دنبال کننده ها
۱۲ آبان ۱۳۹۰
عجب خرستانی ....!!!
۱۰ آبان ۱۳۹۰
سفارت مجازی یا سفارت مزاجی؟
خدمت سرکار علیه بانو کلینتون دامت حرکاته!
با سلام. فرمودید که تصمیم دارید یک «سفارتخانه مجازی» در ایران راه بیندازید. مبارک است انشاالله ولی من روی خیرخواهی عرض میکنم: بهتر است شما به جای باز کردن سفارتحانۀ مجازی، لطف کنید و «سفارتخانۀ مزاجی» تان را در ایران تعطیل کنید!
سفارتِ مزاجی شما روی مزاجتان کار میکند و با مدد گرفتن از سولفات دوسود سیاسی و حاج منیزی دیپلماتیک و لیموناکس اقتصادی گاه و بیگاه شکم-روش شما را به اطلاع عموم میرساند. وقتی هم که لازم می بینید یبوست تحریم میگیرید! در مقابل فحش و فضیحت های رژیم هم مزاج سفارتتان پاک است و هیچ عکس العملی نشان نمیدهد!
بله. سفارتخانۀ مزاجی شما اجابت از مزاج حکومت شما میکند و با سیاست به قول خودتان «چماق و هویج» یا به قول ما «به نعل و به میخ» و «شل کن سفت کن»، رابطۀ طبیعی بین رژیمی خون آشام (یا به قول خودتان دیکتاتوری) با ملتی ستمدیده (یا به قول خودتان با فرهنگ) را به هم میزند. هرجا کاسۀ صبر ملت به لبریزی میرسد، فوری یک قولوپ از آن سر میکشید و با شایعه ای یا خط و نشانی برای رژیم، ملت را آرام میکنید. هرجا کارد به استخوان ملت میرسد، قبل از اینکه فریاد بزند، شما از قولش دادی میکشید و مردم برای اینکه صدایشان با صدای شما قاطی نشود، دم درمیکشند و ساکت میشوند. سفارت مزاجی شما با بروزات متلون و رنگارنگ، با قار امید و قور ناامیدی، تمرکز ملتی را در مقابله با رژیمی سفاک از بین میبرد و یکدستی نارضائی عمومی را به چند دستگی و تشتت و تفرق قوا میکشاند. تشکل ها را فال گردو میکند و جمعیت ها را پریشان و جنبشی ها را پشیمان. سفارتِ مزاجی شما نمیگذارد رابطۀ ملت و حکومت خود به خود قوام بیاید و تکلیف یکسره شود.
سفارتِ مزاجی عیبش این است که یک روز ثقل سرد میکند یک روز ترش میکند یک روز نفخ میکند یک روز مزاجش اجابت نمیکند و یک روز همه چیز را از هضم رابع میگذراند. خطر حمله و شایعۀ بمباران و شادباش نوروزی و پیام مودت و سرمقالۀ نیویورک تایمز و انگشت نگاری از فلان آخوند و .... ول کن خانم جان. کاش دولت شما هم مثل روسیه و چین تکلیفش را با حکومت و ملت ما یکسره میکرد و اینطور با احساسات ملتی بازی نمیکرد و برای رژیم جنایت زمان نمیخرید.
