجاوز را حريفم تا فراسوهای مرگ»
خواهر اين دلخوشکنک را با برادر گفت و رفت

«بيشمارانيم در اين باغ ای دست خزان»
در گلستان غنچه‌ای نشکفته پرپر گفت و رفت

!«قدرت ما وامدار عشق پوتين و علی‌ست »
در خيابان ظفر، باتوم با سر گفت و رفت

«باش برّان تا به زودی غرق زنگارت کنيم»
پيرزن افتاد و خون درجا به خنجر گفت و رفت

روی منبر قاتلی عمامه بر سر، خون به لب
شرحی از سفاکی شمر ستمگر گفت و رفت

راه و رسم قتل کافر را و کافربچه را
حجت‌الاسلام از قول پيمبر گفت و رفت

شعر تلخت هاديا آئينه‌ی ايام شد
طنز شيرينت خداحافظ به شکر گفت و رفت


۲۹ مرداد ۱۳۸۸

کاروان اکبر


مهشید امیر شاهی
مهشید امیر شاهی
من گاه از خودم می پرسم چگونه می شود مردمی که درسی خوانده اند و انتظار می رود هرّ را از برّ تشخیص دهند، دنبال آدمی کم مایه به راه می افتند و نه فقط بر خطاهایش چشم می پوشند، به او میدان جولان هم می دهند؟ مثال خمینی را نمی زنم چون هم زیاده روشن است و هم تکرار مصائبش زیاده دردناک. مثال کوچک تری را نقل می کنم:

وقتی جلال آل احمد، آخوند زادۀ طالقانی، از ده به شهر آمد و عرق خور شد، عده ای این مطلب را به حساب آزادگی و شعور اجتماعیش گذاشتند. کسی هم به روی خود نیاورد که پدر ملایش این حضرت را به عراق عرب فرستاد تا منبر نشین شود، اما حضرتش از نیمه راه برگشت و دید توده ای بازی در تهران سهل تر از عربی یاد گرفتن در نجف است. هنگامی که میان چند صاحب فکر سیاسی در زمرۀ انشعابیون بُر خورد، گروهی این موضوع رابه حساب آزادیخواهی و شعور سیاسیش گذاشتند. کسی هم متعرض این نکته نشد که حزب توده گرچه شهرتکی برای او به عنوان قلم زن دست و پا کرده بود ولی متفکر سیاسی نمی شناختش وگرنه او هم آماج دشنام هایی می شد که نثار خلیل ملکی و انور خامه ای شد.

در نتیجه جمعی، که در میانشان درس خوانده کم نبود، آل احمد را به عنوان مخالف رژیم جلو انداختند، باد در آستینش کردند، در محافل دانشگاهی زبانش شدند و پشتش سینه زدند. حتی رجوع این مرد به اصل آخوندیش و یا کج فهمی های بارزش از مسائل سیاسی سبب نشد که "سینه زنان" در بارۀ نسبت شعوری که به او داده بودند تجدید نظری کنند. حتی کمتر کسی به عیوب نوشته هایش پرداخت یا به غلط های ترجمه اش. اوضاع بر همین منوال بود تا انقلاب...

از بخت بد تاریخ مکرر شده است و گویا حالا نوبت اکبر گنجی است که پس از سال ها خدمت صادقانه به جمهوری اسلامی چند سالی است مخالف خوان شده است و جلو دار سینه زنان حرفه ای که گنده اش می کنند و هندوانه زیر بغلش می گذارند. منصفانه در اینجا باید اضافه کنم، گرچه ندانستن زبان و کمی دانش از وجوه مشترک اکبر گنجی و جلال آل احمد است، مقایسه این دو شأنی به اولی می دهد که سزاوارش نیست.

