دنبال کننده ها

۹ فروردین ۱۳۹۳

تفنگ خالی ......

ما یک ضرب المثل قدیمی داریم که میگوید : از تفنگ خالی دو نفر میترسند ؛ یکی خود شکارچی و دیگری شکار شونده !
حالا داستان این روز های ما هم بی شباهت به این ضرب المثل نیست .
رادیوی آلمان امروز گزارش داده است که دولت قطر 23 میلیارد دلار اسلحه خریده است تا ارتش خود را تقویت کند .
علت چیست ؟علتش این است که دولت قطر از مترسکی بنام جمهوری اسلامی می ترسد . 
بنا بر این معلوم میشود که شمر خوانی کردن ها و عر و تیز های گاه و بیگاه آقای عظما و هل من مبارز طلبی های سرداران تریاکی و چپاولگر ؛ کارساز شده و کارخانه های اسلحه سازی هم با دم شان گردو می شکنند . 
این تفنگ خالی جمهوری آدمخواران سبب شده است که عربستان سعودی هم 65 میلیارد دلار اسلحه خریداری کرده و روانه زراد خانه های خود کند . 
بنده خدایی از یکی پرسید اسمت چیست ؟ 
گفت : هیبت الله 
پرسید : راستی راستی اسمت هیبت الله است یا میخواهی ما را بترسانی ؟ 
حالا حکایت جمهوری آدمخواران اسلامی است .

۷ فروردین ۱۳۹۳

حقه بازی به سبک ایرانی !!

میگوید : آقا ! ما آدم بشو نیستیم ! اصلا ما با آدمیت قرن ها فاصله داریم ! 
می پرسم : چرا ؟ 
میگوید : رفته بودم مهمانی . چهارده - پانزده نفر آمده بودند .  نزدیکی های نیمه شب  چند تا از مهمانها خدا حافظی کردند و رفتند ؛ اما هنوز پای شان به خیابان نرسیده بود که چهار پنج نفر شروع کردند پشت سرشان بد گفتن . جالب تر اینکه آقای صاحبخانه رفت پارچه ای آورد ؛ قاب عکس حضرت علی را پوشاند و بعدش هم رفت بساط عرق و شراب راه انداخت ! 
آخر دو رویی و حقه بازی تا این حد ؟




۶ فروردین ۱۳۹۳

ملا نصر الدین و انرژی اتمی ...

یکی از جنگل میگذشت ؛ صدای اره شنید . سر بالا کرد دید ملا نصرالدین است ؛ سر شاخه ای نشسته و دارد بیخ آنرا اره میکند . 
خندید و گفت : هی ! ملا ؛ می افتی یک جایت می شکند ها !
هنوز لحظه ای نگذشته بود که شاخه شکست و ملا از آن بالا سرنگون شد و سرش شکست . فکر کرد : " این مرد از کجا میدانست ؟ لابد علم غیب دارد ! " 
دنبالش دوید که : ترا به هر دین و مذهبی که داری  صبر کن ! می خواهم چیزی بپرسم .
مرد ایستاد . ملا نفس زنان رسید ؛ خودش را به پای او انداخت و گفت : 
- هر که هستی علم غیب میدانی ؛ تا بمن نگویی چه وقت میمیرم دست از دامنت بر نمیدارم !
مرد که اصرار ابلهانه ملا را دید گفت : باشد ؛ راستش را بخواهی هر وقت خرت سه بار پیاپی گوزید بدان که عمرت به آخر رسیده و باید با زندگی وداع کنی ! این را گفت و به راه خود رفت .
ملا تا غروب آفتاب هیزم بسیاری گرد آورد ؛ بار خرش کرد و راه خانه اشرا پیش گرفت . در سربالایی تند گورستان پشت ده ؛ سنگینی بار بر گرده حیوان فشار آورد و او را به گوزیدن وا داشت .
با تیز اول ؛ ملا فکر کرد : " مگر پشت بند نداشته باشد و گرنه حتما حالا جانم تا زانوهایم بالا آمده ! " 
با تیز دوم گفت : " مگر به همین دو تا بس کند و گرنه باید قبول کنم که جانم به سینه ام رسیده ! " 
و با تیز سوم شانه ای بالا انداخته گفت : " مرگ حق است " . اینور و آنور را نگاه کرد و ؛ دید کنار گورستان ؛ قبر تازه ای حفر کرده اند . خر را بحال خود رها کرد ؛ عبا را به سر و روی خود پیچید و همچنان که زیر لب شهادتین بر زبان میراند در گور دراز کشید و منتظر ماند .
از قضا چیزی نگذشت که قافله ای با قاطر های بیشمار و هیاهوی بسیار از تپه بالا آمد . ملا با خود گفت : " ای وای که نکیر و منکر برای سئوال و جواب میآیند !" از وحشت فریاد زنان از قبر بیرون پرید . 
قاطر ها از این حرکت ناگهانی ملا  رمیدند و بار بینداختند و قاطر چیان با چوبدست و چماق بجان ملا افتادند و دمار از روزگارش در آوردند .
ملا نیمه جان و خونین و لنگان خودش را به خانه رساند .زنش از دیدن او بوحشت افتاد و از سبب آن جویا شد .
ملا ؛ نالان و گریان ماجرای مرگ خود را حکایت کرد . 
زن که به خنده افتاده بود گفت : پس داری از آن دنیا بر میگردی ؟ خوب ؛ بگو ببینم  وقتی آدمیزاد میمیرد  چه بر سرش میآید ؟ 
ملا ناله کنان جواب داد : راستش زن ؛ تا آنجا که دستگیرم شد اگر قاطر های مردم را رم ندهی کسی ازت نمی پرسد خرت به چند ؟!
حالا چرا این داستان را برایتان گفتم ؟  راستش شباهت عجیبی بین ماجرای ملا و هسته ای شدن جمهوری نکبتی اسلامی وجو دارد . شما این شباهت را نمی بینید ؟؟

۳ فروردین ۱۳۹۳

چه سگ ها و گربه های خوشبختی ...

مجله تایم در آخرین شماره خود نوشته است که امریکایی ها در سال گذشته  56 میلیارد دلار برای سگ ها و گربه هایشان خرج کرده اند .
وقتی این خبر را خواندم  یاد سگ ها و گربه های ایرانی افتادم که حیوانکی ها برای لقمه نانی چه رنجها که نمیکشند و چه سنگپاره ها که نثارشان نمیشود .
من یک کارمندی دارم که توی هفت آسمان یک ستاره ندارد . این آقای محترم با وجودیکه همیشه خدا هشت شان گروی نه شان است اما در آپارتمان کوچکش از یک مار پذیرایی میکند . 
این مار عظیم الجثه سنگین و رنگین  در یک جعبه شیشه ای شبیه اکواریوم زندگی میکنند و غذای شان هم جوجه زنده و موش زنده است !
این آقای کارمند نیمی از در آمدش را در شکم  این مار عزیز میریزد و گاه اتفاق می افتد که برای ناهار و شام خودش یک پاپاسی ندارد .
خودمانیم ها ! انگار حیوانات هم خوشبخت و بد بخت دارند ..حیوانات امریکایی خوشبخت اند و حیوانات ایرانی بد بخت و فلکزده . درست مثل امت اسلام . خلاف عرض میکنم ؟؟