دنبال کننده ها

۴ خرداد ۱۳۹۵

پپسی کولا
" از داستان های بوئنوس آیرس "
تابستان که میشد ما با این کوکاکولا مکافات داشتیم . آمده بودیم یک سوپر مارکت کوچولو توی یکی از خیابان های بوئنوس آیرس راه انداخته بودیم و شده بودیم بقال خرزویل . ماست و نان و دوغ و دوشاب و هزار و یک جور آت و آشغال دیگر می فروختیم اما نام هیچکدام شان را نمیدانستیم . لاکردار ها اسم های عجیب غریبی داشتند . فقط نام دولسه د لچه Dulce De Leche را یاد گرفته بودیم که چیزی بود مثل همان دوشاب خودمان با غلظتی بیشتر .
هزار جوربیسکویت می فروختیم که هر کدام شان اسمی و رنگی داشتند . انواع و اقسام کالباس و سوسیس و زهر ماری های دیگری می فروختیم که نمیدانستیم از گوشت خوک است ؛ آدمیزاد است ؛ گوسفند و بز است یا گوشت خر و خنزیر .
پپسی کولا و سون آپ و کانادادرای هم میفروختیم .
تابستان که میشد گرفتاری ما هم شروع میشد .کوکاکولا گیر نمی آمد .
به کارخانه اش زنگ میزدیم و میگفتیم :
- سینیوریتا ! اسن رخب نخاد هستم ( یعنی حسن رجب نژاد هستم ) . بیست تا جعبه کوکاکولا میخواهم . اسم فروشگاه مان هم پرلا Perla است . - یعنی مروارید -
فردا میشد . پس فردا میشد . پسین فردا میشد . اما از کوکاکولا خبری نبودکه نبود . دوباره زنگ میزدیم :
- سینیوریتا ! اسن رخب نخاد هستم ! این بیست جعبه کوکاکولای ما چطور شد ؟
از آنور سیم خانمی جواب مان میداد که : - سینیور ! همین امروز برای تان میفرستیم .
امروز میشد . فردا میشد . پس فردا و پسین فردا میشد اما از کوکاکولای لامصب خبری نمیشد .
ناچار به کارخانه پپسی کولا زنگ میزدیم و میگفتیم : سینیورا ! ده جعبه پپسی کولا برایم بفرستید . اسن رخب نخاد هستم از پرلا .
هنوز نیم ساعت نشده بود کامیون پپسی کولا جلوی فروشگاه مان بود . پپسی ها را توی یخچال می چیدیم .اما هیچ بنده خدایی حاضر نبود پپسی کولا بخرد . همه شان کوکاکولا میخواستند .
یک روز از یکی از مشتری هایم که برای خریدن کوکاکولا آمده بود پرسیدم این اهالی محترم بوئنوس آیرس چه مرگ شان است که پپسی کولا دوست ندارند و همه شان کوکاکولا میخواهند ؟
در جوابم گفت : پپسی کولا مزه خاک میدهد .
امروز که ما میخواستیم بیاییم سر کارمان بخاطر سر بهوایی های همیشگی مان یادمان رفت ناهارمان را که خانم جان مان درست کرده بود بیاوریم سر کارمان . لاجرم مجبور شدیم یکی از آن ساندویچ های آدم خفه کن را به نیش بکشیم . آمدیم یک قوطی پپسی کولا هم بر داشتیم و یک قطره اش را نوشیدیم و دیدیم بیچاره اهالی محترم بوئنوس آیرس حق داشتند که میگفتند پپسی کولا مزه خاک میدهد . لاکردار براستی مزه خاک میدهد .
به خودمان گفتیم : نکند این نوشابه را از خاکستر مرده ها درست میکنند ؟ نکند سنگ و ریگ و خاک گورستانها را بر میدارند و با آن پپسی کولا درست میکنند ؟! استغفرالله ! ما را باش که چه فکرهایی میکنیم ها !
راستی تا یادمان نرفته این را هم بگوییم که آن قدیم ندیم ها ما یک رفیقی داشتیم که در ایام سینه زنی محرم ؛ همراه سینه زنان و زنجیر زنان دم میگرفت و میخواند :
در کرب و بلا آب نبود پپسی کولا بود .
بگمانم طفلکی حالا در جهنم علیا مجبور است هی پپسی کولا بنوشد .

۱ نظر:

ناشناس گفت...

گیلی پسر

از حکومت سرهنگ ها چه خبر؟

اگر می دانستند که از آن کهنه بالشویک ها هستی اول دماغت را می بریدند و بعد از کاسه سرت زیر سیگاری درست می کردند!

شما بالشویک ها خانم باز های قهاری هم هستید کمی از ماجراهای عاشقانه آرژانتینت تعریف بفرما

ارسال یک نظر