من در این نوشته طبعاً قصد انتقاد از اکبر گنجی را ندارم که روزنامه نگاری است با تحصیلات ناچیز و موقعیتش را مدیون مصیبت دیدگی و اعتصاب غذا و البته تبلیغاتی ست که در همه جا برایش انجام گرفته است. شبهه ای هم در باب توان تحلیل گری او ندارم تا جایی برای گله باقی باشد. انتقاد من در اینجا متوجه کسانی است که سبب شده اند گنجی را یابو چنان بردارد که از تعیین نوع پرچم تا تعریف جنایت علیه بشریت را یک تنه بر عهده بگیرد بی آنکه اطلاع تاریخی در بارۀ اولی داشته باشد یا سواد حقوقی در مورد آخری. ایراد به کسانی وارد است که از او نماد مخالفت با رژیمی را ساخته اند که در واقع نمی خواهد عوضش کند، به ذات اسلامیش دلبسته است، خمینی اش را قبول دارد و ادعایش "ساختن دمکراسی است از پائین"! (بدون در دست داشتن دولت!) شکایت من از دانشگاهیان و روشنفکران سیاسی ساکن امریکاست است، که مترجم و بازاریاب و مدیر روابط عمومیش شده اند و حرف هایش را به ایرانی و فرنگی می قبولانند.

اکبر گنجی اخیراً دست به نامه نگاری با صاحب منصبان جهانی گذاشته است با سرعتی که می تواند مایۀ رشک رقعه نویسان حرفه ای مسجد شاه باشد! من به دو نامۀ اخیر او اشاره می کنم: یکی خطاب به کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد (با امضاهای ایرانی)، دیگری خطاب به دبیر کل این سازمان (با امضاهای فرنگی). در نامۀ اول یک ادعای محوری وجود دارد: «... امضا کنندگان ...، کارنامهٌ زمامداران سیاسی ایران را مصداق روشن جنایت علیه بشریت» می دانند؛ و دو تقاضا: به احمدی نژاد اجازۀ ورود به مجمع عمومی سازمان ملل داده نشود، و «شورا[ی امنیت] پروندهٌ سران رژیم را به عنوان "جنایت علیه بشریت" ... به دادگاه بین المللی کیفری ارسال نماید.»

مشکلات کار روشن است – آنچه روشن نیست این است که چگونه این مشکلات از دید امضا کنندگان پنهان مانده است:

اول اینکه جنایات حکومت اسلامی بر تعاریف موجود و معمول از "جنایت علیه بشریت" به آسانی منطبق نیست. احتمالاً تنها جنایات رژیم که با این اتهام می تواند محکمه پسند باشد آزار مستمر بهائیان است و کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت، که هم جمعی است و هم به طور سیستماتیک و به دلایل مذهبی یا ایدئولوژیک انجام گرفته است. اما لابد نامه نگار خوش ندارد به آنها بپردازد چون هر دو به زمان خمینی و دستورات خمینی برمیگردد. در ضمن اصرار به اینکه با برچسب "جنایت علیه بشریت" به چند سردمدار جمهوری اسلامی حمله شود هم ظاهراً برای این است که عنوان پر طمطراق است و دهن پر کن، وگرنه جنایات دیگر رژیم هم در حد دعوای موجر و مستأجر یا اختلافات خانوادگی قلمداد نمی شود – هم چشمگیر است و هم قابل تعقیب. ولی بسیاری (مثل آقای گنجی) این عبارت را به نیت تأثیر گذاری به کار می برند و چنان نا به جا (مثل نامۀ مورد بحث) که اصل قضیه در معرض لوث شدن قرار می گیرد.

