هاوایی
به رفیقم زنگ میزنم حالش را بپرسم . چند روزی بود از او بی خبر مانده بودم
میگویم : کجایی رفیق؟ آخر تو چه رفیقی هستی حال و احوالی از ما نمی پرسی؟
میگوید : هاوایی هستم ، جایت خالی است حسن جان
می پرسم : هاوایی ؟ توی این اوضاع احوال؟ مگر میشود توی این روزگار کرونایی سفر هم رفت ؟ با اهل و عیال رفته ای؟ خانمت کجاست؟
میگوید : خانمم هم لندن است!
میگویم : لندن ؟ مگر از جان تان سیر شده اید ؟ آخر آدم عاقل این روزها پایش را از خانه اش بیرون میگذارد ؟ شما عجب آدمهای بی خیالی هستید ها
صدای قهقهه اش به آسمان میرود
میگویم : چرا میخندی؟
میگوید : اسم آشپزخانه مان را گذاشته ایم هاوایی ! اسم اتاق پذیرایی مان هم شده است لندن! حالا خانمم از لندن دارد با فیس تایم با نوه هایش حرف میزند و قربان صدقه شان میرود
میگویم : کجایی رفیق؟ آخر تو چه رفیقی هستی حال و احوالی از ما نمی پرسی؟
میگوید : هاوایی هستم ، جایت خالی است حسن جان
می پرسم : هاوایی ؟ توی این اوضاع احوال؟ مگر میشود توی این روزگار کرونایی سفر هم رفت ؟ با اهل و عیال رفته ای؟ خانمت کجاست؟
میگوید : خانمم هم لندن است!
میگویم : لندن ؟ مگر از جان تان سیر شده اید ؟ آخر آدم عاقل این روزها پایش را از خانه اش بیرون میگذارد ؟ شما عجب آدمهای بی خیالی هستید ها
صدای قهقهه اش به آسمان میرود
میگویم : چرا میخندی؟
میگوید : اسم آشپزخانه مان را گذاشته ایم هاوایی ! اسم اتاق پذیرایی مان هم شده است لندن! حالا خانمم از لندن دارد با فیس تایم با نوه هایش حرف میزند و قربان صدقه شان میرود