دنبال کننده ها

۳ آبان ۱۳۹۹

محض رضای خدا

مادر خدا بیامرزمان همیشه میگفت :
پسر جان ! هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد!
البته ما آنوقت ها از این حرف های مادرمان سر در نمیآوردیم و نمیدانستیم این حرف چقدر آب بر میدارد .
یادمان میآید ماه اردیبهشت که می‌شد باغات چای مان یکسره سبز میشدند و باید دستکم سی چهل تا کارگر بیایند و برگ های چای را بچینند و به کارخانه چایسازی آقای پیله ور تحویل بدهیم، اما هر چه به این در و آن در میزدیم نمی توانستیم بیش از ده دوازده تا کارگر پیدا کنیم، لاجرم نیمی از باغات چای مان را به امان خدا رها میکردیم و غصه می خوردیم .
قضیه از این قرار بود که آقایان آمده بودند درست حول و حوش باغات چای مان کارخانه چینی سازی و پارچه بافی و جوراب بافی و نمیدانم کارخانه سازنده کش تنبان ساخته بودند و دیگر کسی حاضر نبود بیاید توی باغات چای زیر آن آفتاب داغ و رطوبت جانفرسا کارگری بکند
به مادرمان میگفتیم : مادر جان ! اینهمه آدم های ریز و درشتی که ماه محرم و ماه صفر و ماه رمضان و نیمه شعبان میآیند روی سفره مان می نشینند و میخورند و آروغ میزنند چرا حالا چهار روز به کمک مان نمی آیند؟
مادرمان با بغضی در گلو میگفت : پسر جان ! هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد !
سالها بعد زمانی که مرحوم مغفور آقای معمر قذافی هنوز کیا بیایی داشت یک روز یک خانم بسیار بسیار زیبایی پریشانحال و گریان و گریبان چاک وارد همان هتلی شد که خبرنگاران خارجی آنجا حضورداشتند. ا و در برابر دوربین های تلویزیونی با چشمی گریان نعره بر میکشید که توسط نیروهای امنیتی لیبی مورد تجاوز قرار گرفته است
آقا ! چشم تان روز بد نبیند . فردایش احساسات بشر دوستانه و انسان نوازانه ناتو چنان به جوش آمد که هزاران هزار تن گلوله و خمپاره بر سر لیبی ریختند و تا بیچاره قذافی را به بد ترین وجه ممکن به آن دنیا نفرستادند دست از سرش بر نداشتند.
. بعدها که سیل توپ و تانک و موشک و خمپاره بسوی لیبی سرازیر شد و یک جنگ داخلی تمام عیار همراه با ویرانی و آوارگی و فقر و برادر کشی راه افتاد ما فهمیدیم گربه محض رضای خدا موش نمیگیرد یعنی چه ؟
البته پیش از آن وقتی که آقای امریکا و آقای فرانسه و سرکار علیه عالیه انگلستان سرگرم امام سازی برای مان بودند ما یکبار دیگر به یاد حرف های مادر خدابیامرزمان افتاده بودیم که هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد
غرض از این خرده فرمایشات گیله مردانه این است که به آقایان و خانم هایی که به امامزاده آقای ترامپ دخیل بسته اند یاد آوری کنیم که : هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد !

رفیق

حضرت سعدی میفرماید :
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است
امروز با رفیقم رفتیم طبیعت گردی. رفتیم کنار دریاچه . نامش Donner Lake
آسمان آبی بود . نه بادی نه سوز سرمایی نه هرم خورشیدی . انگار بهار بود.درجه حرارت حدود شصت درجه فارنهایت . یک ساعت و نیم راندیم تا رسیدیم آنجا.
. یکساعتی کنار دریاچه نشستیم و گپ زدیم . از زمین و از زمان . از کتاب و شعر و سینما .از سیاست نیز. نیم ساعتی هم دور و بر دریاچه پیاده روی کردیم .
جای تان خالی ناهاری خوردیم در رستورانی که میزهایش را حاشیه خیابان چیده بود . و برگشتیم به خانه مان .
به رفیقم گفتم : ببین ! من و تو امروز طی دو سه ساعت همه مسائل و مشکلات جهان را حل کردیم !
و خندیدیم.
روزی بسیار خوش گذشت . بی دغدغه ای و هراسی و التهابی.
امروز از آن روزهایی بود که از پشت پنجره التهاب به تماشای جهان و پیرامون مان ننشستیم
واما چه آرامش شکوهمندی در همه جا حکمفرما بود

کار شماست

در زمان اشغال فرانسه نقاش معروفی یک نمایشگاه نقاشی بر پا کرده بود.
یک افسر نازی به تماشای نمایشگاه می‌رود .جلوی تابلویی می ایستد و در آن جلوه هایی از خشونت مدرن می بیند .
از نقاش می پرسد : این کار شماست؟
نقاش می‌گوید : نه! کار شماست !
ما میخواستیم خدمت مخدوم اعظم اعدل، سلطان الوزرا فی العالم ، رشید الحق و الدنیا و والدین ، عماد الاسلام والمسلمین ، جناب آقای عظما و توابع ! عرض کنیم که این عصیان و خشونت و نفرت و دین گریزی و خشمی که در سرتاسر وطن مان موج میزند کار شماست.
باش تا صبح دولتش بدمد .