دیگر اینکه راه ندادن یک رئیس دولت به سازمانی جهانی که کشورش در آن عضویت دارد و به رسمیت هم شناخته شده است چه مفهومی دارد؟ مگر سازمان ملل "دیسکوتک" یا کلوب گلف است که به تصمیم دبیر کل هر کس را خواستند راه بدهند و هرکس را نخواستند نه؟ راه ندادن به احمدی نژاد مستلزم این است که ایران را از عضویت در سازمان ملل خلع کنند. این کار نه فقط آسان نیست، فایده اش هم نامعلوم است. گیریم چنین کاری انجام شود – کمکی به مردم ایران می کند؟

تقاضای احالهٌ پرونده به دادگاه بین المللی کیفری، ظاهراً از محکومیت عمرالبشیر الهام گرفته شده است که متأخرتر از آن است که نیاز به توضیح مفصل داشته باشد، فقط به اختصار یادآوری می کنم که حتی در مورد سودان، که وزنه ای به سنگینی ایران نیست، داستان اعلام جرم، هم در ابتدا در محافل حقوقی بین المللی واکنش هایی برانگیخت، و هم در نهایت گرچه جنجال به پا کرد ولی نتیجه ای نداد.

در جایی از این نامه آمده است: «از جهانیان و سازمان های بین المللی می خواهیم که از حقوق انسانی مردم ایران دفاع کنند». مقصود از این دفاع چیست؟ می توان از جهانیان و سازمان های بین المللی خواست از مبارزۀ مردم ایران پشتیبانی کنند ولی دفاع از حقوق آنها یعنی چه؟ اگر مقصود احقاق حق است این امر فقط بر عهدۀ خود ایرانیان است. اگر ما مدعی هستیم که صاحب حق حاکمیتیم می بایست مسئولیتی را نیز که با این حق همراه است بپذیریم. غرض از این حرف ها ظاهراً دخالت نیروی نظامی از خارج هم نیست – چون امضا کنندگان نامه در ابتدای متن سنگشان را واکنده اند که با حملهٌ نظامی مخالفند – پس لابد طالب قیمومتند، منتها این بار به دنبال قیّم فرنگی می گردند تا شیک تر از خامنه ای باشد!

این طور به نظر می رسد که انگیزهٌ نگارش نامه این توّهم است که مشکل وجود نظام اسلامی را می توان با تظلّم و در دادگاه حل کرد. خیلی صریح باید تذکر داد که خیر، چنین چیزی ممکن نیست. ایران نیاز به تغییر نظام سیاسی دارد و تغییر نظام سیاسی هر کشور کار مردم آن است نه کار دادگاه و محکمه.

برویم سر نامۀ دوم تا خوانندگان تصور نکنند آن نوع ساده لوحی که اسباب دلمشغولی من است در انحصار ایرانیان است. در اینجا عده ای از صاحب نامان جهانی بر متن پیشنهادی گنجی صحه گذاشته اند ولی دقتشان در خواندن متن بیش از گروه اول نبوده است. امضا کنندگان این نامه، که خطاب به دبیر کل سازمان ملل متحد است، خواستار «تشکیل یک کمیتۀ حقیقت یاب به منظور بررسی فرایند رأی گیری، شمارش آرا و اعلام نتایج موارد تقلب و دستکاری در آراء مردم» شده اند. ولی چند خواست بلافاصله شان اینهاست: «اعمال فشار به دولت ایران جهت ابطال انتخابات تقلبی... [اعمال فشار به دولت] برای برگزاری انتخابات آزاد ...[اعمال فشار به دولت برای] به رسمیت شناختن حق مردم...در اعتراض... به نتایج انتخابات اخیر... به رسمیت نشناختن دولت کودتایی احمدی نژاد...»

در اینجا باید پرسید پس علت وجودی کمیتۀ حقیقت یاب چیست؟ چون متقاضیان کمیته با خواست های بعدی نشان می دهند که کل حقیقت را خود در چنگال دارند، از حالا تصمیم گرفته اند که این کمیته به چه «حقایقی» باید برسد بنابراین بهتر است خودشان بی واسطه اقدام کنند! به علاوه این «فشار»ی که می گویند باید بر رژیم وارد شود از چه طریقی است؟ جنگ نیست، تحریم هم نیست – بسیار خوب، چیست؟ خامنه ای را بخوابانند و فلکش کنند؟ یا احمدی نژاد را وادارند صد بار بنویسد: «غلط کردم»؟....

