دنبال کننده ها

۱۲ آبان ۱۳۹۰

عجب خرستانی ....!!!

اهل این ملک بی لجام خرند
به خدا جمله خاص و عام خرند
شاه و کابینه و وزیر خرند
از امیرانش تا فقیر خرند
حشمت الدوله ؛ گر کنی باور
هم دروغی مقدس است هم خر
یک چنین خورده داغ باطله نیست
خر تر از این وزیر داخله نیست

از مقامات های عالیه خر
برسد تا وزیر مالیه خر
آنکه دارد ریاست وزرا
به خداوند خالق دو سرا
زین خران جملگی بزرگ تر است
می توان گفت یک طویله خر است

شحنه و شیخ ؛ تا عسس همه خر
زن و فرزند و همنفس همه خر
سر بازار تا خیابان خر
شهر و ده ؛ کشور و بیابان خر

از صف پیش تا به آخر خر
از مقدم الی موخر خر
اندرین خانه غیر خر زنهار
لیس فی الدار غیره دیار ....

از : عارف قزوینی

۱۰ آبان ۱۳۹۰


سفارت مجازی یا سفارت مزاجی؟
خدمت سرکار علیه بانو کلینتون دامت حرکاته!
با سلام. فرمودید که تصمیم دارید یک «سفارتخانه مجازی» در ایران راه بیندازید. مبارک است انشاالله ولی من روی خیرخواهی عرض میکنم: بهتر است شما به جای باز کردن سفارتحانۀ مجازی، لطف کنید و «سفارتخانۀ مزاجی» تان را در ایران تعطیل کنید!
سفارتِ مزاجی شما روی مزاجتان کار میکند و با مدد گرفتن از سولفات دوسود سیاسی و حاج منیزی دیپلماتیک و لیموناکس اقتصادی گاه و بیگاه شکم-روش شما را به اطلاع عموم میرساند. وقتی هم که لازم می بینید یبوست تحریم میگیرید! در مقابل فحش و فضیحت های رژیم هم مزاج سفارتتان پاک است و هیچ عکس العملی نشان نمیدهد!
بله. سفارتخانۀ مزاجی شما اجابت از مزاج حکومت شما میکند و با سیاست به قول خودتان «چماق و هویج» یا به قول ما «به نعل و به میخ» و «شل کن سفت کن»، رابطۀ طبیعی بین رژیمی خون آشام (یا به قول خودتان دیکتاتوری) با ملتی ستمدیده (یا به قول خودتان با فرهنگ) را به هم میزند. هرجا کاسۀ صبر ملت به لبریزی میرسد، فوری یک قولوپ از آن سر میکشید و با شایعه ای یا خط و نشانی برای رژیم، ملت را آرام میکنید. هرجا کارد به استخوان ملت میرسد، قبل از اینکه فریاد بزند، شما از قولش دادی میکشید و مردم برای اینکه صدایشان با صدای شما قاطی نشود، دم درمیکشند و ساکت میشوند. سفارت مزاجی شما با بروزات متلون و رنگارنگ، با قار امید و قور ناامیدی، تمرکز ملتی را در مقابله با رژیمی سفاک از بین میبرد و یکدستی نارضائی عمومی را به چند دستگی و تشتت و تفرق قوا میکشاند. تشکل ها را فال گردو میکند و جمعیت ها را پریشان و جنبشی ها را پشیمان. سفارتِ مزاجی شما نمیگذارد رابطۀ ملت و حکومت خود به خود قوام بیاید و تکلیف یکسره شود.
سفارتِ مزاجی عیبش این است که یک روز ثقل سرد میکند یک روز ترش میکند یک روز نفخ میکند یک روز مزاجش اجابت نمیکند و یک روز همه چیز را از هضم رابع میگذراند. خطر حمله و شایعۀ بمباران و شادباش نوروزی و پیام مودت و سرمقالۀ نیویورک تایمز و انگشت نگاری از فلان آخوند و .... ول کن خانم جان. کاش دولت شما هم مثل روسیه و چین تکلیفش را با حکومت و ملت ما یکسره میکرد و اینطور با احساسات ملتی بازی نمیکرد و برای رژیم جنایت زمان نمیخرید.
در خاتمه، حالا که به سوالات بی.بی.سی و صدای آمریکا پاسخ دادید، من هم پرسشی از شما دارم. دو کلمه هم بیشتر نیست. پاسخ هم نمیخواهم. سوالم این است: «خجالت نمیکشید؟»


