دنبال کننده ها

۱۸ آذر ۱۴۰۰

چه نوع سیگاری دوست داری ؟

رفیقم میخواهد برود ایران . میخواهد پس از سالها برود قوم و خویش هایش را ببیند .
می پرسم : چه نوع سیگاری دوست داری ؟
میگوید : سیگار ؟ من که سیگاری نیستم
میگویم : سیگاری میشوی
با حیرت میگوید : سیگاری میشوم ؟ چرا ؟ من که از حرف هایت سر در نمیآورم .
میگویم : وقتی رفتی ایران خواه نا خواه دستگیر میشوی و میروی زندان اوین . میخواهم بدانم چه نوع سیگاری دوست داری تا بگویم برایت بیاورند !
میگوید :زندان ؟ من که کاری نکرده ام .من نه سر پیازم نه ته پیاز ؛ زندان برای چی ؟
میخندم و میگویم : آنهایی که در زندان هستند مگر کاری کرده بودند ؟ همه ملت ایران مجرم است مگر خلافش ثابت بشود .
بقول انوری:
روبهی می‌دوید از غم جان
روبه دیگرش بدید چنان
گفت خیرست بازگوی خبر
گفت خر گیر می‌کند سلطان
گفت تو خر نیی چه می‌ترسی
گفت آری ولیک آدمیان
می‌ندانند و فرق می‌نکنند
خر و روباه شان بود یکسان
زان همی ترسم ای برادر من
که چو خر برنهندمان پالان
خر ز روباه می‌بنشناسند
اینت کون خران و بی‌خبران
حالا بگو ببینم چه نوع سیگاری دوست داری
سر گذشت سرپاس مختاری و پزشک احمدی دو تن از چهره های مخوف عصر رضا شاهی.
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 12 08 2021

شراب عمر خیام

سی و چند سال پیش این رفیق نازنین مان - قهرمان دیوان بیگی- از ایتالیا یک بطر شراب ناب بنام شراب « عمر خیام »برای مان فرستاد.
این شراب در تاکستان های خود ایشان تولید شده و آنقدر برایم عزیز است که تا امروز دلم نیامده بازش کنم و بنوشمش.
به قهرمان گفته ام آنقدر نگهش میدارم تا خودت بیایی امریکا با هم زیر سایه درخت کاج بنشینیم و به سلامتی همه رفیقان بنوشیم. منتظرم ببینم قهرمان چه وقت عزم رحیل میکند !
No photo description available.

کاشکی زن نبودم

میگوید : کاشکی زن نبودم
میخندم و میگویم : دارید ناشکری میکنید ؟
میگوید : زن بودن کجایش شکر دارد ؟
میگویم : اولا اینکه زیبا ترین گل های جهان بنام شماست (بنفشه ؛ نرگس ؛ سوسن ؛ نسرین ؛ نیلوفر ؛ لاله ؛ سنبل ؛ شقایق ؛ رز ؛ کاملیا ؛ مریم ؛ لادن ؛ نسترن ؛ یاسمن .....باز هم بشمارم ؟ )
میگوید : خب که چی ؟
میگویم : آیا تا بحال به نام مرد ها دقت کرده ای ؟ ( عباسعلی ؛ قربانعلی ؛ جعفرقلی ؛ غضنفر ؛ حسینقلی ؛ غلامرضا ؛ غلامحسین ؛ ابوالقاسم ؛ چنگیز ؛ عبدالعلی ...... آخر این هم شد اسم ؟ اسم به این زمختی به چه دردی میخورد ؟ )
دوما اینکه : همه شاعران زنده و مرده جهان قرن هاست در وصف چشم و ابرو وگیسو و لب و دندان و بناگوش و زنخدان و ساق بلورین تان قصیده و غزل و رباعی سروده اند و می سرایند و سوز و گداز میکنند . آیا تا امروز در همه متون ادبی جهان حتی یک بار دیده ای شاعری در وصف سبیل های چخماقی ما مردان فلکزده شعر و غزل که نه دست کم بیتی سروده باشد ؟
سوم اینکه : شما پریچهرگان براحتی و هروقت که لازم بود گریه میکنید و غم و غصه هایتان را توی دل تان جمع نمیکنید تا سکته بکنید . اما گریستن برای مردان ننگ است و بهمین خاطر است که میلیونها نفر از آنها از دست شما دق میکنند و به آن دنیا میروند !
چهارم اینکه : آنقدر حرف برای گفتن دارید که هرگز کم نمی آورید .
پنجم اینکه : ماشاء الله هزار ماشاءالله آنقدر عاقل هستید که کمتر برای طرفداری از فلان تیم قرمز و آبی یا این حزب و آن حزب جلز و ولز میکنید و کرکری می خوانید
ششم اینکه : عشق و هنر توسط شما خلق شده است
هفتم اینکه : همیشه جوان تر از سن تان هستید و هرگز از مرز چهل سالگی نمیگذرید .
هشتم اینکه : همیشه توی کیف تان یک آیینه کوچک دارید و موقعیکه در رستوران ایرانی قورمه سبزی میخورید یکدانه لوبیا لای سبیل تان جا خوش نمیکند .
نهم اینکه : همیشه تمیز و نظیف و خوشبو و مامانی هستید .
دهم اینکه : به وزن تان اهمیت میدهید و شکم تان جلوتر از خودتان وارد اتاق نمیشود .
یازدهم اینکه : هرگز کچل نمیشوید
دوازدهم اینکه : مجبور نیستید از این خانه به آن خانه بروید و خواستگاری کنید . مثل یک شازده خانوم توی خانه می نشینید تا دیگران با کلی منت و خواهش و التماس و گل و هدیه از شما اجازه حضور بگیرند
سیزدهم اینکه : مجبور نیستید بار های سنگین را جا بجا کنید چرا که شما یک خانم هستید
چهاردهم اینکه : حق تقدم همیشه با شماست
پانزدهم اینکه : هر گز از فرط عصبانیت نعره نمی کشید و از فرط حسادت کبود نمیشوید و خون راه نمی اندازید .
شانزدهم اینکه : بیش از نیمی از صندلی های دانشگاهها را شما تصاحب کرده اید
هفدهم اینکه : مادر میشوید و بهشت هم زیر پای مادران است و پشت هر مرد موفقی هم حضور دارید
و از همه مهم تر اینکه : ضعیف کش نیستید و دق دلی رییس اداره تان را توی خانه خالی نمیکنید . باز هم بشمارم ؟
نگاهی بمن می اندازد و میگوید : امان از دست شما مردها ! همه تان زبان باز و حقه بازید