در ابتدای مقاله گفتم مشکل اصلی این نیست که چرا چنین مطالب سستی از طرف اکبر گنجی منتشر شده است. از این قبیل نوشته ها ماهی چند عدد از سوی گروه های مختلف ایرانی پخش می شود و محل اعتنا هم نیست. آنچه در این مورد مهم است این است که چگونه مردمی که از آنها توقع دقّت و اطلاع می رود، ناگهان زیر چنین متونی را، گویی نخوانده، امضا می کنند. نکته قابل تأمل فقط همین است – چون نه تنها اصولاً این امر منطقی به نظر نمی رسد، مایهٌ نگرانی نیز هست – چون ردی از همان نوع عوامگرایی را بر خود دارد که در انقلاب پنجاه و هفت از روشنفکران مملکت دیدیم و ثمره اش را چشیدیم.

نویسنده در اصل مطلب چنین نوشته است : این مقاله برای سایت ایران لیبرال نوشته شده است و نقل آن فقط با ذکر منبع و نشانی آزاد است

ديکتاتوری پلو- خرما خورا !!!!

دکتر مهرداد خوانساری از اعضای هیئت دیپلماتیک ایران در سازمان ملل در حکومت گذشته در سال وقوع انقلاب در سفارت ایران در لندن انجام وظیفه می کرد. او در یادآوری خاطرات خود از پایان حکومت شاه می گفت تا ماه ها پس از استقرار نمایندگی جدید رژیم جمهوری اسلامی در لندن او در جدالی شدید با وجدان خود بوده است که مسئولین دولت شاهنشاهی چه خدماتی می بایستی بیشتر از آنچه که در توان داشتند انجام می دادند تا از سقوط رژیم شاه جلوگیری کنند؟ و یا آنکه آیا این سرنوشت واقعی میهن ما بود که به کام انقلابی خونین و ویرانگر فر رود و ماحصل تلاش دو نسل از سازندگان ایران نوین در دمی به باد فنا برود؟

دکتر خوانساری خود اضافه می کند که در روزی که برای تحویل دفترش در سفارت مجلل ایران که روزگاری محل آمد و شد سرشناسترین وزرا و دیپلماتهای جهانی و تجار بین المللی بود مراجعه کرد با دیدن صحنه ای کوتاه همه ناراحتی های وجدان او از ذهنش پاک شد.

او در هنگام ورود به ساختمان سفارت با «سفیر» جمهوری اسلامی روبرو می شود که در راهروی ساختمان با پای برهنه درمقابل یک پریموس دستی نشسته و مشغول سرخ کردن بادمجان است!

آقای ابراهیم یزدی به نقل از مهندس بازرگان می گوید که انقلاب اسلامی غلبه جهل بر ظلم بوده است.

مرحوم بازرگان اگر امروز زنده بود و حوادث جاری میهن ما را می دید اذعان می کرد که در واقعیت امر انقلاب اسلامی نهایتا غلبه جهل و ظلم یکجا بر ایران بوده است.

روشنفکران انقلابی دیروز ما در بحث های بی پایان و انتزاعی و بیهوده خود لحظه ای از خواست دیکتاتوری پرولتاریا پس از سقوط حکومت شاه کوتاه نمی آمدند. غافل از آن که اندیشه ای که با شکافتن قبر تاریخی و ارتجاعی خود از یکسو و حمایت های پنهان و آشکار محافل قدرتهای مالی جهانی از سوی دیگر برای قبضه قدرت جانشینی درایران خیز برداشته بود لشگر «انقلابیون» خود را از قشر دیگری در جامعه آن روز ایران برگزیده بود که تا امروز جز خونخواری و توحش و جهالت ما سیمای دیگری از او ندیده ایم.