۳۰ مهر ۱۳۹۹

دوچرخه یا خر

در نجف آباد دخترکی را به اتهام دوچرخه سواری دستگیر و زندانی کرده اند !
پرسش ما این است : اگر همین دخترک بجای دوچرخه سواری خر سوار می‌شد و در خیابان‌های نجف آباد که هیچ ، بلکه در خیابان های دارالخرافه اسلامی بالا و پایین میرفت آیا باز هم ستون های استوار اسلام ناب محمدی به لرزه در میآمد و علمای اعلام و آیات عظام فریاد وا اسلاما سر میدادند؟!

گل و پیاز

گل و پیاز
یک بار نیما یوشیج بر حسب عادتش عالیه خانم(همسرش) را رنجانده بود. از سیمین دانشور کمک خواست که رنجش عالیه خانم را بر طرف کند.
سیمین گفت: برایش یک سبد گل بخر.
نیما سفارش سیمین را پذیرفت وبرای عالیه خانم یک من پیاز خرید !
وقتی کتاب مدیر مدرسه در آمد من از آل احمد خواستم یک جلدش را به من بدهد .شاگرد مدرسه کلاس نهم دهم بودم پول زیادی برای کتاب خریدن نداشتم .
آل احمد با خنده گفت : « یک فلانکشی( فلانکش تکیه کلام آل احمد بود ) یه کتاب می نویسه، یه فلانکشی اون کتابو چاپ میکنه، یک فلانکشی هم باید پیدا بشه اون کتاب رو بخره »
خشم و هیاهو زمانی منتشر شد که من دانشجوی سال اول پزشکی بودم . با جلال و سیمین در کانون فیلم بر خورد کردم .
در میان خوش و بش، آل احمد گفت: « جوون! یک جلد از اون خشم و هیاهو را بیار امضا کن « به استادم» و بده به من ! »
من با همان خنده و شوخی معمول مان گفتم :
«آقا جلال! یه فلانکشی یه کتاب می نویسه . یه فلانکشی اونو ترجمه میکنه. یه فلانکشی هم ....»
حرفم تمام نشده آل احمد پایش را کوبید زمین و گفت :ای پدر سوخته !
و سیمین از خنده غش کرد.
« از حرف های دکتر بهمن شعله ور »
نافه- شماره ۴۷-مرداد و شهریور ۱۳۹۱

۲۹ مهر ۱۳۹۹

میخواهم شاه بشوم

می پرسد : آقای گیله مرد ! می‌شود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟
میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی از کسب و کار ما سر دربیاوری ؟خیال کن لوطی پای نقاره ایم
می‌گوید : آنکه بجای خودش ، میخواهم بدانم چپ پشیمان هستی ؟ راست پریشان هستی؟ مصدقی هستی ؟ بختیاری هستی ؟ هجرتی هستی ؟ سلطنت طلبی ؟ اکثریتی هستی ؟ اقلیتی هستی ؟ میانه ای ؟ لیبرالی ؟ مشروطه خواهی ؟ ضد انقلاب غالب هستی؟ ضد انقلاب مغلوب هستی ؟ققنوسی هستی؟ گذاری هستی ؟ گداری هستی ؟ بیگداری هستی ؟ بر اندازی ؟ تجزیه طلبی ؟ اصلاح طلبی ؟ استمرار طلبی؟ اسهال طلبی ؟ هخایی هستی؟چپ مستقل هستی ؟ راست منفعل هستی؟ پوتینی هستی؟ چینی هستی؟چکمه ای هستی؟ توده ای هستی؟ کمونیست کارگری هستی ؟ جبهه چی هستی؟ عضو حزب خرانی ؟ اشرفی هستی ؟ مجاهدی؟ منافقی ؟ مستاصلینی ؟ متحیرینی ؟ شورای ملی مقاومتی هستی ؟ نهضتی هستی ؟ جمهوریخواهی ؟ ترامپی هستی؟ رضا شاهی هستی؟ شازده چی هستی؟ آریامهری هستی ؟ موسوی چی هستی ؟ فرشگردی هستی؟ ری استارتی هستی ؟ میخواهم بدانم از قماش کدام قوم و قبیله ای
میگوییم : هیچکدام ! ولی میخواهیم شاه بشویم
می پرسد : چی چی بشوی ؟ شاه ؟
میگوییم : ها بله ! شاه! ما توی تاریخ مان محمد شاه و احمد شاه و مظفر الدین شاه و نمیدانم رضا شاه و سلطان فلان و شاه سلطان حسین و سلطان محمود داشته ایم اما حسن شاه نداشته ایم.  البته یک اوزون حسنی داشتیم که مالی نبود . شاه میشویم و اسم مان را هم میگذاریم شاه سلطان حسن اول . بعدش هم به یاری جان نثاران و بادنجان دور قاب چین های وطنی نمک و فلفل اش را زیاد می‌کنیم و یک دادگستر یا عادل یا شجاع هم به دمبش می چسبانیم و به سبک و سیاق مرحوم مغفور ریچارد شیر دل ما هم میشویم شاه سلطان حسن دادگستر شیر گیر !خدا را چه دیدی ؟ یکوقت دیدی هیبت اسم مان چنان بود که آقای پوتین و آقای ترامپ و ایضا همین آقای رجب خان اردوغان آدمکش آمدند دست بوسی مان !
10
  • Like
  • Reply
  • 2d

این هویج پدر سوخته !

