دنبال کننده ها

۲۵ اسفند ۱۳۹۷

مملکت داری بلد نیستید آقا !


خجالت دارد آقا ! حقیقتا خجالت دارد !شما که مملکت داری بلد نیستید و روز روشن یکی میآید مسلسلش را بر میدارد میزند پنجاه شصت تا آدم مسلمان را لت و پار میکند غلط میکنید اسم مملکت تان را میگذارید نیوزیلند! شما علی آباد هم نیستید !شما حتی بلد نیستید یک نانوایی را مدیریت کنید آقا ! .
اگر ما همین مش قاسم کدخدای حسن آباد سفلی را آورده بودیم آنجا خیلی بهتر از شما می توانست مملکت تان را مدیریت کند .
اگر مملکت داری بلد نیستید و نمی توانید امنیت اسلام عزیز و مسلمانان عزیز تر را تامین کنید چطور است لشکری از حوتی های یمنی یا زینبیون پاکستانی یا همین برادران غیور تریاکی مدافعان حرم را بفرستیم آنجا ؟
شما که شبانه روز پنبه لحاف کهنه باد میدهید و قرب و قراب راه می اندازید و قلمبه گویی میکنید، خیال میکنید شاخ غول را شکسته اید که سالانه کرور کرور بلکه میلیارد میلیارد گاو و گوساله و بز و بز غاله و نمیدانم دوغ و ماست و دوشاب به اقالیم سبعه صادر میکنید ؟
ما اقتصاد دان هایی داریم که مثل هدهد آب را زیر هفت طبقه زمین می بینند و اگر مگس به گهشان بنشیند تا پتل پورت دنبالش میدوند تا دست و پایش را بلیسند !
چرا نمی توانید مملکت تان را مثل بچه آدم مدیریت کنید ؟ چرا از ما یاد نمی گیرید ؟
اگر بلد نیستید مملکت داری کنید بگویید ماجناب آقای احمدی نژاد را برایتان بفرستیم که شما و مملکت تان را از حضیض ذلت به اوج عزت برساند .
اگر دستگاه قضایی تان نمیتواند از پس چهار تا و نصفی کافر حربی کله پوک بر آید بگویید ما قاضی القضات خودمان حضرت آیت الله رییسی را که هنوز آقای عظما نشده اند یا همین حجت الاسلام لاریجانی را که هنوز به مقام والای آیت الله العظمایی نرسیده اند یا همین ثقه الاسلام اژه ای را که سابقه آدمکشی دارند بفرستیم آنجا تا نسل هر چه تروریست و مسلسل چی و ایضا منافق و مهدور الدم را از ریشه در آورند ؟
اگر به انقلاب فرهنگی احتیاج دارید بگویید آقای دکتر عباسی و جناب مستطاب پریشان احوال پروفسور دباغ را برایتان بفرستیم تا مقر نخست وزیری مملکت تان را به حسینیه تبدیل کنند و نام مملکت تان را هم بگذاریم جمهوری اسلامی نیوزلند !
مملکت داری بلد نیستید آقا ! زود بزنید به چاک !

دزد با معرفت


میگوید : توی یک کوچه پرت و خلوتی سلانه سلانه راه میرفتم . یک آقای موتور سواری آمد کنارم ایستاد . خیال کردم لابد دنبال آدرسی چیزی میگردد . پرسیدم : کاری داشتید ؟
قمه اش را در آورد گذاشت روی سینه ام و گفت : هرچی تو بساطت هست بریز بیرون
همه اش دوازده هزار تومان پول توی جیبم بود با یک تلفن عهد عتیق. دوازده هزار تومان و تلفنم را دادم دستش و گفتم : به حضرت عباس همین را دارم 
پرسید : خانه ات کجاست ؟
گفتم : دروازه دولاب
گفت : بپر ترک موتور
خیال کردم لابد میخواهد مرا ببرد جای خلوتی گردنم را بزند یا اینکه دل و روده ام را بریزد کف دستم
با ترس و لرز گفتم : راضی به زحمت سرکار نیستم به مرتضی علی !. پیاده میروم . دکترگفته است پیاده روی برای سلامتی آدم خوب است مخصوصا وقتی آدم شکمش خالی باشد
با صلابت یک سردار پاسدار سرم نعره کشید که : بپر بالا
نشستم روی ترک موتور . مرا برد دم ایستگاه مترو . آنجا پیاده ام کرد و گفت : برو ! دست علی به همراهت 
آقا ! این آقای دزد اگر بخواهد نامزد ریاست جمهوری اسلامی بشود من به ایشان رای خواهم داد . دزد با معرفتی است والله . به عمه جان و خاله جان و دختر خاله ها و پسر عمه ها هم خواهم گفت به او رای بدهند . دزد جوانمردی است به حرضت ابلفرض ! شما این دزد ها و قمه کش ها و لات هایی را که حالا وزیر و وکیل و سردار و سرلشکر و سپهبد و نمیدانم قاضی القضات شده اند نگاه کن ، لاکردار ها چنان می دزدند که دست چپ شان از دست راست شان خبر ندارد . بیخود نیست که از قدیم ندیم ها گفته اند : صد رحمت به کفن دزد اولی ! باز گلی به جمال این دزد علی دوست ! که آنقدر معرفت داشت پول متروی آن بنده خدای دزد زده را برایش بگذارد ، این دزدهای گردن کلفت مومن آش را با جاش میدزدند خر را با آخورش