این قشر همان بیماران جنسی و لاتهای چاله میدان و مریدان نواب صفوی ها و مؤتلفه ایها هستند که شب های سینه زنی ناگهان غیرت مذهبی شان جوش می آید و با یک عدس پلو با خرما شکمهای فربشهان را پر می کنند و آماده بریدن سرها می شوند.

آن روزها از این قشر به عنوان مستضعفین یاد می کردند و آنها را تا حد سفیر به لندن هم ارتقا می دانند و امروز آنها را با درجه های تیمسار و سردار و دکتر و مدیر مسئول مطبوعاتی یکجا مامور شکنجه و تجاوز مردم بیگناه و آزادیخواه میهن ما کرده اند.


عقب نشینی ارتجاع، عقب نشینی بیشتر موسوی


خانم مریم بهروزی دبیر کل جامعه زینب در مصاحبه ای با سایت خبری هاشمی رفسنجانی ضمن تعارفات معمول سیاسی در لابلای سخنانش جمله کوتاهی را گفته است که حال و روز ارتجاع حاکم و به تبع آن رهبری ناخواسته جنبش در برخورد با اوضاع کنونی میهن را ترسیم کرده است

ایشان ملاحظه فرموده اند که «پیشنهادات آقای رفسنجانی به مقام رهبری در حال اجرا می باشد».

رفسنجانی در اعلام آتش بسی که درنماز جمعه خطاب به خامنه ای و باند تبهکار کودتاچی زیر حمایت او کرد آزادی زندانیان سیاسی و گروگانهای بیگناه و دلجویی از قربانیان این حوادث و اجازه استفاده مساوی از امکانات رسانه ای کشور را از جمله مهمترین خواسته های جناح اصلاح طلبان به رهبری غیر مستقیم خود برای بازگشت هرگونه آرامش اجتماعی و کنترل بحران کنونی خواند.

عقب نشینی فوری ارتجاع علاوه بر نبود یک مرکز تصمیم گیری متحد برای پاسخ به این خواسته ها به علت هرج و مرج حکومتی، می توانست در صورت عملکرد فوری به ضعف و شکنندگی دستگاه کوتاه تعبییر شود. اما طولانی کردن روند این پاسخگویی هم به نوبه خود خطرات بیشتری را متوجه کلیت رژیم می کرد که می بایست از آن پرهیز می نمود.

بستن گوانتاناموی کهریزک که با افشای جنایات فاشیستهای «ایرانی» و عناصر پیرو حماس و حزب الله ادامه کار آن متصور نبود اولین عقب نشینی ارتجاع را به نمایش گذاشت.

بیهودگی و نقش منفی بیدادگا هها در انظار داخلی و بین المللی نیز که خود به محل نمایش زبونی کودتاچیان در آمده بود این هفته با آوردن تنی چند از قربانیان رژیم که به گفته رئیس بیدادگاه اصولا سیاسی هم نبوده اند فضاحت را بر رذالت حکومت افزود و انتظار نمی رود دیگر این صحنه های چندش آور و دردناک را تکرار کنند.

بازگشت به قانون مورد دلخواه رهبر هم که در قاموس او با اطاعت محض از دستورات مرگ آفرین و ویرانگر او برابر است بحمد الله با گماشتن صادق لاریجانی یکی دیگر از ملیجک های سیاسی او در راس قوه قضاییه عملی شده است و حالا نوبت «اپوزیسیون» بوده که به شکرانه این الطاف رهبری و قداره بندان دستگاه او از خود انعطاف نشان دهند.

اعلام «جنبش راه سبز امید» موسوی را باید در این راستا دید. صرفنظر از اسم ناهماهنگ این حرکت اهداف آن براي جنبشی که از میان خون و آتش به مقابله با یک کودتای تمام عیار چنین حماسی مقاومت کرده و از پای ننشسته است کشاندن آن به «مجاری قانونی»، آنطور که فرخ نگهدار در تحلیل آن به رادیو فردا گفته است، جز یک عقب نشیی بزرگتر در مبارزه با «یک حکومت نامشروع»، آنطور که خود موسوی گفته است، نمی باشد.

