دنبال کننده ها

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵

آقای نجوا

آقای نجوا در رادیو ایران هفته ای یکی دو ساعت برنامه داشت . آقای سید ابوالقاسم انجوی شیرازی را میگویم . اسم برنامه اش بود فرهنگ مردم .  من هر هفته به این برنامه گوش میکردم و لذت می بردم .
در این برنامه به سنت ها و آداب  و رسوم فولکلوریک مردم ایران در شهر ها و روستاها پرداخته میشد و کلی هم هوا خواه و شنونده و خواستار داشت .
من آنروز ها بگمانم شانزده هفده سالم بود . هنوز دبیرستان را تمام نکرده بودم . نشستم چند صفحه ای در باره کشتی گیله مردی نوشتم و برای آقای نجوا فرستادم . یکی دو هفته دیگر دیدم کارتی به رنگ آبی آسمانی منقش به عکس ساختمان قدیمی رادیو ایران در میدان ارک برایم آمده و آقای نجوا با خطی بسیار زیبا با مرکبی به رنگ سبز نوشته است که آقای فلان بن فلان ؛ با تشکر از حضرت مستطاب عالی ؛ گزارش شما در باره کشتی گیله مردی روز چهارشنبه ساعت فلان از رادیو ایران پخش خواهد شد .
آقا ! انگار دنیا را بما داده اند . انگار بلیط بخت آزمایی مان  برنده شده است . دیگر تو  آسمانها پرواز میکردیم .رفتیم همه قوم و خویش ها وآشنایان دور و نزدیک را خبر کردیم که چه نشسته اید  روز چهارشنبه گزارش ما از رادیو ایران پخش خواهد شد .
آنوقت ها هنوز کسی تلویزیون نداشت . مردم شبانه روز به رادیو گوش میکردند . برنامه آقای نجوا هم شب های چهارشنبه ساعت نه شب پخش میشد که بهترین ساعات پخش برنامه بود .
چهار شنبه شب بهمراه پدر و مادر و خواهر و برادر و عمه جان و دایی جان و خان عمو و فک و فامیل های دور و نزدیک نشستیم تا برنامه آقای نجوا را بشنویم . دل مان چنان تاپ تاپ میزد که انگاری میخواهند ما را پای چوبه دار ببرند .  وقتی آقای نجوا نام مان را خواند و گزارش مان را پخش کرد و کلی هم هندوانه زیر بغل مان گذاشت ما دیگر خدا را بنده نبودیم .
از فردایش دیگر خودمان را بشکل یک محقق و پژوهشگر بی همتا میدیدیم ! بیا ببین چه قمپز هایی برای همکلاسی ها در میکنیم . وقتی در خیابان های لاهیجان بالا و پایین میرفتیم خیال میکردیم همه خلایق ما را به یکدیگر نشان میدهند و میگویند : این ریقوی مردنی را می بینی ؟ اسمش از رادیو ایران پخش شده است .
درد سرتان ندهیم . دیپلم مان را گرفتیم و رفتیم دانشگاه . در دوران دانشگاه هم با همه آن بزن بزن ها و چه گوارا بازی ها ؛ همکاری مان با جناب نجوا ادامه داشت . گزارش های بسیاری در باره چهارشنبه سوری و نوروز و عروسی و عزا و ختنه سوران و خواستگاری و نمیدانم پاگشا و حنا بندان و شیرینی خوران و دیگر سنت ها و آداب محلی نوشتیم که همه شان بنام نامی خودمان از رادیو ایران پخش شد .  هر بار هم که برنامه مان پخش میشد آقای نجوا یک کارت آبی آسمانی با یک یاد داشت به رنگ سبز برای مان میفرستاد و ما دیگر شده بودیم پای اصلی برنامه فرهنگ مردم .  و سرانجام همین همکاری دراز مدت و تشویق های زنده یاد انجوی شیرازی سبب شد  بجای اینکه برویم در ثبت احوال رضاییه استخدام بشویم و روی شناسنامه مرده ها مهر باطله بزنیم و برای تازه بدنیا آمدگان شناسنامه صادر بفرماییم برویم در همین رادیو استخدام بشویم و شانزده هفده سال از بهترین و شیرین ترین و پر خاطره ترین  دوران عمرمان را در آنجا بگذرانیم و هنوز هم حسرت بخوریم که کاشکی انقلاب نمیشد و ما مابقی عمرمان را در همان رادیو میماندیم و از شغل مان که آنقدر دوستش داشتیم لذت می بردیم  ؛اما چه میشود کرد ؟ بقول معروف :
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود
یکی در آن میان که در آیینه تصور ماست 