شب شعر
دیشب رفتیم شب شعر . مسعود سپند هم آمده بود. خسته از بیماری .
راه که میرفت می لنگید . کمرش را هم خم می‌کرد .
گفتم : سپند جان ! استوار باش . سمند وار راه برو ! 
سینه اش را سپر کرد و با قامتی استوار ایستاد و برای مان شعر خواند . از خاطرات سفر تاجیکستانش هم گفت . از بیماری اش نیز .
ناصر صبوری هم بود . ترانه ای خواند که شعرش را سپند گفته بود و آهنگش را بهمن آزادی ساخته بود . فرشید آرامش هم قطعاتی با ویولن نواخت و آهنگی از مرضیه را اجرا کرد و ما همه با هم دم گرفتیم و ترانه مرضیه را همخوانی کردیم
چند نفری آمدند شعر خواندند و من هم چند دقیقه ای برای شان طنز خوانی کردم و آنگاه این شعر هادی خرسندی را که خطاب به سپند سروده بود برای شان خواندم :
به تو جان سپندا، ضعف و بیماری نمیآید
بغیر از مجلس آرائی، سپنداری نمیآید
رفیقان را مرنجان، دوستداران را مکن غمگین
که از تو بیوفائی، مردم آزاری نمیآید
بدان طبع لطیف و هیکل ورزیده میدانم
ز تو جز شاعری و وزنه برداری نمیآید!
بگیر این چاربیتی را و از بستر بیا بیرون
که از من هم پزشکی و پرستاری نمیاید
شب بسیار خوشی گذشت و شادی ما از آن بود که رفیق هزار ساله مان مسعود سپند از بستر بیماری برخاسته و میتواند همچنان بسراید و همچنان برای مان شعر بخواند

۲۱ اسفند ۱۳۹۷

سورپرایز


سورپرایز
میآید کنار من می نشیند و زیر گوشم میگوید : بابا بزرگ ! یک خواهشی داشتم . اما نمیخواهم مامان بفهمد ها ! اگر بفهمد دعوایم میکند
میگویم : چه خواهشی داری عزیزم ؟
دهانش را به گوشم می چسباند و به نجوا میگوید : 
I want a surprise doll
میگویم : چه سورپرایزی عزیزم ؟
تلفنم را از دستم میگیرد و چند لحظه ای با آن ور میرود و آنگاه عکسی را نشانم می‌دهد و میگوید : این را میخواهم! برایم میخری ؟ مامان نفهمد ها ! اگر بفهمد دعوایم میکند .
همان لحظه می‌روم روی سایت آمازون ( یا بقول خودش امه زان )و عروسکش را سفارش میدهم . یکی دو روز پیش قیمتش ۲۲ دلار بود ، حالا شده است ۳۳ دلار .
امروز پستچی عروسکش را آورده است . شب باید بروم خانه شان و سورپرایزش کنم . میدانم کلی خوشحال خواهد شد .میدانم از سر و کولم بالا خواهد رفت و صد بار خواهد گفت :
I love you Grandpa
برای آرشی جونی هم باید چیزی بخرم . ماشینی ، کامیونی ، وانت باری . اما نمیدانم چطوری مامان نوا جونی را راضی کنم هم با من و هم با نوا جونی دعوا نکند!

