کارمند مان در جواب میگوید : متاسفم ؛ ما توالت عمومی نداریم .
من دلم میسوزد و آقای محترم را به سوی توالتی که ویژه کارمندان ماست راهنمایی میکنم .
یکماه بعد ؛ از دادگاه نامه ای برایم میآید و می بینم که همین آقای محترم رفته است از ما شکایت کرده است و تقاضای ده هزار دلار خسارت فرموده است ! جرم مان هم این است که گویا دستشویی مان بقدر کافی جا نداشته است تا این آقای محترم و سگ شان بتوانند براحتی در آن جولان بدهند .
به وکیلی زنگ میزنیم و آن آقای وکیل هم دست به نقد سه هزار دلار از ما میگیرد تا برود دادگاه از ما دفاع کند .
توی دادگاه به جناب قاضی میگویم : قربان ! ما توالت عمومی نداریم . توالت مان برای کارمندان و کارکنان ماست . من دلم سوخته بود و به این آقا اجازه دادم از توالت خصوصی مان استفاده کند .
آقای قاضی میفرماید : این تجربه ای برای شما میشود تا دیگر دل تان برای کسی نسوزد .
و ما مجبور میشویم شش هزار دلار به آن آقای محترم بپردازیم و گریبان مان را از چنگ شان خلاص کنیم . خلاصه اینکه ده هزار دلار بابت هیچ و پوچ و شاید هم حماقت مان خراب شدیم .
حضرت سعدی میفرماید :
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
اما انگاری این فرمایشات حضرت سعدی در این ینگه دنیا کاربردی ندارد .