۹ آبان ۱۳۹۰

صفحه اصلی | فرهنگی | امام بی سر وشاه لنگ!*

امام بی سر وشاه لنگ!*

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
.....اگر شما روزی روزگاری گذارتان به سمرقند افتاد؛ حتی اگر یک روز در آنجا اقامت داشتید " ریگستان " و " شاه زنده " را باید حتما ببینید .
ریگستان که از زمان مغولان مرکز سمرقند بوده است در اصل میدان وسیعی بوده پوشیده از ریگ و خاک . در این میدان از سالیان بسیار دور تا اوایل این قرن ؛ میر غضب ها سر خطاکاران و گناهکاران را از تن جدا میکرده اند و خونها جذب ریگ ها میشده است .
در قرون پانزده و هفده ؛ در این میدان سه مدرسه به صورت سه بنای بسیار زیبا با گنبد های آبی و مناره های سر به فلک کشیده ساخته شد که نوازشگر چشم و هر یک نمونه هایی از هنر و ذوق و زیبایی است . یکی از آنها بنام " مدرسه الغ بیک " است .
الغ بیک فرزند شاهرخ تیموری و نوه تیمور لنگ ؛ که مردی ادیب وفاضل و دانشمند بود در زمان سلطنت خود این مدرسه را بنا کرد ( 1420-1417 )و در همین جا ستاره شناسی و نجوم تدریس میکرد ......این مدرسه دو مناره بسیار بلند دارد که هرگز برای گفتن اذان بکار نرفته است بلکه میگویند برای نگاه داشتن سقف آسمان است !
یکی از این دو مناره قدری مورب است .سبب آنرا کسی به درستی نمیداند .زلزله ؛ استادی معمار ؛ و نیز سنگینی وزن آسمان از جمله دلایلی است که می شنوید .
دو قرن طول کشید تا دوباره حکمرانی - این بار از سلسله شیبانیان - همت بر ساختن مدرسه دیگری گماشت که روبروی مدرسه الغ بیگ قرار دارد و موسوم به مدرسه " شیر در " است (1635-1619)
در پیشانی مدرسه ؛ بر کاشی زیبایی ؛ دو شیر بطور قرینه که هر یک خورشیدی را بر پشت دارند و در حال حمله به آهویی هستند دیده میشوند که ظاهرا باید همان شیر و خورشید پرچم ایران باشند .
شیر ها ؛ شیر شیر نیستند بلکه پشم و یال شان از همان زمان ریخته و بیشتر شبیه ببر هستند اما به شیر معروف اند .
سومین بنا ؛ " مدرسه طلا کاری " است که از دو مدرسه دیگر بزرگتر ؛ مجلل تر و چشمگیر تر است .
این مدرسه در فاصله سال های (1659-1646 ) ساخته شده است . امروزه هر سه این بنا و نیز بنای بسیار زیبای مسجد بی بی خانم که در کنار بازار واقع شده ؛ در کمال زیبایی و جلال میدرخشند .
در سر گذشت ملت های کهن ؛ اساطیر و افسانه وداستان نقش عمده ای دارد و فرهنگ ایران از این امر مستثنی نیست .
مکانی بنام " شاه زنده " کمی بیرون سمرقند ؛ خود زاییده یکی از همین حوادث غریب تاریخ است :
