دنبال کننده ها

۴ فروردین ۱۳۹۶

به به ! چه رفیقانی !!

آقا ! ما چند روزی دور از جان شما مریض بودیم . جناب ملک الموت آمده بود سراغ مان که : جناب آقای گیله مرد . شما سالهای سال است روی زمین خدا چریده اید و نعره کشیده اید . بس تان است . بفرمایید برویم
گفتیم : کجا برویم قربان ؟
گفتند : آن دنیا
آقا ! چشم تان روز بد نبیند . یکپا داشتیم یکپا هم قرض کردیم و چهار نعل تا بیمارستان تاختیم و دست به دامان طبیب مان شدیم بلکه با نفس مسیحایی خودشان  ما را از این مهلکه برهانند . آن پدر آمرزیده هم نامردی نکرد و ما را خواباند روی تخت جراحی و ترموستات مان را که ورم کرده بود جراحی کرد
حالا به میمنت و مبارکی حال مان خوب است و از چنگ عزراییل گریخته ایم اما برای آنکه بدانید ما چه رفقای نازنینی داریم اجازه بفرمایید دو تا ماجرا را برایتان تعریف کنیم .
یک روز قبل از آنکه به بیمارستان برویم این رفیق هزار ساله مان امیر خان تلفن کرد و گفت :
حسن جان خوبی ؟ شنیده ام فردا عمل جراحی داری
گفتیم: آره داداش .فردا باید برویم زیر تیغ جراحی
پرسیدند : عجب ؟عجب ؟ خب ؛ بیماری تان چیست ؟
گفتیم : ورم ترموستات !
گفتند : حالا حتما باید جراحی کنی ؟ با قرص و دوا درمان شدنی نیست ؟
گفتیم : چطور مگر ؟
گفتند : هیچی ! نود و هشت ؛  تا نود و نه درصد آدمهایی که عمل پروستات میکنند زیر عمل جراحی میمیرند !
ما خندیدیم و گفتیم : دست شما درد نکند کاکو ! خوب قوت قلبی بما داده ای ها !!
هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که آن رفیق دیگرمان زنگ زد : حسن جان ! شنیدم فردا جراحی داری
گفتیم : آره داداش .
گفتند : میشود یک خواهشی از شما بکنیم ؟
گفتیم : چرا نمیشود ؟ بفرمایید
گفتند : یک مقداری عکس و فیلم از خودتان کنار بگذارید تا ما از آنها در مجلس ترحیم حضرتعالی استفاده کنیم !
گفتیم : چشم ! روی چشم
گفتند : یک خواهش دیگری هم داریم . میشود متن سخنرانی ام را که در مجلس یادبود حضرت مستطاب عالی قرائت خواهم کرد خودتان زحمتش را بکشید و آنرا برایم بنویسید ؟
آره کاکو ! ما چنین رفقایی داریم 

۳۰ اسفند ۱۳۹۵

نوروز در بیمارستان .

آدمی را که بخت بر گردد
اسبش اندر طویله خر گردد
حالا حکایت ماست

دو سه هفته پیش رفته بودیم پیش دکترمان . اول از موی سر تا ناخن پای مان را معاینه کرد . بعدش گفت : فردا بیا برو بخش چی چی لوژی !
گفتیم : چشم !
فردایش رفتیم بخش چی چی لوژی .
دست و پای مان را بستند به انواع و اقسام لوله ها و سیم های دوربین دار .  بعد از یکی دو ساعت گفتند : حالا تشریف تان را ببرید خانه تان دکترتان بعدا با شما تماس میگیرد .
فردایش دکترمان زنگ زد : جناب آقای فلانی ؟ حال حضرتعالی خوب است ؟  دماغ تان چاق است ؟
گفتیم : دکتر جان ؛ فعلا که داریم هوای بدون مالیات استنشاق میفرماییم !یقینا حال مان خوب است .
گفتند : از جراحی که نمی ترسید ؟
گفتیم : نه دکتر جان !( البته چاخان کردیم ها ! )  چه ترسی ؟ ما ناسلامتی از نوادگان آدمخواران صفوی هستیم ! از قبیله خونخوارانیم ! از خین و خین ریزی باکی نداریم کاکو !
گفتند : بنا براین روز 21 مارچ باید بروید روی تخت جراحی !
گفتیم : چه مرگ مان است دکتر جان ؟ پشه لگد مان زده ؟ خوب است که نفرمودید برویم روی تخته مرده شورخانه !
گفتند : ترموستات تان ورم کرده !  فردا پس فردا پرستارمان با شما تماس میگیرد و همه زیر و بالای بیماری تان را برایتان توضیح میدهد .
گفتیم : دکتر جان ؛ حالا چرا روز 21 مارچ ؟ مگر نمیدانید روز عید مان است ؟ نوروز مان است ؟ باید برویم عیدی بدهیم عیدی بگیریم .
گفتند : سو وات ؟
گفتیم : هیچی ! هیچی آقا !هر چه شما بفرمایید .
و حالا 21 مارچ است . بامدادی دلگرفته و غمگین . ابری و بارانی . . آمده ایم بیمارستان . قرار است چند دقیقه دیگر برویم زیر تیغ جراحی .
اگر مردیم از ما به مهربانی یاد آرید . اگر هم زنده ماندیم عیدی مان یادتان نرود . ما به یک بوس هم راضی هستیم ها !!
کالیفرنیا - نوروز 1396