تقی ارانی روزگاری گفته بود فقط آن قانونی مقدس است که حافظ منافع ملت ایران باشد. حرکت در چهارچوب قوانینی که منافع باند کودتاچی احمدی نژاد وبیت رهبری را تامین کند مشکل میهن ما را حل نمی کند و این نسل حاضر درمیدان برای آن پشیزی ارزش قائل نیست.

احمد وحدت خواه

۲۸ مرداد ۱۳۸۸

اذان نیمه شب کروبی

هادی بیات، یکی از فرزندان آیت‏الله بیات زنجانی، از مراجع تقلید قم، با اشاره به نامه اخیر مهدی کروبی به رئیس مجلس خبرگان در وبلاگ خود آورده است:


شهید مطهری، در (کتاب) داستان راستان آورده است که گویا در زمان معتصم عباسی، برخی سرداران نظامی در بغداد می‏گشتند و هرکاری که می‏خواستند انجام می‏دادند و حکومت عباسی هم کاری نداشت. تا جایی که کم‏کم دست به عرض و ناموس مردم دراز کردند. نیمه شبی مسلمانی می‏بیند که یکی از این سرداران دست زنی را گرفته و به زور با خود می‏برد. مرد جلو می‏رود و اعتراض می‏کند، ولی فایده نمی‏کند. زن التماس می‏کند، افاقه نمی‏کند و بالاخره آن سردار، زن بیچاره را به خانه‏ای می‏کشاند.

مرد مسلمان که می‏بیند کاری از دستش بر نمی‏آید بر بام خانه‏ای می‏رود و با صدای بلند اذان می‏گوید. با صدای الله‏اکبر او در نیمه شب، مردم به کوچه و خیابان می‏ریزند که چه شده است و او با فریاد ماوقع را می‏گوید. مردم نیز یورش می‏برند و زن بیچاره را از دست آن سردار خارج می‏کنند. این ماجرا باعث می‏شود که حکومت عباسی فکری برای دست‏درازی‏های نظامیان بکند.

چه قدر این مسلمان شبیه شیخ مهدی کروبی خودمان است که اذان نیمه شبش خواب‏ها را آشفته است. دین‏فروشان او را به ناسزا گرفته‏اند، که چرا خواب خوش‏مان را برآشفتی. مردمان، این بار بیدارند. چون این جا بغداد نیست و ایران است و بسیاری از مردم نیز از خواب برخاسته‏‏اند. این بار شاید بشود برای این تعدی‏ها کاری کرد.

منبع: وبلاگ هادی بیات


۲۷ مرداد ۱۳۸۸

اين رفيق سابق مان آقای چرندياتی ....

اين رفيق سابق مان آقای چرندياتی ؛ چند سال پيش ؛ آمده بود ولايت ما . با هم ناهاری خورديم و جای تان خالی دمی هم به خمره زديم و بعدش رفتيم سوپر مارکت تا بفرموده عيال نانی و شرابی و لوبيايی و خرت و پرت های ديگری بخريم . اين آقای چرندياتی شروع کرد از ما عکس گرفتن ......چند روز بعد ديديم عکس مان را گذاشته است توی وبلاگش و نوشته است آقای گيله مردی که ما باشيم فرق بين ذرت و لوبيا را نميدانيم .!!!
حالا سالهای سال از آن ماجرا گذشته است اما امشب ديديم اين آقای چرندياتی دو باره همان عکس ها را برايمان فرستاده است و مدعی شده است که گيله مردی که ما باشيم هنوز هم که هنوز است فرق بين لوبيا و ذرت را نميدانيم .!!!
ما اين عکس را اينجا ميگذاريم و قول ميدهيم در آن دنيا ! روی پل صراط ؛ يقه اين آقای چرندياتی را بگيريم و نگذاريم وارد بهشت بشود .!!

