گرمای هوای شهرما امروز به نود و چهار درجه فارنهایت رسیده بود . صبح پاشدیم رفتیم دریاچه تاهو . وسط های راه باران گرفت . چه بارانی هم . زیر رگبار باران راندیم تا رسیدیم کنار دریاچه . نوه ها آنجا بودند . آنها دوسه روزی است در یکی از کمپ های جنگلی اتراق کرده اند. بساط ناهار مان را گسترده بودیم که ناگهان ابرهای تیره و تاری در آسمان پدید آمدند و رعد و برقی در گرفت که ناچار شدیم جل و پلاس مان را جمع کنیم و بزنیم به چاک
حالا آمده ایم به اردوگاه مان . اینجا کنار دریاچه نشسته ایم . از ابر و باران و باد و تندر نشانه ای نیست. خورشید میدرخشد و گرمای هوا هم به ۵۳ درجه رسیده است
اینجا ، آب همچون آیینه ای است و نفس کشیدن هم براستی ممد حیات است و مفرح ذات .
چه آرامش دلپذیری حکمفرماست اینجا . چه شکوه شاهانه ای دارد جنگل . چه سرفراز ایستاده اند درختان کاج.
حالا نوبت شام است . آتشی بر افروزیم و کنارش بنشینیم و طبیعت را سپاس گوییم که چنین مهربان و سخاوتمند است. مهربانی را از طبیعت بیاموزیم