دنبال کننده ها

۲۴ فروردین ۱۳۹۲

آقای خان در چاه .....

.....یک وقت چاه مستراحی ریزش کرده بود و خانی افتاده بود توی چاه .
مردم لب چاه جمع شدند . نگاه کردند . گوش دادند . خوب که گوش دادند ؛ دیدند مثل اینکه صدایی میآید .
صدا زدند . جواب داد . طوریش نشده بود . طناب انداختند . طناب را کشیدند . . ولی طناب خالی بالا آمد .
گفتند : مگر دست هایت طوری شده ؟
گفت : نه !
گفتند : پس چرا طناب را نگرفتی ؟
گفت : آخر دست هایم را زده ام به کمرم .!
گفتند : خوب ؛ از کمرتان برشان دارید .
گفت : آخر اگر دست هایم را از کمرم بردارم ؛ از
 خانی می افتم .
از کتاب : زمستان بی بهار - ابراهیم یونسی


۲۳ فروردین ۱۳۹۲

این آمریکایی های لعنتی !!!!!

دوستی میگفت : روزی با عجله بطرف ایستگاه مترو میرفتم .
صدای زنی را از پشت سرم شنیدم که میگفت : صبر کنید آقا ! بند کفش تان باز است ؛ ممکن است زیر پای تان گیر کند و زمین بخورید .
بر گشتم و نگاهش کردم . زن جوان سیاه پوستی بود که آثار نگرانی در چهره مهربانش بچشم میخورد .
گفتم : میدانم خانم !اما کمر درد لعنتی نمیگذارد خم بشوم  و بند کفشم را ببندم .میخواهم به ایستگاه مترو برسم ؛ روی صندلی بنشینم و آنرا ببندم ......
خانم سیاه پوست بدون معطلی جلوی پای من نشست و بند کفشم را محکم بست . در همین حال گفت :
- نه ! من نمی توانم بگذارم که همینطور بروید . اگر خدای نکرده بند کفش تان زیر پای تان گیر کند و زمین بخورید ؛ من هرگز خودم را نخواهم بخشید ...

نقل از : مجله ره آورد - چاپ امریکا -شماره 98
--------------
* آنوقت ملاها شبانه روز در بوق و کرنا میدمند که امریکایی ها آدمخوارند .  واقعا چه جانورانی هستند این ملایان .

۲۲ فروردین ۱۳۹۲

من رهبر همه مردم دنیا هستم !!!!

....پیر مردی شهریاری داشتیم که در زندان اختلال مشاعر پیدا کرد . پیر مردی بود بسیار خوش محضر . با قیافه ای بسیار تو دل برو ؛ و بسیار دهن گرم ؛ و تلخ و شیرین عمر چشیده ؛ و سرد و گرم روزگار دیده ؛ و پای منبرهای عدیده نشسته ؛ و با انواع مردم حشر و نشر داشته . گلستان را از حفظ بود  . از بوستان هم زیاد شعر میدانست .بعضی از آیات قرآن را هم بلد بود . 
یک دندان بیش نداشت که هر وقت می خندید مثل دندانه کلبتین  از لای دو نخ کشیده لبانش هویدا میشد ..صورتش مشتی چروک بود ....
تکیه کلامش " بابام " بود که  " ببم " تلفظ میکرد .
طرز  " عضو گیری " اش از دستگاه حزب {توده } اقتباس شده بود . اول باید رهبران خود انگیخته را می پذیرفتی تا به حزب پذیرفته میشدی .
در آمد و مقدمه سخنش همیشه این بود : " ببم ! اول بگو قبول داری که من رهبر تمام مردم عالم هستم یا نه ؟ "
میگفتیم :  " بعله ! این که جای تردید نیست ! " 
میگفت : " خب ؛ حالا که قبول دارید پس گوش کنید ! " 
و صحبت میکرد ازمین و آسمان  . گاه کارهای جالبی میکرد . یک روز ساعتی پس از ظهر ؛ در گرمای تابستان ؛ که ایام بحران بیماری اش بود آمد به کریدور بند یک  و با صدای بلند شعار گونه فریاد کشید : " کارگران ؛ دهقانان ؛ روشنفکران ؛ مادر قحبه ها ؛ متحد شوید "
میگفت : منظورش از قسمت اخیر ؛ عناصر بورژوایی مرددی بودند که دکتر مصدق را رها کردند " 
این اواخر ؛ اختیار اسافل اعضای خود را از دست داده بود . یک روز رختخوابش را خراب کرد .
بچه ها میگفتند : این تنها رهبری است که به خودش ریده و به دیگران کاری نداشته !!
------------------------------------------------
از کتاب " زمستان بی بهار " ابراهیم یونسی 

۲۱ فروردین ۱۳۹۲

چه شاه عادلی ...!!

اورنگ زیب - پادشاه مغولی هند - یک مذهبی متعصب بود . پنجاه سال سلطنت و 89 سال عمر کرد .
او پدر خود - شاه جهان - را 9 سال در زندان انداخت و یکبار حتی به ملاقاتش نرفت .
ساز موسیقی را که می نواخت شکست و توبه کرد !
عرق چین میبافت و از بهای آن پول کفن و دفن او را پرداختند . او سیصد روپیه از نوشتن قرآن پس انداز کرده بود .

_ واقعا که چه جانورانی بر انسان های بیچاره حکومت کرده و میکنند !

۱۸ فروردین ۱۳۹۲

جنایت و مکافات ....

دو روز است که " جنایت و مکافات " نوشته داستایوفسکی را دوباره خوانی میکنم . این کتاب را چهل و چند سال پیش در جوانی هایم خوانده بودم .
کتاب را خانم مهری آهی ترجمه کرده است . ترجمه که چه عرض کنم ؟ چنان گندی زده است که آرزو میکنم مکافات این خرابکاری اش را پس داده باشد !!
من تاکنون  " دن آرام " به ترجمه احمد شاملو  و " جان شیفته " به ترجمه به آذین را بیش از چهار بار خوانده ام و هرگز از خواندن شان سیر نشده ام . اما وقتی " جنایت و مکافات " به ترجمه خانم مهری آهی را خواندم با خودم گفتم : یعنی زبان پارسی ما همین است ؟ اگر این زبان پارسی است پس دن آرام و جان شیفته چیست ؟ 
کاشکی یکی پیدا میشد و " جنایت و مکافات " را با زبانی شسته رفته ترجمه میکرد تا این شاهکار ادبیات جهان  اینچنین غریب و مهجور و آزار دهنده نماند . 
چه حیف !