خوش دامن

در پاكستان نام خيابان‌ها و محلات اغلب فارسي و صورت اصيل كلمات قديم است.
خيابان هاي بزرگ دو طرفه را شاهراه مي‌نامند، همان كه ما امروز «اتوبان» مي‌گوييم!
نخستين چيزي كه در سر بعضي كوچه‌ها مي‌بينيد تابلوهاي رانندگي است.
در ايران اداره‌ي راهنمايي و رانندگي بر سر كوچه‌اي كه نبايد از آن اتومبيل بگذرد مي‌نويسد:« عبور ممنوع» و اين هر دو كلمه عربي است، اما در پاكستان گمان مي‌كنيد تابلو چه باشد؟
«راه بند»‌!
تاكسي كه مرا به کنسولگری دركراچي مي‌برد كمي از کنسولگری گذشت، خواست به عقب برگردد،يكي از پشت سر به او فرمان مي‌داد، در چنين مواقعي ما مي‌گوييم:
عقب، عقب،عقب، خوب!
اما آن پاكستاني مي‌گفت: واپس، واپس،بس!
و اين حرفها در خياباني زده شد كه به « شاهراه ايران» موسوم است.
اين مغازه‌هايي را كه ما قنادي مي‌گوييم در آنجا «شيرين‌كده» نامند.
آنچه ما هنگام مسافرت «اسباب و اثاثيه» مي‌خوانيم، در آنجا «سامان» گويند.
سلام البته در هر دو كشور سلام است. اما وقتي كسي به ما لطف مي‌كند و چيزي مي‌دهد يا محبتي ابراز مي‌دارد، ما اگر خودماني باشيم مي‌گوييم: ممنونم، متشكرم، اگر فرنگي مآب باشيم مي‌گوييم «مرسي» اما در آنجا كوچك و بزرگ، همه در چنين موردي مي‌گويند:« مهرباني»!
آنچه ما شلوار گوييم در آنجا «پاجامه» خوانده مي‌شود.
قطار سريع السير را در آنجا«تيز خرام» مي‌خوانند!
جالبترين اصطلاح را در آنجا من براي مادر زن ديدم، آنها اين موجودي را كه ما مرادف با ديو و غول آورده‌ايم «خوش دامن» گفته‌اند. واقعا چقدر دلپذير و زيباست.
از پاريز تا پاريس_محمدابراهيم باستاني پاريزي / چاپ ششم، ١٣٧٠/ص ١٣٣و ١٣٤

توقامت بلند تمنایی ای درخت

باید بروم گل هایم را آب بدهم .
با درخت ها کمی درد دل کنم .
بپرسم ببینم آیا آنها هم عاشق میشوند؟
میخواهم درخت ها را بغل کنم و بپرسم :
آیا آنها هم گهگاه دل شان میگیرد ؟
آیا آنها هم تب میکنند؟
آیا گریه هم میکنند گاهی؟
گفتگو با گل ها و درختان به آدمی آرامش میدهد
مادرم همواره درختان میوه را ناز و نوازش میکرد تا میوه بیشتری بدهند و پدرم درختانش را همچون فرزندانش دوست میداشت.
امروز که داشتم یاد داشت های ژوزه ساراماگو نویسنده پرتغالی و خالق رمان « کوری» را میخواندم دیدم پدر بزرگ او هم حال و هوای پدرم را داشت :
«پدر بزرگ من -ژرونیمو - خوک چران و قصه گو - . چون حس میکرد نزدیک است مرگ به سراغش بیاید و جانش را بگیرد به حیاط میرفت ؛ با درخت ها یکی یکی خدا حافظی میکرد ؛ در آغوش شان میگرفت و اشک میریخت ؛ چون میدانست دیگر آنها را نمی بیند ....»
پدرم هم با درخت ها حرف میزد . با درختان سیب، انار ، انجیر، عناب ، گلابی و گردو. ناز و نوازش شان می‌کرد
همه شان رابا دستان خودش کاشته بود
نمیدانم آیا فرصت خدا حافظی با دار و درخت هایش را یافت یانه؟
با ما که نیافت .
به قول آن شاعر عرب :
من شاعر گل ها و درخت ها و سبزه ها و سبزه زاران بودم. این سیاست بود که از من شاعری ساخت تا در وصف مسلسل و قمه و شمشیر شعر بسازم