یک روز بسیار سرد زمستانی اقای سارق الاقوال را حوالی دانشگاه سوربن دیدیم . نمیدانیم چه بسرمان زده بود که هوای بهاری کالیفرنیا را رها کرده بودیم و وسط های ماه فوریه رفته بودیم پاریس . هوا آنچنان سرد بود که با وجودیکه صدجور عبا و قبا و ردا و کلاه و دستکش و شال پشمی و چکمه و پاتاوه پوشیده بودیم باز هم میشد صدای بهم خوردن دندان های مان را ده متر آنطرفتر شنید . قبل از آن رفته بودیم زیارت آرامسایشگاه صادق خان هدایت و غلامحسین جان ساعدی . چنان سوز سردی میآمد که آگر چهار پنج دقیقه بیشتر آنجا مانده بودیم یقینا منجمد میشدیم و به رحمت خدا میرفتیم و میشدیم همسایه صادق خان و غلامحسین جان .
به آقای سارق الاقوال گفتیم : آقا ! پیش از آنکه بچاییم و خدمت حضرت باریتعالی مشرف بشویم چطور است برویم کافه ای ، رستورانی ، قهوه خانه ای ، میکده ای ، جایی ، بنشینیم قهوه ای ، شکلاتی ، ویسکی و شرابی ، چیزی بنوشیم تا مغلوب لشکر سرما واقع نشویم ؟
رفتیم نشستیم نوشیدیم گپ زدیم و فردایش ما سوار هواپیما شدیم وآمدیم ولایت خودمان سانفرانسیسکو .
هنوز یکی دو ماهی نگذشته بود که دیدیم این آقای سارق الاقوال شده است آقای دکتر فلانی ! همه هم آقای دکتر صدایش میکنند .
گفتیم : دکتر فلانی ؟ ایشان مگر دکتر شده اند ما خبر نداشته ایم ؟ یادمان آمد همان یکی دو ساعتی که در یکی از کوچه پسکوچه های پاریس توی یکی از قهوه خانه های دود زده نشسته بودیم و دمی به خمره میزدیم این بنده خدا حتی نمیتوانست با گارسن همان قهوه خانه چهار کلام فرانسه صحبت بکند . حالا چطوری شده است دکتر فلانی ؟ نکند آدم اگر سه چهار بار از کنار دیوارهای دانشگاه سوربن رد بشود خود بخود صاحب درجه دکترا میشود و همه هم باید صدایش کنند جناب دکتر ؟
اگر اینطور است چطور است ما دوباره کفش و کلاه بکنیم برویم پاریس با عنوان پر طمطراق " آقای دکتر گیله مرد " بر گردیم ولایت مان دوغ و دوشاب مان را بفروشیم ؟؟ها ؟؟ . هوا سرد است ؟ می چاییم ؟ به جهنم آقا ! خودمان را می پیچیم توی صد جور ردا و عبا و قبا و پاتاوه . در عوض میشویم دکتر گیله مرد .
به آقای سارق الاقوال گفتیم : آقا ! پیش از آنکه بچاییم و خدمت حضرت باریتعالی مشرف بشویم چطور است برویم کافه ای ، رستورانی ، قهوه خانه ای ، میکده ای ، جایی ، بنشینیم قهوه ای ، شکلاتی ، ویسکی و شرابی ، چیزی بنوشیم تا مغلوب لشکر سرما واقع نشویم ؟
رفتیم نشستیم نوشیدیم گپ زدیم و فردایش ما سوار هواپیما شدیم وآمدیم ولایت خودمان سانفرانسیسکو .
هنوز یکی دو ماهی نگذشته بود که دیدیم این آقای سارق الاقوال شده است آقای دکتر فلانی ! همه هم آقای دکتر صدایش میکنند .
گفتیم : دکتر فلانی ؟ ایشان مگر دکتر شده اند ما خبر نداشته ایم ؟ یادمان آمد همان یکی دو ساعتی که در یکی از کوچه پسکوچه های پاریس توی یکی از قهوه خانه های دود زده نشسته بودیم و دمی به خمره میزدیم این بنده خدا حتی نمیتوانست با گارسن همان قهوه خانه چهار کلام فرانسه صحبت بکند . حالا چطوری شده است دکتر فلانی ؟ نکند آدم اگر سه چهار بار از کنار دیوارهای دانشگاه سوربن رد بشود خود بخود صاحب درجه دکترا میشود و همه هم باید صدایش کنند جناب دکتر ؟
اگر اینطور است چطور است ما دوباره کفش و کلاه بکنیم برویم پاریس با عنوان پر طمطراق " آقای دکتر گیله مرد " بر گردیم ولایت مان دوغ و دوشاب مان را بفروشیم ؟؟ها ؟؟ . هوا سرد است ؟ می چاییم ؟ به جهنم آقا ! خودمان را می پیچیم توی صد جور ردا و عبا و قبا و پاتاوه . در عوض میشویم دکتر گیله مرد .