آقا ! ما هزار سال است آواره قاره ها و کشور ها هستیم !( حالا مته به خشخاش نگذارید که مگر همچی چیزی هم میشود ؟ هزار سال ؟) میدانیم همچی چیزی شدنی نیست اما شما بزرگواری بفرمایید و بگویید چهل سال .
باری . ما چهل سال است در قاره ها و کشور ها پرسه میزنیم . هزار جور بلای ارضی و سماوی و ارزی و عرضی هم در این چهل سال بر ما نازل شده است .
صد البته آنوقت ها هم که در مملکت خودمان می چریدیم و سلانه سلانه برای خودمان پرسه میزدیم و دلی دلی میخواندیم فی الواقع غریب در وطن بودیم و بقول حافظ جان « بجز صبا و شمال» کسی ما را نمی شناخت و سنگی در ترازوی مان نمیگذاشت
بجز صبا و شمالم نمی شناسد کس
غریب من که بجز باد نیست دمسازم
در این چهل سال تا آنجا که زورمان میرسید رفتیم زبان های جور واجور یاد گرفتیم . اول ترکی یاد گرفتیم . بعدش رفتیم زبان شیرین شیرازی البته با لهجه گیلکی آموختیم . تا آمدیم زبان سمنانی یاد بگیریم یک آقای نتراشیده نخراشیده هیولای سپید موی سیاه دل ابلیسی از راه رسید و چنان زد بر بساطم پشت پایی که هر خاشاک ما افتاد جایی !
فلذا ! رفتیم آرژانتین . آنجا دور از جان شما یک عالمه عمر عزیز مان را پشت نیمکت مدارسه ! نشستیم و با آمیگوهای شیلیایی و گواتمالایی و پرویی و کلمبیایی همدم و رفیق و همسخن و همراه شدیم بلکه چهار کلام اسپانیولی یاد بگیریم شاید روزی روزگاری بکارمان بیاید
تازه داشتیم راه و رسم دلربایی را یاد میگرفتیم و عشوه های پریرویان آرژانتینی را با کلماتی همچون « تی آمو» و « تی کی یرو » پاسخ میدادیم که دوباره مجبور شدیم بار و بندیل مان را ببندیم و تخته بند ینگه دنیا بشویم و برویم دوباره مختصری این زبان یاجوج ماجوج بی صاحب مانده انگریزی را یاد بگیریم!
آقا ! خدا بسر شاهد است شبانه روز دود چراغ خوردیم تا توانستیم عینهو انبان ابوهریره یک عالمه لغت و افعال ماضی و مستقبل و با قاعده و بی قاعده و ضمیر و مصدر مرخم توی این کله مبارک مان فرو کنیم، اما هنوز که هنوز است با وجودی که بارها و بارها از قوه بحریه و بریه و اطفاییه و ارضیه و جویه مدد گرفته ایم ، بازاین « هویج» لاکردار توی کله مان جا نمیگیرد که نمیگیرد ! یعنی هر چه به خودمان فشار میآوریم و مشق شب می نویسیم و تمرین و ممارست میفرماییم باز هم تا صحبت «هویج » میشود عینهو همین میرزا اسدالله خان های تریاکی و برادران قاچاقچی انقلابی! اسم این حرامزاده پدر سوخته از یادمان می‌رود و میگوییم سانا اوریا !!
میشود شما فکری به حال ما بفرمایید و ما را از این مخمصه عظما نجات بدهید؟
بنظر شما ما به دکتری ، دعا نویسی ، روانشناسی ، رمالی، بیطاری، چیزی احتیاج نداریم ؟ملتفت عرایض مان که هستید انشاالله؟!
*********
‌*سانااوریاzanahorias در زبان اسپانیولی به معنای زردک- هویج
*Te Quiero دوستت دارم
*Te Amo عاشقتم
No photo description available.

۲۷ مهر ۱۳۹۹

یاد بگیر آقای اپوزیسیون


میگفت: « امروز مادرم توی حیاط آش می پخت برای نذری . برای نذری بیست و هشتم ماه صفر.
پدرم هم رفته بود پشت بام و داشت انگورهایش را از صافی رد می‌کرد تا شراب بسازد!
من مانده ام حیران که چطور دو تا آدم می توانند با اینهمه اختلاف عقیده سال های سال کنار هم زندگی کنند و اینقدر هم همدیگر را دوست داشته باشند؟»
⁃ یاد بگیر آقای اپوزیسیون!