۲۰ اسفند ۱۳۹۷

مشت و لگد روشنفکرانه


آخی ! طفلکی اشکش در آمده بود !آنهم کجا ؟ در فرودگاه آمستردام . اشک ما را هم در آورد این آقا محسن ! آقا محسن نامجو را میگویم .
آقا محسن نامجو وقتی عکس نخست وزیر محبوب امام خمینی و منزل محترم شان ! را می بینند که در این هشت نه سال چقدر پیر و شکسته شده اند اشک شان از مشک شان جاری می‌شود و سه چهارتا مشت و لگد روشنفکرانه حواله شجریان و شهرام ناظری و اصغر فرهادی و « برخی اساتید سنتی که تمام بلیط های کنسرت شان را فروختند » و « فلان کارگردانی که به اسم جنبش سبز به جاه طلبی هایش رسید و آن یکی کارگردان که شلوغی کرد و توجه تمام سینما گران جهان را خرید » میفرمایند و آنگاه هوار روشنفکرانه شان بلند می‌شود که : آهای مردم ! این آقا بخاطر شما زندانی است
ما البته این آقا محسن را چندان نمی شناسیم . یکی دو تا از کلیپ هایشان را دیده ایم و از اینکه جیغ بنفش و عرعر های موزون هم آدمی را صاحب نام و نان میکند یک عالمه محظوظ و مبسوط! شده ایم ، اما به سبک و سیاق گیله مردانه خودمان احساسات بشر دوستانه آقای نامجو را می ستاییم و از اینکه جنبش سبز باعث شده است ایشان بتوانند گرین کارت شان را هم بگیرند از صمیم قلب خوشحالیم و در برابر دل نازکی های ایشان سر تعظیم فرود میآوریم ، ولی میخواستیم بپرسیم این هنر مند نامدار ! آیا هرگز نامی از نسرین ستوده و عبدالفتاح سلطانی و سپیده قلیان و نرگس محمدی و هزاران زن و مرد جوانی که در زندان های مخوف حکومت نکبتی اسلامی پرپر می‌شوند شنیده است ؟
آیا پدران و مادران داغداری را دیده است که در عنفوان جوانی پیر و پر پر شده اند ؟
آیا هرگز به یاس های سر بلندی که با داس کین امام شان در همان دوران طلایی! بخاک در افتاده اند اندیشیده است ؟
سعدی میفرماید :
زبان در دهان ای خردمند چیست ؟
کلید در گنج صاحب هنر
کاشکی این بظاهر هنرمندان و صاحب هنران پند سعدی را آویزه گوش می‌کردند و خفقان میگرفتند !

در بوینوس آیرس


در بوینوس آیرس
در بوئنوس آیرس هستم . آخرین روزهای پاییز است .
از خیابان تو‌کومان به خیابان« ریواداویا » می پیچم . زیر لب آهنگ مورد علاقه ام را زمزمه می کنم :How many roads must a man walk down before you call him a man ?
شهر مثل همیشه سیمایی شاد دارد . هنوز می توان در رستوران کوچکی در حاشیه خیابانی نشست و قهوه ای نوشید . هنوز از سرما نشان و نشانه ای نیست
خیابان ریواداویا را قدم زنان می پیمایم. به کنگره ملی آرژانتین میرسم . ساختمانی عظیم با ستون های سنگی سپید . یادگار معماری استعمارگران اسپانیایی .مات و مبهوت به ساختمان خیره میشوم . ناگهان از دور دست ها صدای طبل و شیپور بگوشم میآید ، طولی نمیکشد که صف دراز آدمیان را می بینم که طبل زنان و سرود خوانان بسوی کنگره ملی پیش میآیند . هزاران پرچم به اهتزاز است . پرچم سپید و آبی. چند هزار نفری هستند . میآیند و میخوانند و میدان وسیع جلوی ساختمان کنگره را می پوشانند . زن و مرد و پیر و جوان .
می پرسم : چه خبر است ؟
میگویند : انتخابات است . فردا و پس فردا . اینها طرفداران آقای رائول آلفونسین هستند . از حزب یونیون سیویکا رادیکال.آمده اند تا از نامزدهای حزب شان پشتیبانی کنند
نیم ساعتی میگذرد. جوش و خروش و شعر و شعار شان ته میکشد . آهسته آهسته شیپور زنان و طبل زنان راه شان را میکشند و میروند . پشت سرشان میلیونها تکه کاغذ رنگ وارنگ در خیابانها بجا میماند . از همه رنگی و همه شکلی. سفید و زرد و آبی و سرخ و بنفش.
به رستورانی پناه می برم . صندلی هایش را در حاشیه پیاده رو گذاشته است . می نشینم قهوه ای می نوشم . همچنان خیره به ساختمان عظیم کنگره ملی . با خودم میگویم این ساختمان چه داستانها که در دل خود نهفته ندارد . همینجا بود که پرون نعره میکشید . همینجا بود که اوا پرون طرحی نو برای کارگران در می انداخت . همیجاست که ژنرال ویدلا ها بخود دیده است . چه سرنوشت غمباری داشته است این سرزمینی که گویی از اعماق سیاهی ها میخواهد ققنوس وار سر بر کشد . به خیابان ریواداویا خیره میشوم و انگار خون سرخ مردان و زنانی را می بینم که کران تا کرانش جاری است .
ناگاه دوباره صدای طبل و شیپور بگوش میآید. هزاران نفر زن و مرد سرود خوانان و نعره زنان بسوی کنگره میآیند . با پرچم هایی به رنگی دیکر . تک و توکی با داس و چکش . اینها پرونیست ها هستند . آمده اند تا از نامزدهای حزب شان پشتیبانی کنند .
چند هزار نفری میشوند .همه شان پیر . چندان چهره های جوانی در میان شان نمی بینم .
میآیند سرود میخوانند و نعره میکشند و میروند . پشت سرشان میلیونها پاره کاغذ رنگی بر کف خیابانها بر جا میماند . از هر رنگی و هر شکلی . سرخ و زرد و آبی و بنفش .
لحظاتی میگذرد. میدان از آدمیان تهی میشود . انگار توفانی آمده است و زمین و زمان را در نوردیده است . و اینک آرامش پس از توفان.
ناگهان چشمم به مرد تنهایی می افتد که آنجا - پای یکی از آن ستون های عظیم سپید - ایستاده است و پرچم سپیدی را بدست دارد و تکان میدهد . پرچم را بر نوک چوب بلندی آویخته است و مدام به چپ و راست تکانش میدهد . نزدیکش می شوم . می پرسم : چه میکنی ؟
میگوید : تبلیغ انتخاباتی میکنم
می پرسم : برای چه کسی ؟
میگوید : برای خودم . نامم خوان کارلوس است
می پرسم : از کدام حزب ؟ پس طرفدارانت کو ؟
توده های عظیم کاغذهای رنگی را که در خیابانها تلنبار شده اند و با هر نسیمی به اینسو و آنسو کشانده میشوند نشانم میدهد و میگوید : من طرفدار حفظ محیط زیست هستم . نامم خوان کارلوس فوئنته است . بمن رای بده !
دستش را میفشارم و میگویم : سینیور خوان کارلوس ، من خارجی هستم . حق رای دادن ندارم و گرنه به تو رای میدادم !