حکومت اوباش شعار نیست، واقعیت است!


روز گذشته اسامی و مشخصات شماری از سرگروه های لباس شخصی ها که وابسته به شبکه مداحان اند اعلام شد. این افراد در کشتار مردم، شکنجه و تجاوز به بازداشت شدگان و تخریب و آتش زدن اموال عمومی در جریان حوادث دو ماه گذشته نقش داشته اند.
حسین سیب سرخی
متولد 54 با تحصیلات سیکل. مداح بیت رهبری و از قمه زن های معروف تهران. در سال 77 در خانه فساد، به این جرم که با نام مامور قلابی قصد اخاذی داشت دستگیر و به 2 سال زندان محکوم شد. از سال 80 زیر دست "حسین سازور" و "منصور ارضی" دو مداح و یار همیشگی احمدی نژاد قرار گرفت. اکنون از سر تیم های عملیات لباس شخصی هاست.
مصطفی خیریان
مشاور ایثارگران احمدی نژاد

سجاد صابری ظفر قندی
(برادر
زاده قاضی ظفر قندی )
مجید و سعید ظفرقندی
که هر دو معتادند و از لباس شخصی ها هستند

احد قدمی
متولد ۶۰، (خواهر زاده احمدی نژاد) تحصیلات سیکل، اخراجی حوزه علمیه آقای مجتهدی به جرم لواط، اخراجی سپاه انصار و حراست ایران خودرو به جرم دریافت رشوه. او در دولت احمدی نژاد مدیرکل حراست شهرداری ها و دهیاری ها کل کشور شد.
حسین سازو
ر،
پاتوقش مقر چکش طلا در میدان خراسان. او از لباس شخصی های مسلح است که به مردم تیراندازی کرده است.
منصور ارضی
رهبر مداحان که سالهاست با احمدی نژاد دوست است و چند سالی احمدی نژاد در کنار او مداحی می کرد.
روح الله بهمنی
داماد پروین احمدی نژاد (خواهر احمدی نژاد) کارچاق کن وام میلیاردی
رضا هلالی
که از مداحان بیت رهبری بود و پس از افشای فیلم تریاک کشی اش در کنار یکی از زنان تن فروش تهران، مدتی پایش را از بیت رهبری قطع کردند.

مجید صالحی
که کار بازیگری هم می کند.


نقل از وبلاگ "بدحجاب"

۲۶ مرداد ۱۳۸۸

بانک زمان ....!!

خيام ميفرمايد :
بر خيز زخواب تا شرابی بخوريم
زان پيش که از زمانه تابی بخوريم
کاين چرخ ستيزه روی ؛ ناگه روزی
چندان ندهد امان که آبی بخوريم ...

تصور بفرماييد بانکی داريد که هر روز صبح ؛ هشتاد و شش هزار و چهارصد دلار پول به حساب شما واريز ميشود و شما تا آخر شب فرصت داريد که همه اين پولها را خرج کنيد چون اگر خرجش نکنيد حساب شما خود بخود صفر ميشود .
در اينصورت شما چه خواهيد کرد ؟؟

مسلم است که سعی ميکنيد تا آنجا که می توانيد تا آخرين شاهی اش را خرج کنيد چونکه اگر خرج نکنيد از دست شما رفته است .

هر کدام از ما ؛ بدون آنکه خودمان بدانيم دارای چنين بانکی هستيم اسمش هم هست " بانک زمان " . بله بانک زمان
هر روز صبح ؛ در بانک زمان ما ؛ 86 هزار و چهار صد ثانيه اعتبار ريخته ميشود و آخر شب اين اعتبار به پايان ميرسد . زمان را نمی شود پس انداز کرد . هيچ برگشتی نيست و هيچ مقدار از اين زمان را نمی توان برای فردا نگهداشت .
بنا بر اين می بينيد که هر لحظه گنجی است بزرگ . گنج تان را مفت از دست ندهيد .