میگویند : پسر عموی حضرت محمد بنام قاسم بن عباس ؛ در سال 676 هجری برای فتح این حدود و اشاعه اسلام به سمرقند رسید . در این مکان ؛ هنگام اقامه نماز ؛ مورد حمله " کافران آتش پرست " قرار گرفت که سر او را از تن جدا کردند .حضرت قاسم بدون توجه به این کار ؛ نماز خود را به پایان رساند و سپس سر بریده خویش را بر داشته داخل چاهی پرید و در آن ناپدید شد !! برخی میگویند که وارد شکاف کوهی شد و شکاف دوباره بهم بر آمد ! حضرت در این چاه خواهد ماند و هر وقت لازم شد برای دفاع از اسلام ظاهر خواهد گردید !!
و اما داستان گور امیر :
تیمور لنگ؛ فاتح نیمی از جهان؛ که با یک سپاه دویست هزار نفری عازم تسخیر چین بود در فوریه 1405 وفات یافت .جسدش را با مشک و کافور و عطر شستند و در تابوتی مزین به سنگ های گرانبها گذاردند و در دل شب برای آنکه سربازانش خبر نشوند آنرا به سفری به مسافت چهار صد مایل روانه ساختند تا به سمرقند پایتخت محبوبش برسد .
تیمور را در مقبره ای که برای نوه اش محمد سلطان ساخته بود دفن کردند اما چون آن بنا برای شخصیتی مثل تیمور کوچک بود در سالهای بعد گنبد بزرگ تری بر روی گنبد قبلی قرار دادند .
تیمور هنگام مرگ در گوش یکی از اطرافیانش گفته بود که بر قبر او جز یک سنگ چیز دیگری نگذارند .همین وصیت او را بر آوردند ؛ اما هر سنگی را بر قبر کسی مثل تیمورنمیتوان گذارد . هفت سال بعد از مرگش ؛ بزرگترین سنگ یشم جهان را از کوههای چین به سمرقند حمل کردند و بر گور او قرار دادند. وقتی نادر شاه در سال 1740 میلادی سمرقند را فتح کرد آتش آز تسلی نا پذیرش با دیدن آن سنگ شعله ور شد و دستور داد سنگ را از روی قبر تیمور بردارند تا به ایران ببرد . اما سنگ به آن عظمت به دو نیم شد .ناچار همانجا رهایش کردند . بعد ها سمرقندیان آنرا بهم چسباندند وبر سر جایش گذاردند .
میگویند : تیمور در قبرش نا آرام بود . هانس شیلتبرگر آلمانی که در دربار او خدمت میکرده در خاطراتش نوشته است که : پس از خاکسپاری تیمور ؛ خادمان آرامگاه هر شب صدای ناله ها و فریاد های او را می شنیدند ! پس از یک سال که صدا ها قطع نشد ؛ نزد فرزند و جانشین تیمور رفتند و از او خواستند که برای آرامش پدرش زندانیان ؛ مخصوصا هنرمندانی را که او از دیگر ممالک آورده بود ؛ آزاد کند بلکه روح تیمور آرام بگیرد ! همین کار را کردند و از آن پس دیگر صدای ناله های او شنیده نشد !
ای کاش روح همه حکام و مستبدان جهان اینچنین وجدانی داشتند .....
از سفرنامه دکتر فریدون وهمن *_________________