در خاتمه، حالا که به سوالات بی.بی.سی و صدای آمریکا پاسخ دادید، من هم پرسشی از شما دارم. دو کلمه هم بیشتر نیست. پاسخ هم نمیخواهم. سوالم این است: «خجالت نمیکشید؟»
۹ آبان ۱۳۹۰
امام بی سر وشاه لنگ!*
از میان خاطرات عمران صلاحیخودم هستمیک روز دو خانم زیبا در خیابان نادری قدم می زدند. نصرت رحمانی که پشت سرشان بود، داد زد: آقای نصرت رحمانی!خانم ها برگشتند و او را نگاه کردند.نصرت گفت: خودم هستم!معینیک روز جلو دانشگاه، دکتر رضا براهنی را دیدم.گفت: یک نفر آمد زیر گوشم گفت: معین ششصد تومن. خیلی خوشحال شدم و تعجب کردم. فرهنگ شش جلدی معین، هر جلدش می شد صد تومن. به طرف گفتم می خواهم. با هم وارد پاساژی شدیم. در گوشه ای دور از چشم، نوار کاست معین خواننده را از جیبش در آورد و یواشکی به من داد.انبر دستبا احمد شاملو در انتشارات ابتکار نشسته بودیم که یکی وارد شد و پرسید: انبر دست دارید؟شاملو گفت: جلد چندمش را می خواهید؟!مقدمهاحمدرضا احمدی می گفت: این روزها کتاب های شعر فروش خوبی ندارد. این دفعه می خواهم از " علی دایی " یا " هدیه تهرانی" خواهش کنم برای کتاب هایم مقدمه بنویسند.اشتباهدر سفر سوئد خیلی ها من و سید علی صالحی را با هم اشتباه می گرفتند. وقتی صالحی شعر می خواند از من تعریف می کردند، وقتی من طنز می خواندم، به او فحش می دادند!شعر و داستاناز محمد علی سپانلو پرسیدند: زمانی داستان هم می نوشتی، چرا دیگر داستان نمی نویسی؟گفت: من اگر 15 صفحه شعر بنویسم، می گویند یک شعر بلند نوشته ام، اما اگر 15 صفحه داستان بنویسم، می گویند یک داستان کوتاه نوشته ای!ساختارشمس لنگرودی می گفت داشتیم برای خودمان شعرمان را می گفتیم که " ساختار گرایی " مد شد. مدت ها زحمت کشیدیم و ساختار گرایی کردیم. این دفعه گفتند در شعر باید " ساختار شکنی " کرد.فهم شعردکتر رضا براهنی می گفت: در زمان شاه ما می خواستیم طوری شعر بگوییم که مردم بفهمند، اما ساواک نفهمد. کار بر عکس می شد، یعنی مردم نمی فهمیدند و ساواک می فهمید!استادمفتون امینی می گفت: روزی با غلامحسین نصیری پور به کوهنوردی رفته بودم. بین راه نصیری پور مرتب مرا " استاد " خطاب می کرد. من هم سینه را جلو می دادم و خودم را می گرفتم. به اولین قهوه خانه که رسیدیم، دیدم دوستمان به قهوه چی هم " استاد" می گوید. معلوم شد " استاد " تکیه کلام اوست.ایدزدر کافه ای جوانی شاعر به آقای شکرچیان گفت: چرا این طور که من شعر می گویم، شعر نمی گویید؟شکرچیان گفت: اگر آدمی تا پنجاه سالگی ایدز نگیرد، دیگر نمی گیرد!ترکیبیک نفر برای صرفه جویی در کلمات، نام سه نویسنده را این طوری با هم ترکیب کرده بود:جلال آل احمد محمود دولت آبادی!خواننده: مرده شور ترکیبت را ببرد!بیماریخسرو شاهانی در خانه بستری بود. آخرین روزهای عمرش به دیدن اش رفتم. خیلی خوشحال شد و گفت:بیماری من چون سبب پرسش او شدمی میرم از این غم که چرا بهترم امروز!جایک شب در یک مهمانی کنار محمد قاضی نشسته بودم. گلاب به رویتان، قاضی بلند شد که به دستشویی برود و از من خواست که مواظب صندلی او باشم. در محفل از شلوغی جای سوزن انداختن نبود.همین که قاضی رفت، مهمان تازه واردی آمد و روی صندلی او نشست. من هم رویم نشد چیزی بگویم.قاضی وقتی برگشت و دید صندلی اش را اشغال کرده اند، به من گفت:بهر شاشیدن ز جا برخاستمآمدم دیدم به جایم ریده اند!کجا؟یک شب در انجمن ادبی صائب، استاد عباس فرات به من گفت: کجا داری می روی؟گفتم: استاد، من همین جا ایستاده ام و جایی نمی روم.استاد اشاره ای به قد بلند من کرد و گفت: داری به آسمان می روی و خودت خبر نداری؟
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...