ديروز به تاريخ پيوست
فردا معماست
امروز ؛ هديه است .

اين قافله عمر عجب ميگذرد
درياب دمی که با طرب ميگذرد
ساقی ؛ غم فردای حريفان چه خوری ؟
پيش آر پياله را که شب ميگذرد

۲۵ مرداد ۱۳۸۸

وطن! وطن ! وطن من .........

وطن!
تو دوست ؛ دوست ؛ دوست نمی داری ام !

قله قرمزی بودم
بر شانه های اساطير
بر آمدگاه خورشيد
ريگی سياه در گذرگاهم کردی وطن !
افق را از شانه ام شستی
تو قله ؛ قله ؛ قله را تاب نمی آوری !

حلقه ای که بر گلويم می تنگی
ادامه دستان آسمانی توست .
اين بيت آشفته
در شعر بلند جهان
مويه ی جانفرسای توست .
نيست ؟
وطن جان !
شغاد من !
اين چاه که رخش ؛ و مرا بمرگ ميکشد
دهان فرزند خوار توست !
نيست ؟؟

تو هی بگو غريبه نوازی !
مگر اين کهکشان شکسته
با ستاره های سر گردانش
در غربتی جهانگستر
حاصل تيپای تو نيست ؟
هست !
جهان پهلوانا ! پدر !
خنجرت
پهلويم را پهنه خون کرده است و پهنای درد
تو باز هم که پوست مرا از مرگ آکندی
و بر دروازه های جهان آويختی !

وطن ! دروغ نگو
تو دوست ؛ دوست ؛ دوست نمی داری ام !

وقتی که تاج شکوهمند بر سر داشتی
خواب من از تسمه های شبانگاهی و
سرب های سحر گاهی ات خونين بود !
اکنون که شب به خود پيچيده ای
بيداری ام از حديث مرگ و
آيات نيستی ات خونين تر است

وطن جان !
تو در زندان هايت به من تجاوز کردی
نکردی ؟؟
تو دهانم را پر از خون و توبه کردی .
خاک نشابور
دشت خاوران
و گرمابه کاشان را پوشش تن خونين ام کردی
نگو که نکردی ؟!
تو دوست ؛ دوست ؛ دوست نميداری مرا ؛ خودت را !
نمی داری ؛ نمی توانی بداری !

عشق من !
ترا تازيانه ای می بينم که بر گرده ام فرود ميآيد
شکل تير خلاصی تو !
شکل اسبی که گيسوانم را به دمش بسته اند و
بر خار زار تاريخ می دود .
خدايت ببخشايد سلمان پارسی !
تو اهورايت را فرش سم شتر ها کردی
نگو که نکردی!
دروغ نگو عزيزم
تو آتش دانش و دوستی را
زير سنگ سياه خموشاندی
همين ساعتی پيش
اسيد به زيبايی درخشانم پاشيدی
نپاشيدی وطن ؟؟

حالا هی نگو :
" اين که ميگويی نيستم فرزندم "
پس چيستی ؟؟
تو دوست ؛ دوست ؛ دوست نميداری فرزندت را !
تو آواز خوان ات را تکه تکه نکردی ؟؟
اين تو نبودی ؛ نيستی مگر ؛ که بر خود غلتيده ای
با پهلويت پهنه ی خون و پهنای درد ؟؟
عزيزکم ! دلم را کشتی
حتی برايم سينه ای باقی نگذاشتی
- که دمی سر بر آن بگذاری و بمويی

حيف !
اگر وطنم نيستی ؛
چيستی ؟؟
اگر فرزند تو نيستم
کيستم ؟؟

" مانی "