از میان خاطرات عمران صلاحی
خودم هستم
یک روز دو خانم زیبا در خیابان نادری قدم می زدند. نصرت رحمانی که پشت سرشان بود، داد زد: آقای نصرت رحمانی!
خانم ها برگشتند و او را نگاه کردند.
نصرت گفت: خودم هستم!
معین
یک روز جلو دانشگاه، دکتر رضا براهنی را دیدم.
گفت: یک نفر آمد زیر گوشم گفت: معین ششصد تومن. خیلی خوشحال شدم و تعجب کردم. فرهنگ شش جلدی معین، هر جلدش می شد صد تومن. به طرف گفتم می خواهم. با هم وارد پاساژی شدیم. در گوشه ای دور از چشم، نوار کاست معین خواننده را از جیبش در آورد و یواشکی به من داد.
انبر دست
با احمد شاملو در انتشارات ابتکار نشسته بودیم که یکی وارد شد و پرسید: انبر دست دارید؟
شاملو گفت: جلد چندمش را می خواهید؟!
مقدمه
احمدرضا احمدی می گفت: این روزها کتاب های شعر فروش خوبی ندارد. این دفعه می خواهم از " علی دایی " یا " هدیه تهرانی" خواهش کنم برای کتاب هایم مقدمه بنویسند.
اشتباه
در سفر سوئد خیلی ها من و سید علی صالحی را با هم اشتباه می گرفتند. وقتی صالحی شعر می خواند از من تعریف می کردند، وقتی من طنز می خواندم، به او فحش می دادند!
شعر و داستان
از محمد علی سپانلو پرسیدند: زمانی داستان هم می نوشتی، چرا دیگر داستان نمی نویسی؟
گفت: من اگر 15 صفحه شعر بنویسم، می گویند یک شعر بلند نوشته ام، اما اگر 15 صفحه داستان بنویسم، می گویند یک داستان کوتاه نوشته ای!
ساختار
شمس لنگرودی می گفت داشتیم برای خودمان شعرمان را می گفتیم که " ساختار گرایی " مد شد. مدت ها زحمت کشیدیم و ساختار گرایی کردیم. این دفعه گفتند در شعر باید " ساختار شکنی " کرد.
فهم شعر
دکتر رضا براهنی می گفت: در زمان شاه ما می خواستیم طوری شعر بگوییم که مردم بفهمند، اما ساواک نفهمد. کار بر عکس می شد، یعنی مردم نمی فهمیدند و ساواک می فهمید!
استاد
مفتون امینی می گفت: روزی با غلامحسین نصیری پور به کوهنوردی رفته بودم. بین راه نصیری پور مرتب مرا " استاد " خطاب می کرد. من هم سینه را جلو می دادم و خودم را می گرفتم. به اولین قهوه خانه که رسیدیم، دیدم دوستمان به قهوه چی هم " استاد" می گوید. معلوم شد " استاد " تکیه کلام اوست.
ایدز
در کافه ای جوانی شاعر به آقای شکرچیان گفت: چرا این طور که من شعر می گویم، شعر نمی گویید؟
شکرچیان گفت: اگر آدمی تا پنجاه سالگی ایدز نگیرد، دیگر نمی گیرد!
ترکیب
یک نفر برای صرفه جویی در کلمات، نام سه نویسنده را این طوری با هم ترکیب کرده بود:
جلال آل احمد محمود دولت آبادی!
خواننده: مرده شور ترکیبت را ببرد!
بیماری
خسرو شاهانی در خانه بستری بود. آخرین روزهای عمرش به دیدن اش رفتم. خیلی خوشحال شد و گفت:
بیماری من چون سبب پرسش او شد
می میرم از این غم که چرا بهترم امروز!
جا
یک شب در یک مهمانی کنار محمد قاضی نشسته بودم. گلاب به رویتان، قاضی بلند شد که به دستشویی برود و از من خواست که مواظب صندلی او باشم. در محفل از شلوغی جای سوزن انداختن نبود.
همین که قاضی رفت، مهمان تازه واردی آمد و روی صندلی او نشست. من هم رویم نشد چیزی بگویم.
قاضی وقتی برگشت و دید صندلی اش را اشغال کرده اند، به من گفت:
بهر شاشیدن ز جا برخاستم
آمدم دیدم به جایم ریده اند!
کجا؟
یک شب در انجمن ادبی صائب، استاد عباس فرات به من گفت: کجا داری می روی؟
گفتم: استاد، من همین جا ایستاده ام و جایی نمی روم.
استاد اشاره ای به قد بلند من کرد و گفت: داری به آسمان می روی و خودت خبر نداری؟