چراغی که به خانه رواست


چراغی که به خانه رواست
این روز ها در دار الخلافه اسلامی خلایق علاوه بر پدیده کارتن خوابی و گور خوابی با پدیده دیگری روبرو شده اند بنام بام خوابی!
یعنی اینکه عده ای از روی ناچاری پشت بام خانه ها را اجاره میکنند و بساط زندگی محقرانه خود را آنجا میگسترانند .
در این گیر و دار ، آقای جمهوری نکبتی اسلامی نیز در مملکتی که هفت خانه به یک دیگ محتاج است و خلایق نه دست ستیز و نه پای گریز دارند و از منجنیق فلک هم سنگ فتنه و خرافه و جهالت می بارد ،برای رفاه حال امت اسلام دویست هزار خانه میسازد اما نه در تهران بلکه در سوریه !
اعرابی یی را گفتند :تو پیر شده ای و عمری تباه کرده ای، توبه کن و به حج رو .
گفت : خرج سفر حج نباشدم.
گفتند : خانه ات را بفروش و هزینه کن
گفت : چون باز گردم کجا سکونت کنم ؟ و اگر باز نگردم و مجاور خانه کعبه مانم خدایم نمیگوید : ای ابله نادان ! از چه رو خانه خود بفروختی و در خانه من منزل گزیدی؟

