دنبال کننده ها

۲۹ آبان ۱۳۹۸


آخرین شاه سلسله منحوس خمینیه

بابا از دخترش میگوید


امروز سالروز تولد آلما ست . دخترم آلما . یکساله بود که در آن گریز ناگزیر از ایران گریختیم . راه رفتن و حرف زدن را در بوینوس آیرس آموخت . پنجسالی آنجا بودیم . بوینوس آیرس . شهر شراب و ماته و تانگو و خوشباشی و - البته فقری پنهان - آنجا به کودکستان رفت . زبان اسپانیولی آموخت . چند ترانه یاد گرفت . به تلویزیون رفت و برای کودکان برنامه اجرا کرد. خوش سر و زبان بود . در دل همگان جا میگرفت .
در پنجسالگی اش به امریکا آمدیم . به مدرسه رفت . زبان انگلیسی آموخت و زبان اسپانیولی از یاد برد . عاشق شد . دل بست . دل برید . و این دل بستن ها و دل بریدن ها ما را به مرز جنون کشاند . و زندگی اش یاد آور آن شعر کلیم که :
افسانه حیات دو روزی نبود بیش
آنهم کلیم با تو بگویم چسان گذشت ؟
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
به دانشگاه رفت . لیسانس گرفت . دو باره عاشق شد . فوق لیسانس گرفت . دل داد و دل برید و راه به دوره دکترای دانشگاه ارواین گشود . یکسالی خواند . دوباره در چنبر عشق و عاشقی گرفتار آمد . دانشگاه را رها کرد . معلم شد . معلم تاریخ در دبیرستان . ازدواج کرد . با مردی که دوستش میداشت . مردی موسیقیدان . آرام و سر بزیر . رها از همه بدی ها . مردی که وقتی از روزمرگی ها خسته میشود کوله پشتی اش را می بندد و به کوه میرود . به بلند ترین قله ای که بتواند . چادری میزند و یکی دو روزی غرق و غرقه میشود در زیبایی های طبیعت .
روزگار میگذرد . شب ها و روزها بهم پیوند میخورند . بچه دار میشود . دختری بنام نوا . زیبا و شیرین . معلمی را رها میکند . دوسه سالی بعد دومین فرزندش از راه میرسد . آرشان . که ما آرشی صدایش میکنیم . و خوشبختی معنا پیدا میکند .
تولدت مبارک دخترم . اگرچه مادر شده ای اما همچنان کودک بمان . پاک و زلال مثل همیشه . مثل دیروز . مثل اکنون . مثل فردا

چه باید کرد


چه باید کرد ؟
دنیای سیاست دنیای بغرنج و پیچیده ای است . عرصه بده بستان است . قلمروی آدمیانی است که میدانند چگونه باید پشتک و وارو زد
در عالم سیاست هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و آنان که از دور دستی بر آتش دارند و تحلیل های ذهن گرایانه و رهنمود های فیلسوفانه صادر میفرمایند بهتر است سکوت کنند و با پای لنگان وارد چنین میدان فراخی نشوند.
من از تتها چیزی که می ترسم رادیکالیزه شدن این جنبش و حرکت بسوی یک جنگ داخلی است،
وضعیت ایران چنان پیچیده و در هم است که نمی توان پیش بینی کرد فردا چه پیش خواهد آمد
من اهل سیاست نیستم و از علم سیاست چیزی نمیدانم فقط دید ه هایم را و تجربیات عینی ام را اینجا باز میگویم و گهگاه نیز نغمه ای ساز میدهم که ناشی از دلسوختگی برای میهن و مردمان میهن من است