ای زندگان مرده ...!
یک دختر ورزشکار پاکستانی از داغ و درفش های طالبانی هاگریخته است و به کانادا پناه برده است. نامش ماریا تورپاکایی
ماریا ، حدیث رنجها و درد هایش زیر سیطره طالبانی ها رابصورت کتابی نوشته و منتشر کرده است . نام کتابش:A Deferent Kind Of Daughter
پدر و مادر ماریا معلم اند .در ناحیه وزیرستان . ناحیه ای که طالبانی ها نه تنها مدرسه هایش را ویران کرده اند ،بلکه معلمان و شاگردانش را به رگبار می بندندمبادا بخوانند و بیاموزندوروزنه ای به جهان خرد و آگاهی بگشایند.
امروز در رادیوی ملی امریکا به گفتگوی ماریا گوش میدادم . به نکته ای اشاره کرد که گویی بازتابی از درد های مشترک آدمیانی است که در سرزمین های اسلامزده زندگی میکنند .
میگفت : پدرم معلم است . شاعر است . ترانه میسازد . میکوشد پیامش را به هر طریق ممکن به گوش خواب زدگان و جن زدگان برساند
روزی ، در گوشه ای از بازار پیشاور ، در مجاورت گورستانی ، چار پایه ای زیر پایش میگذارد و به شعر خوانی و سخن گویی میپردازد
پیامش اینکه : ای خلایق ! ای زنان و دختران ، شما شایسته زندگی بهتری هستید ، از این زندگانی حیوانی دست بردارید . اما از آن خیل جماعت افسونی هیچکس به حرف هایش گوش نمیکند ، هیچکس به پیامش ارجی نمی نهد .
پدرم رویش را بسوی گورستان بر میگرداند و خطاب به مردگان میگوید :
ای مردگان هزار ساله ! شما بهتر از زندگان امروز می فهمید
و آنگاه ساعتی برای مردگان شعر می خواند و حکایت درد باز میگوید
با شنیدن حرف های این دختر پاکستانی بیاد این شعر پارسی می افتم که نمیدانم سراینده اش کیست
از زنده های مرده که خیری ندیده ایم
ای مردگان زنده فدای قبورتان
دزدان سر گردنه  

به رادیو گوش میدهم . میگوید در یکی دو دهه گذشته ، رهبران جهان بیش ازدوازده تریلیون و یکصد میلیارد دلار از ثروت ملی کشور شان را دزدیده وبه بانک های پاناما ، سویس  و ایالات متحده منتقل کرده اند. دوازده تریلیون دلار !!
سر دسته این دزدان رهبران چین ، روسیه و عربستان سعودی هستند که مجموعا بیش از شش تریلیون دلاراز پول ملت فلکزده شان رادزدیده ولابد برای روز مبادا در بانک های خارجی انبار کرده اند
پرسشی که حالا برایم پیش آمده این است که آخر اگر آدمیزاد هزار سال هم عمر بکند چطوری می تواند دوازده تریلیون دلار را خرج کند؟
پرسش دیگرم این است که این دوازده تریلیون دلار توی چند هزار کامیون و کشتی و هواپیما و ترن جا میشود؟
ما را باش که اگر خدای نکرده هزار دلار پول گیرمان بیاید برای شمردنش سر گیجه میگیریم و ده بار میشماریمش مبادا یک دلارش کم و زیاد باشد آنوقت آقایان دیگری هستندکه دوازده تریلیون دلا ر را می دزدندو هیچ مشکلی هم برای شمردن آنها ندارند !
یک شاعر مرحوم مغفور نیمه گرسنه در بدری فرموده است:
یک روز خرج مطبخ تو قوت سال ماست
یک سال مردمی کن و یک روز روزه گیر
ما که بقول معروف شیر داغ زبان مان را سوزانده و از ترس به دوغ ترش هم فوت میکنیم مجبوریم با این شعر جناب سنایی خودمان  را تسلای خاطر بدهیم و خطاب به آقای باریتعالی بگوییم که :
نعمت به سگان دادی و دولت به خران
پس ما به تماشای جهان آمده ایم ؟

