آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و زینب را به اسیری میفرستاد و برای ناکامی قاسم ضجه میزد - ما توی محله مان یک آقای آ شیخ ابراهیم نوحه خوانی داشتیم که شیر خشت مزاجی بود . یعنی جسارت نباشد روم به دیوار ؛ اونکاره بود . عالم و آدم هم میدانستند .
این آ شیخ ابراهیم آمده بود توی محله مان کیوسک کوچکی ساخته بود وآبمیوه و شکلات و تخم هندوانه و اینجور هله هوله ها میفروخت .
ماه محرم که میشد این آشیخ ابراهیم ته ریشی میگذاشت و تسبیحی به دست میگرفت و میشد نوحه خوان محله مان . بینی و بین الله صدای خوبی هم داشت . آدم خوبی بود و آزارش هم به کسی نمیرسید . خیلی آدم خاکی بی غل غش و افتاده ای بود . اهل نماز و روزه و این حرفها هم نبود .
گاهگداری که کاسبی اش قمر در عقرب میشد ؛ ده بیست تا کتاب امیر ارسلان نامدار و یوسف و زلیخا و راز کامیابی بانو مهوش و اسرار مگو و نمیدانم خواجه تاجدار و یک عالمه هم مرثیه و مصیبت نامه و کتاب های ذبیح الله منصوری را بر میداشت ومیرفت توی بازار لاهیجان و لنگرود و آستانه اشرفیه ؛ در گوشه خیابانی یا کوچه ای بساطش را پهن میکرد و کتاب میفروخت و صنار سه شاهی کاسبی میکرد . اهل حقه بازی و کلک و اینجور کار ها هم نبود .
یک شب - بگمانم شب عاشورا بود - ما توی محله مان دسته سینه زنی راه انداخته بودیم و میخواستیم برویم توی محله های لاهیجان - ازمحله چهار پادشاه بگیر تا بقعه امیر شهید و شعر بافان - خودی نشان بدهیم . وقتی سینه زنان و زنجیر زنان از مسجد محله مان بیرون آمدیم دیدیم این آ شیخ ابراهیم مان همینطور نوحه خوانان دور خودش میچرخد و دنبال کفش هایش میگردد ؛ نگو که مومنان رند کفش آقا را دزدیده و در رفته اند .
آ شیخ ابراهیم وقتی از پیدا کردن کفش هایش نا امید شد شروع کرد به خواندن نوحه تازه ای با این مضمون :
کونیان کفش مرا دزدیدند
بعد از این کیر به پا خواهم کرد
و ما هم همراه گروه سینه زنان و زنجیر زنان شعر ایشان را با مختصری دستکاری ادیبانه تکرار میکردیم که :
کوفیان کفش مرا دزدیدند
بعد از این چیز به پا خواهم کرد
و جالب این بود که خانم ها و آقایانی که به تماشای عزاداری آمده بودند به سر و سینه خودشان میکوبیدند و اشک میریختند وبجان ما دعا میکردند .
یادش به خیر . این ایام محرم هم زمان خوبی برای الواتی های آنچنانی بوده ها !!
این آ شیخ ابراهیم آمده بود توی محله مان کیوسک کوچکی ساخته بود وآبمیوه و شکلات و تخم هندوانه و اینجور هله هوله ها میفروخت .
ماه محرم که میشد این آشیخ ابراهیم ته ریشی میگذاشت و تسبیحی به دست میگرفت و میشد نوحه خوان محله مان . بینی و بین الله صدای خوبی هم داشت . آدم خوبی بود و آزارش هم به کسی نمیرسید . خیلی آدم خاکی بی غل غش و افتاده ای بود . اهل نماز و روزه و این حرفها هم نبود .
گاهگداری که کاسبی اش قمر در عقرب میشد ؛ ده بیست تا کتاب امیر ارسلان نامدار و یوسف و زلیخا و راز کامیابی بانو مهوش و اسرار مگو و نمیدانم خواجه تاجدار و یک عالمه هم مرثیه و مصیبت نامه و کتاب های ذبیح الله منصوری را بر میداشت ومیرفت توی بازار لاهیجان و لنگرود و آستانه اشرفیه ؛ در گوشه خیابانی یا کوچه ای بساطش را پهن میکرد و کتاب میفروخت و صنار سه شاهی کاسبی میکرد . اهل حقه بازی و کلک و اینجور کار ها هم نبود .
یک شب - بگمانم شب عاشورا بود - ما توی محله مان دسته سینه زنی راه انداخته بودیم و میخواستیم برویم توی محله های لاهیجان - ازمحله چهار پادشاه بگیر تا بقعه امیر شهید و شعر بافان - خودی نشان بدهیم . وقتی سینه زنان و زنجیر زنان از مسجد محله مان بیرون آمدیم دیدیم این آ شیخ ابراهیم مان همینطور نوحه خوانان دور خودش میچرخد و دنبال کفش هایش میگردد ؛ نگو که مومنان رند کفش آقا را دزدیده و در رفته اند .
آ شیخ ابراهیم وقتی از پیدا کردن کفش هایش نا امید شد شروع کرد به خواندن نوحه تازه ای با این مضمون :
کونیان کفش مرا دزدیدند
بعد از این کیر به پا خواهم کرد
و ما هم همراه گروه سینه زنان و زنجیر زنان شعر ایشان را با مختصری دستکاری ادیبانه تکرار میکردیم که :
کوفیان کفش مرا دزدیدند
بعد از این چیز به پا خواهم کرد
و جالب این بود که خانم ها و آقایانی که به تماشای عزاداری آمده بودند به سر و سینه خودشان میکوبیدند و اشک میریختند وبجان ما دعا میکردند .
یادش به خیر . این ایام محرم هم زمان خوبی برای الواتی های آنچنانی بوده ها !!