چه شباهتی


زمستان ۱۳۵۶ بود . دانشجوی سال آخر دانشگاه تبریز بودم. شب خوابیدیم و صبح بیدار شدیم دیدیم نیمی از شهر تبریز در آتش خشم خلایق سوخته است . مقر حزب رستاخیز و بانک ها و سینماها یک شبه دود شده و به هوا رفته بودند.
استاندار آذربایجان شرقی سپهبد اسکندر آزموده بود . برادر همان آزموده ای که مصدق را به محاکمه کشانده بود . مردی بیسواد و عامی و تند خو و بد زبان.
حیران مانده بودیم که چگونه ممکن است ساواک با آن سیطره جهنمی اش چنین رویدادی را پیش بینی نکرده باشد.
هفته ای نگذشت که نخست وزیر و وزیرانی چند به تبریز آمدند تا بقول خودشان پیوند ناگسستنی شاه و ملت را به رخ این و آن بکشند . میتینگ دولتی شان با فشار و اعتراض مردم نیمه کاره ماند . من خبرنگار رادیو بودم و میدیدم که وزیران و وکیلان چگونه میکوشند جان خود را از این مخمصه برهانند.
فردایش روزنامه ها از قول نخست وزیر تیتر زدند که : خرابکاران از آنسوی مرزها آمده بودند!
پس فردایش ، شاه در حالیکه انگشتانش را در جیب های جلیقه ضد گلوله اش فرو کرده بود با تبختری شاهانه فرمودند که : مه فشاند نور و سگ عو عو کند
هنوز دو سه ماهی نگذشته بود که شریف امامی سکان کشتی سیاست ایران را بدست گرفت ودرصدی به حقوق کارمندان و کارگران افزود. اما آتش انقلاب روز بروز بیشتر زبانه میکشید. لاجرم در چند شهر ایران از جمله در تهران حکومت نظامی و منع رفت و آمد شبانه بر قرار شد . برخی از نمایندگان مجلس فرمایشی اعتصاب غذا کردند یا استعفا دادند. سربازان با توپ و تانک در خیابانها مستقر شدند .اماهنوز یکسالی نگذشته بود که شاه صدای انقلاب را شنید و کاخ شاهنشاهی دو هزار و پانصد ساله در چشم بر هم زدنی فرو ریخت و بدنبال آن ملت ایران به ژرفای منجلاب بویناکی در غلتید که نام انقلاب اسلامی به خود گرفت
اکنون چهل سال از آن رویداد تلخ میگذرد. گویی تاریخ در حال تکرار شدن است
آقای عظما میگوید مردمی که هزار هزار به خیابانها ریخته و بنیاد های حکومت خودکامه ملایان را میلرزانند اشراری هستند که از بیگانگان پول میگیرند تا اغتشاش راه بیندازند
برخی از نمایندگان مجلس فرمایشی استعفا داده اند
آقای رییس جمهور کلید ساز میگوید
اغتشاشگران از اهالی بومی شهر ها نیستند بلکه کسانی هستند که با دریافت پول آمده اند تا امنیت مملکت را مغشوش کنند
فلان وزیرک مفلوک وعده میدهد که به شصت میلیون نفر از شهروندان ایرانی کمک های نقدی پرداخت خواهد شد
دستگاه قضایی شاه برای متهمان شرکت در هجوم تبریز ده سال زندان وعده میدا د و عدلیه ملایان شرکت در جنبش همگانی امروز را « بغی» میداند و وعده طناب دار میدهد.
و همین امروز در شیراز حکومت نظامی بر قرار شده و شورای امنیت ملی فارس وضعیت قرمز اعلام کرده است
شباهت ها را می بینید ؟
فقط مانده است با یک اعتصاب عمومی آخرین ضربت جانکاه را بر فرق این حکومت جهل و جنون و خون فرو آورد تا رهبر کبیر انقلاب ! صدای انقلاب را بشنود و آنگاه بر چوبه دار سلام کند
امروز یا فردا.
دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد

خلایق هر چه لایق


خلایق هر چه لایق
میگوید : خلایق هرچه لایق!
میگویم : منظورتان چیست ؟
میگوید : مردم ایران لیاقت حکومتی بهتر از این را ندارند !
میگویم : ببین کاکو ! این مردم همان مردمی هستند که صد سال پیش - یعنی زمانی که نیمی از مردمان گیتی به خواب خوش فرو رفته بودند - آزادی و عدالت را فریاد کشیدند و با ایثار خون و جان و مال و هستی شان انقلاب مشروطه را پی ریختند
این مردم همان مردمی هستند که چنگ در گلوی امپریالیسم انگلستان یعنی قدرتمند ترین نیروی استعماری زمانه خویش انداختند و تا او را از میهن خویش نراندند یکدم از پای ننشستند
این مردم همان مردمی هستند که در درازنای قرنها سینه خود را آماج تیر زهر آگین تازیان و چنگیزیان و تیموریان و غزان و دیگر اشغالگران اجنبی کردند تا ایران و ایرانی زنده بماند
این مردم همان مردمی هستند که اکنون و امروز با دستان خالی به پیکار با یکی از اهریمنی ترین و تبهکار ترین حکومت های جهان پرداخته و میروند تا کاخ ظلم و تحقیر و اسارت را بر سر نابکاران فرومایه ای که میهن ما را به تباهی کشانده اند خراب کنند .
میگفتی ای عزیز « سترون شده ست خاک »
اینک ببین برابر چشم تو چیستند
هر صبح و شب به غارت توفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند