دنبال کننده ها

۳ فروردین ۱۴۰۳

نوا جونی برنده جایزه بهترین نویسنده

نوا جونی که مثل بابا بزرگش مدام سرش توی کتاب است دیروز برنده جایزه « بهترین نویسنده » شد.
نوا جونی از همان کودکی به کتاب و کتابخوانی علاقه بسیار داشت و هروقت میخواستیم هدیه ای برایش بگیریم میگفت بجای عروسک و کفش و‌لباس برایم کتاب بیاورید
من هر وقت به دیدنش میرفتم می دیدم نشسته است کتاب می خواند . کیف میکردم و میگفتم تره به تخمش میره حسنی به بابا بزرگش .
از صمیم قلب خوشحالم که نوه جانم اهل کتاب است و امیدوارم مجموعه داستان ها و نوشته هایش را هم چاپ کند
اصلا آقا میخواهم آنقدر زنده بمانم ببینم روزی روزگاری نوا جونی برنده جایزه نوبل ادبیات شده است! آرزوی محالی است ؟ مگر خانم گابریلا میسترال نویسنده و‌شاعر شیلیایی که جایزه نوبل ادبیات گرفت مثل نوا جونی نبود که از کودکی کتاب میخواند و قصه می نوشت ؟ آدمیزاد با آرزو زنده است دیگر .
تبریک به نوا جونی و‌تبریک به خودم که چنین نوه اهل قلمی دارم
نوا جونی پس از دریافت جایزه اش به مامانش گفته بود:
Mom! I've become like Grandpa!"
مامان ! من هم مثل بابا بزرگ شدم ها !
See insights and ads
All reactions:
Susan Azadi, Mina Siegel and 144 others

۱ فروردین ۱۴۰۳

آذر فخر در گذشت

خبر این است :
آذر فخر در گذشت.
دیشب دو ساعت پیش از تحویل سال .
به همین سادگی .
به همین بی سر و صدایی.
نمیخواستم در آستانه نوروز پیام آور سوک عزیزی باشم اما چه میشود کرد ؟
جهان پیر است و بی بنیاد
از این فرهاد کش فریاد
May be a black-and-white image of 1 person and smiling
See insights and ads
All reactions:
Susan Azadi, Mojgan Farahmand and 24 others

از عیدهای دور

بهنگام تحویل سال صدای دلنشین نوا جونی و آرشی جونی را از پشت تلفن می شنوم که میگویند بابا بوزورگ مامان بوزورگ نوروز موباراک
دخترم - آلما - ایران را ندیده است و هیچ یاد و خاطره ای از میهن مان ندارد اما نوروز را بسیار دوست میدارد . هر سال سفره هفت سین او از سفره هفت سین ما بزرگ تر و‌رنگین تر است . به شوهرش چند کلام فارسی یاد داده است . سعی میکند به نوا جونی فارسی بیاموزد و همواره با اشتیاق مسائل ایران را دنبال میکند و با شنیدن رویداد های ناگوار ایران غمگین میشود .
میروم بخوابم اما خوابم نمیبرد . یعنی یکی دو ساعتی می خوابم و بیدار میشوم . دیگر خواب به چشمانم نمیآید . به سال هایی که گذشت فکر میکنم . به سفره های هفت سینی فکر میکنم که در این چهل وچند سال گذشته در اینجا و آنجای جهان گسترده ایم . از بوئنوس آیرس تا سانفرانسیسکو .
به پدر و مادری می اندیشم که بهاران و زمستان هایی دراز در آرزوی دیدن ما چشم به در دوخته بودند .
به مادران و‌پدران و خواهران و برادرانی می اندیشم که در اندوه مرگ یاس هایی که به داس نامردمان دینکار تبهکار درو شده اند چه زود هنگام پیر و شکسته شده اند . آنگاه با خود زمزمه میکنم :
چها گذشته و بر ما چه ميرود ؟
هزار سال تو گويی که زيسته ايم
هزار سال به ما بر گذشته است و باز همانيم
به بوی ديدن خورشيد دير مانده آزادی
در آستانه پيری ستاده ايم و باز جوانيم
سال نو بر همه شما خجسته باد
See insights and ads
All reactions:
Susan Azadi, Farhad Ghasemzadeh and 135 others