خزر بیمار است


خزر بیمار است
یکی از غنی ترین منابع آبی جهان - یعنی دریای خزر - سخت بیمار است و این بیماری نه تنها ناشی از ریزش دائمی مواد شیمیایی وفضولات شهر ها به این دریاست بلکه چپاولگران و سوداگران زمین و چوب و خاویار و نفت هم در نابودی دریای مان دست دارند .
دریای خزر در زمان های گوناگون به نام کرانه نشینان آن ، یا اقوام و قبایلی که در مجاورت آن زندگی میکردند نامیده شده است . مانند دریای خزران ، دریای کاسپین ، دریای جرجان ، دریای گیلان یا بحر الجیل ، دریای دیلم ، دریای طبرستان ، و دریای مازندران .
تازیان ، نخست این دریا را بحر جرجان و سپس بحر خزر نامیدند.
ابن خلدون مورخ و فیلسوف معروف عرب این دریا را بحر طبرستان ، و ارسطو و بطلیموس آنرا دریای « هیرکانیه » یعنی دریای گرکان نامیده اند .
سطح دریای خزر ۲۸ متر پایین تر از سطح دریای آزاد است ، یعنی اگر روزی به دریای آزاد وصل شود بخش جلگه ای استانهای گیلان و مازندران تماما زیر آب خواهند رفت .
حد اکثر عمق دریای خزر نهصد و هشتاد متر و مساحت آن۷۳۷ هزار کیلومتر مربع است .
طول خطوط ساحلی خزر شش هزار و چهار صد کیلومتر است که ۹۹۲ کیلومتر آن شامل سواحل شمال ایران میشود .
مجموعا یکصد و سی رودخانه بزرگ و کوچک به دریای خزر می ریزند که یازده رودخانه و بیش از یکصد نهر و آبراه ایرانی هم جزو آنهاست
هفتاد و پنج درصد آب دریای خزر از طریق رودخانه ولگا به آن ریخته میشود و ۲۵ درصد مابقی از طریق رودخانه اورال و رودخانه کورا و رودخانه های ایران تامین میشود .
تنوع زیستی دریای خزر شامل ۸۵۴ گونه جانوری و بیش از پانصد گونه گیاهی است و همین دریای زیبای ما زیستگاه گونه های جانوری و گیاهی منحصر بفردی است که در نوع خود بی نظیرند .نمونه بارز آن ماهیان خاویاری است که شش گونه آن در این دریا یافت میشود که۸۵ درصد ذخایر خاویاری دنیا را در خود دارند .
پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی و ایجاد کشورهای مستقل ، چنین گمان میرفت که این کشورها دارای حکومت های مستقل و مردمی و دموکراتیک خواهند بود اما می بینیم که از قزاقستان و تاجیکستان گرفته تا آذربایجان و قرقیزستان و ارمنستان وگرجستان و کشورهای دیگر ، نه تنها حکومت های دموکراتیک بر سر کار نیامدند بلکه همچون جمهوری نکبتی اسلامی ایران ، حکومت ها بدست اوباش و گروههای مافیایی افتادند که نه تنها از کشتن و سوختن و دهان دوختن و زبان بریدن مردمان ابایی ندارند بلکه مثل اختاپوس چنان بر منابع مالی و ثروتی این کشور ها چنگ انداخته اند که هر صدای اعتراضی را در گلو خفه میکنند .
در چنین اوضاع و احوالی است که مقولاتی همچون حفظ محیط زیست اساسا در ذهن و اندیشه این گروههای مافیایی نمی گنجد و همه چیز را به تاراج و حراج گذاشته و به شیوه ای راهزنانه در رقابت با یکدیگر و در یک مسابقه تاراجگری ، به جان دریای خزر افتاده اند
بعنوان مثال جمهوری آذربایجان و دریای خزر به مرکز بزرگترین پروژه های نظامی ، نفتی ، و گازی کارتل های جهانی تبدیل شده و شرکت های عظیم نفتی بین المللی در این منطقه به اکتشاف و استخراج نفت و گاز سرگر م اند .
شرکت یونیکال ، یک خط لوله هزار مایلی 
را از خزر به جیحان کشیده که در مسیر خود از هزار و پانصد رودخانه میگذرد .
حفر چاهها ، نقل و انتقال و ریختن مواد زائد کارخانه های پترو شیمی ، آبها را آلوده میکند ، زمین های کشاورزی را می سوزاند ، میلیون ها نفر را بیکار میکند، ادامه حیات گونه هایی از ماهیان و پرندگان و گیاهان را بخطر می اندازد و در مسیر خود - از جمله در گرجستان -آب های معدنی معروف را نابود میکند
در جمهوری آدمخواران اسلامی ، تجاوز به حریم جنگل ها ، فروش و واگذاری جنگل ها به آقا زاده ها و وابستگان ملایان ، امری طبیعی و عادی است ، کما اینکه چند ماه پس از تصویب طرح موسوم به « صیانت از جنگل ها »بهره برداری از معدن زغال سنگ در دل جنگل های بکر و یگانه شمال به شرکت البرز واگذار شد و دست صنایع چوب و کاغذ گیلان برای انهدام آخرین بقایای درختان کهن و کمیاب این سامان باز گذاشته شد .
مساحت جنگل های مخروبه شمال کشور ۶۲۳ هزار هکتار است و اگر اوضاع بهمین منوال پیش برود در آینده ای نه چندان دور هیچ نشان و نشانه ای از جنگل های سر سبز شمال باقی نخواهد ماند