دنبال کننده ها

۱۶ تیر ۱۳۹۵

دشنه بر زندگان و تیغ بر مردگان

مرگ نابهنگام عباس کیا رستمی ؛ یکبار دیگر گنداب نهفته در درون برخی از هموطنان مان را سر ریز کرد .
مرگ این هنرمند نشان داد  که ما - از روشنفکر و شبه روشنفکر  اخته بگیر تا آن سلطنت طلب دو آتشه ای که میکروفونی و کانالی و ماهواره ای در اختیار دارد -  چه گاو گند چاله دهانانی هستیم و چه آتشفشانی از نفرت و خشم و دروغ و دغل و بخل و دنائت و حسادت و نامردمی در درون ما زبانه میکشد .
اینکه او را همکار و همراه حکومت آدمخواران بنامیم و جان شعله ور او را به طعم دشنامی دشخوار بنوازیم ؛ همانقدر ژاژ خایی و مسخره و شارلاتان بازی است که بگوییم او با فیلم هایی که ساخت و با محبوبیتی که در قلمروی سینمای جهان بدست آورد ؛ به آرایش و پیرایش چهره مخوف حکومتی پرداخته است که ذاتا و بنیادا دشمن شادی و مهربانی و خرد و انسان و اندیشیدن و خرد ورزی است .
آخر چگونه میتوان مردی را که به عشق حرمت می نهاد و  به آدمی می اندیشید و در جهان حضوری دمادم داشت و با لطافت و سادگی و ژرف نگری فیلمی همچون "  خانه دوست ..." را ساخت یار و همراه و همکار حکومتی دانست که با مهر و مهربانی و انسان و شرف و آزادگی بیگانه است ؟
آنکس که در  " زندگی و دیگر هیچ "  رویارویی با مرگ را چنان هنرمندانه به تصویر میکشد چگونه می تواند به دریوزگی نابکارانی برود که مرگ کسب و کار آنهاست ؟
آنکس که مفاهیم زوال و زمان و نیستی و فنا را چنین استادانه بر پرده سینما می نشاند چه نسبتی با اهریمنان مرگ اندیش میتواند داشته باشد ؟
ما ملتی هستیم که دشنه بر قلب زندگان می نشانیم و آنگاه بر جنازه آنان مویه سر میدهیم . دردا و دریغا که اکنون به ملتی تبدیل شده ایم که از تیغ برکشیدن بر مردگان هم پروایی نداریم .
نمیدانم چرا دوباره بیاد داستان حسین منصور حلاج و شبلی افتادم که : چون حسین را سنگباران میکردند  " شبلی موافقت را گلی انداخت . حسین منصور آهی کرد .گفتند از اینهمه سنگ چرا هیچ آه نکردی ؟ از گلی آه کردی ؛ چه سر است ؟
گفت : آنها که نمیدانند معذورند ؛ از او سختم میآید که میداند که  نمی باید انداخت 

۱۵ تیر ۱۳۹۵

حسین جان تویی ؟

" از داستان های زمان شاه "

عباس آقا و  رفیقش آقا جواد رفته بودند  سینما . رفته بودند فیلم آقای بوروس لی را تماشاکنند .
ردیف جلوی شان یک آقای کچلی نشسته بود و نرمک نرمک تخم آفتابگردان می شکست .
آقا جواد رو کرد به عباس آقا و گفت : چند میدی محکم بزنم سر این کچله ؟!
عباس آقا گفت : ول کن عمو اسدالله ! میخوای شر بپا کنی ؟
آقا جواد در آمد که : تو چیکار به این کارها داری ؟  چند میدی بزنم تو سرش ؟
عباس آقا درنگی کرد و گفت : پنج تومان !
آقا جواد پنج تومان را گرفت و محکم کوبید روی  سر آن آقای جلویی و گفت : حسین جون تویی ؟ کجایی تو بابا ؟ خیلی وقته ازت خبر ندارم !
آقا کچله از جایش بلند شد و خواست با آقا جواد دست به یقه بشود .
آقا جواد قیافه مادر مرده ای بخودش گرفت و گفت : ای داد و بیداد ! خیلی ببخشین آقا ! خیال کردیم رفیق ما حسین آقا هستی ! خیلی معذرت میخوام . خیلی خیلی  ببخشین !. شرمنده
چند دقیقه ای گذشت . آقا جواد رو کرد به عباس آقا و گفت : چند میدی دوباره بزنم تو  سر این آقا کچله ؟!
عباس آقا در آمد که : مگر دیوانه شده ای ؟ حالا اینجا قیامت راه می افته .
آقا جواد گفت : تو چیکار به این کارا داری ؟ چند میدی ؟
گفت : بیست تومان .
آقا جواد بیست تومان را گرفت و دوباره  کوبید توی سر آقا کچله و گفت : حسین جون  خودتی دیگر ! داری بما کلک میزنی ها !داد و قالی بلند شد و کنترلچی سینما آمد و آقا کچله را برداشت برد چهار ردیف جلوتر نشاند .
پس از چهار پنج دقیقه ؛ آقا جواد دوباره به عباس آقا گفت : حالا چند میدی بروم بزنم سر آقا کچله ؟
عباس آقا گفت : شر راه نینداز جواد !یارو میزنه درب و داغونت میکنه ها !
آقا جواد گفت : تو کاری به این کارها نداشته باش ؛ چند میدی ؟
گفت : صد تومان
جواد آقا صد تومان را گرفت و پاشد رفت چهار ردیف جلوتر و کوبید توی ملاج آقا کچله و گفت :
حین جون تویی ؟ کجایی تو بابا ؟ تا بحال دو بار زدم سر یه کچل دیگه !
----
پی نوشت : آدمیزاد گاهی از این بد بیاری ها میآورد . لابد به همین دلیل است که شاعر میفرماید :
کچلا جمع بشین تا برویم پیش خدا
یا به ما زلف بده یا بزنه گردن ما !