دنبال کننده ها

۲۲ آبان ۱۳۸۹

آقا ! شور حسینی ات کجا رفته ؟؟

آقای رضا کیانیان هنر پیشه فیلم های فارسی است . ایشان کتابی نوشته اند بنام " این مردم نازنین " . من امروز این کتاب را می خواندم و می خندیدم . حالا بخش کوچکی از کتاب " این مردم نازنین " را برایتان نقل میکنم تا بدانید ما چه ملت نازنینی هستیم !!




نمیدانم چرا ؛ اما روز های تعطیل و بخصوص اعیاد و تعطیلات مذهبی ؛ بیشتر مردم هیچ قانونی را در خیابان ها رعایت نمی کنند . از هر جایی میگذرند و به هر طرف که بخواهند میرانند .
یک روز عاشورا که ....به خانه بر میگشتم ؛ به چهار راهی رسیدم و چراغ قرمز شد . ترمز کردم و ایستادم . اتومبیل عقبی که گویا انتظار نداشت من ترمز کنم ؛ با شدت بیشتری ترمز کرد تا به من اصابت نکند .
بوق زد که حرکت کن ! با اشاره ؛ چراغ قرمز را نشانش دادم . پیاده شد و در حین نزدیک شدن گفت : نوکرتم ! امروز مال امام حسینه ! چراغ قرمز و سبز نداریم ! راه بیفت !
به من که رسید ؛ مرا شناخت . سلام کرد و گفت : از شما بیشتر از اینا انتظار داشتیم . یک هنر پیشه با حال که روز عاشورا را پشت چراغ قرمز وا نمیسته !! شور حسینی ات کجا رفته ؟؟!!

۲۱ آبان ۱۳۸۹

آقا داماد مون هستن ...!!!!

" من این مطلب را امروز جایی خواندم . بد نیست شما هم بخوانیدش "

توی تاکسی بودم . یه خانم جلو نشسته بود یه آخوند و یه آدم معتاد با خود من هم عقب . آخوند یه 2000 تومانی داد به راننده . ؛ تا راننده پول رو بگیره معتاد گفت آقا 2 نفر حساب کن حاج آقا دامادمون هستن !!! آخوند گفت ببخشید بجا نیاوردم ؟ شما؟ معتاد گفت 30 سال خواهر ما روگاییدی الان میگی بجا نیاوردی . آخوند همون جا از ماشین پیاده شد... . راننده داشت زیر لب می خندید که معتاد گفت والااااااااااا

منبع : وبلاگ الکیدو

۲۰ آبان ۱۳۸۹

Talking وقتی‌ یک ایرانی‌، انگلیسی‌ مینویسد

This letter was written by an employee of the.............




Dear Mr. Hamilton, Hello sir, I am your servant, very very much. I am writing to you because all the way to the handle of the knife has reached my bone.





My hands grab your sk-irt, Mr. Hamilton; please reach my scream, Mr. Hamilton, from the hands of this man, Tom. I don't know what a wet wood I have sold him that from the very first day he has been pulling the belt to my lift, with all kinds of cat dancing, he has tried to become the eye and the lamp of Mr. Wilson. He made so much mouse running that finally Mr. Wilson became donkey, and appointed Mr. Tom as his right hand man, and told me to work under his hand Mr. Wilson promised me that next year he would make me his right hand man, but my eye does not drink water, and I knew that all these were hat play, and he was trying to put a hat on my head. I put the seal of silence to my lips and did not say anything. Since that he was just putting watermelon under my arms, Knowing that this transfer was only good for his aunt, I started begging him to forget that I ever came to see him and forget my visit altogether. I said you saw camel; you did not see camel ….. But he was not coming down from the back of devil's donkey.





What headache shall I give you; I am now forced to work in the mail house with bunch of blind, bald, height and half height people.. Imagine how many times my ass has burnt.





Now Mr. Hamilton, I turn around your head. You are my only hope and my back and shelter.... I swear you to the 14 innocents, Please do some work for me.that you will see savab I mean good wages in the resurrection day. I'll grab your sk-irt,.. I have six head bread eaters. I kiss your hand and Leg.

۱۶ آبان ۱۳۸۹

شکر زیادی میل فرمودند .....!!!

شنیدیم و خواندیم که تازی تباری از لبنان ؛ در باره فرهنگ و تمدن ایران " شکر زیادی " میل فرموده اند .

در پاسخ این خزعبلات شعر زنده یاد استاد فرخ خراسانی را اینجا میگذارم .


****************************

یا رب عـــرب مباد و دیـار عــــرب مبــاد

این مرز شــــوم و مــردم دور از ادب مباد

زین خلق دیو سیـرت و زیـن خاک دیو سار

سر ســبز و ســبز،یک نفر و یک وجب مباد

این قــــوم دونِ دزدِ گـــدا را زکــــردکـار

جـز لـعنــت و عـــذاب و بلا و غضـب مباد

این پا و ســـر برهنــــه گـروهِ پلیـــــدْ را

غــیر از کفـنْ بر آنْ تنِ تیــــره سلبْ مباد

هرگــــز بغــــیر دزد و سیـه روی و نا بکار

بر این قبیــــــله نام و نشـــان و لقب مباد

بر دست و پا و گــــردن و تـن ایـن گروه را

الا کـه بنـد سلســـــله و تیـــغ و تب مباد

هرگـــــــز بغیـــر خـون پلیــد عرب روان

از دجــله و فـراتْ به شـــــــط العرب مباد

وانکو بامـر اجـــنبیان شد امیـــــــــرشان

جـــز بعد مرگ نام وی انــــدر خطب مباد

تنـها همیــن عــراقْ نه ، هر جا عــــربکده

مصر و حجاز و تونس ونَجــْــدْ وُحَلَـبْ مباد

بغــداد و کاظــــمین و نَجَـــف باد واژگون

در کـــــربلا بغـــــیر بلا و کـــــرب مباد

نام و نشان از این قُـــبَبِ زرد و سبـــزشان

در زیــرِ سبـــــزْ طــارُمِ نُهْ تو قُــبَبْ مباد

هان ای عَجَمْ زگورِ عـرب خود چـه دیده ای

دیگر تـــرا چَنیـــن هَوَسِ بُلْعَجَــــبْ مباد

ما را چه کار اگر عـــربی را عـــرب بکشـت

کاری تــرا بکـار سنــــــان یا وهـــب مباد

دیــن عـــرب همــان عــــربان را بود بکار

جز دیــنِ زَردْ هُشْــتْ عَجَـــمْ را طلب مباد

هر چنــــد نسبتــم به بزرگ عـــرب دهند

گویم کسـی چـو مـن بعـرب مُنتَسَــبْ مباد

من از تبـــــــار عـالیِ کســـــرای عـادلم

فَخْــرَمْ بجـــز بدین حسب و این نسب مباد