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵


زبان یاجوج ماجوج
آقا ! این آقای عظما خیلی آدم بزرگی است . از شتر هم بزرگ تر است . عینهو هندوانه ابوجهل را میماند . هر چه بیشتر آبش میدهند کوچکتر میشود .
اصلا آقا ! اگر فحش مان نمیدهید باید بگوییم که خود خود امام زمان است .
میفرمایید چطور ؟ حالا خدمت تان عرض میکنیم : 
آقا ! ما سی سال است توی این ینگه دنیا ماست مان را میخوریم و سرنای مان را میزنیم . سی سال است زبان انگلیسی ؛ یا بقول آقا جلال - زبان انگریزی - میخوانیم . اما هنوز هم که هنوز است گهگاه بلا نسبت شما رویم به دیوار ؛ مثل خر توی گل میمانیم و زبان مان قفل میشود .
گاهی به خودمان میگوییم آخر این چه زبان بی صاحب مانده ای است که ما در این پیرانه سری گرفتارش شده ایم ؟ حیف زبان عربی نیست که هم روان و سر راست است وهم اینکه " الله " اش از همه " الله " ها گردن کلفت تر است ؟
شما همین لغت بی صاحب مانده Chaos را در نظر بگیرید ؛ یک جوان فلکزده ایرانی اگر بخواهد خدای ناکرده زبانم لال بجای زبان عربی ؛ زبان انگلیسی یاد بگیرد این لغت بی صاحب مانده را چه جوری باید تلفظ کند ؟ چاوس ؟ چیس ؟ چس ؟ چیز ؟ وات ؟
آقا ! ما سی سال است توی این مملکت بلا وارث داریم حمالی میکنیم . نا سلامتی کدخدای دهی هم هستیم که دستکمی از نیویورک و واشنگتن و فیلادلفیا و هوستون و میشیگان ندارد ! لولهنگ مان هم خیلی آب بر میدارد . کلی هم کتاب خوانده ایم . هنوز هم بجای اینکه برویم دو لقمه نان طیب و طایر گیر بیاوریم ؛ می نشینیم کتاب میخوانیم . اما تا همین امروز نمیدانستیم که این لغت بی صاحب مانده را باید " کی - آس " تلفظ کنیم .
سی سال است اینجا جان می کنیم و نان در میآوریم و حلیم حاج میرزا آغاسی را هم میزنیم و با هر قوم و قبیله ای هم پالوده میخوریم اما همینکه دهان مان را باز میکنیم و میخواهیم دو کلام انگلیسی بلغور بفرماییم ؛ این حرامزاده های انگلیسی ندان بیلماز ینگه دنیایی ! نه میگذارند و نه بر میدارند و از ما می پرسند : ? Where are you come from
اینکه ما میگوییم این آقای عظما یا امام زمان است یا پسر خاله امام زمان شما خیال میکنید شوخی میکنیم ؟ کدام شوخی آقا ؟ اصلا آقا چه معنی دارد که جوان های مملکت مان بجای خواندن بحار الانوار و حلیه المتقین و توضیح المسائل امام خمینی رحمت الله علیه ؛ بروند این لغت های یاجوج و ماجوج انگلیسی را یاد بگیرند که نه در این دنیا به درد شان میخورد و نه در آن دنیا نکیر و منکرو عزراییل و میکاییل و اسرافیل از آن سر در میآورند ؟
اصلا آقا ! همانطوری که آقای عظما در سخنرانی اخیر شان فرموده اند از همین امروز نه تنها رفتن به آنتالیا حرام است بلکه یاد گرفتن این زبان یاجوج ماجوج انگلیسی هم حرام اندر حرام است و هر کس بخواهد این زبان اجانب را یاد بگیرد یا باید برود سیصد و هشتاد ضربه شلاق بخورد یا برود اوین برای چند سالی آب خنک میل بفرماید بلکه عقلش بیاید سر جایش .
قدیمی ها یک ضرب المثلی داشتند که میگفت : کله پز بر خاست جایش سگ نشست
حالا در زمان و زمانه ما باید بگوییم : کله پز بر خاست جایش خر نشست