دنبال کننده ها

۱۶ شهریور ۱۳۹۱

پدران و پسران شاعر ....

مرحوم حبیب یغمایی مدیر مجله یغما از هر کسی مطلبی را قبول و آنرا در مجله اش چاپ نمیکرد . اگر نکته ای در خور تذکر بود آن نکته را با رک گویی و صراحت لهجه مخصوصی که داشت توضیح میداد .
روزی استاد باستانی پاریزی در مقاله ای زیر عنوان " چراغی در تاریکی " در باره پدر خودش - مرحوم حاج آخوند - نوشت : " پدرم شعرهایی دست و پا شکسته میگفت "
مرحوم یغمایی در پایان آن مقاله چنین نوشته بود :

" مرحوم حاج آخوند هم مثل پدر من - منتخب السادات - شعر میگفت ؛ همچنانکه من و دکتر باستانی هم شعر میگوییم . هر دو پدران شعر میگفتند ؛ و بد هم میگفتند ؛ ولی از پسران بهتر می گفتند !! "

۱۴ شهریور ۱۳۹۱

کله پز بر خاست جایش سگ نشست!!!

کله پز بر خاست جایش سگ نشست !!

**در میان نامه های خصوصی مرحوم دهخدا ؛ نامه ای است از معاضد السلطنه پیر نیا ؛ که ضمن آن با اشاره به دشمنی محمد علیشاه با آزادیخواهان؛ می نویسد:

-شاه تکلیف کرد که مشروطه میدهم به چند شرط:

یکی آنکه روز نامه ها آزاد نباشد.

دیگر اینکه انجمن ها ابدا نباشد.

سوم اینکه مجلس شورای ملی نباشد.

و دیدیم که محمد علیشاه از سلطنت خلع و در آوارگی و غربت در گذشت؛ اما بدون حضور او و بدون توپ و تانک لیاخوف و شاپشال روسی؛ روزنامه های آزاد و انتخابات آزاد و مجالس آزاد به افسانه ها پیوست .

میگویند: روزی ملا نصر الدین ؛ داد و هوار راه انداخته بود که: ای خلایق! به دادم برسید ! دزد آمده است و لحاف و بالش و زیر انداز و رو انداز و فرش و پرده و روپوش و زیر پوش و حوله و دار و ندارم را برده است!

مردم به خانه اش میروند و می بینند که تنها لنگی از ملا به سرقت رفته است . میگویند : ملا جان! تو که میگویی همه دار و ندارت را برده اند ؛ در حالیکه فقط لنگ حمامی به سرقت رفته است.

ملا هوارش در می آید که: ای خلایق! همان لنگ کهنه ؛ کار لحاف و بالش و زیر انداز و رو انداز و پرده و فرش و روپوش و حوله ام را انجام میداد!!

وقتی در جامعه ای انتخابات آزاد وجود نداشته باشد.

وقتی انجمن های آزاد به افسانه ها پیوسته باشد.

وقتی قلم ها در بند و اهل قلم در گورستان و زندان و تبعید و غربتستان باشند.

مردم تنها یک پناهگاه دارند : و آن پناه بردن است به طنز

و عجبی نیست اگر در این سی سالی که گذشت به اندازه سی قرن جوک و لطیفه خلق شده باشد.

یعنی می خواهم بگویم "طنز" کار روزنامه های آزاد و انجمن های آزاد و مجالس آزاد را به تنهایی انجام میدهد .و چه خوب هم انجام میدهد.

+++++++++++++

يادش بخير ! ما آن قديم نديم ها يک آقای آريامهری داشتيم که هم لولهنگش خيلی آب بر ميداشت و هم کباده ی ملک الملوکی دنيا را می کشيد .
اين آقای آريامهر ، يک ارتش چهار صد - پانصد هزار نفری داشت که به آن می گفتند ارتش شاهنشاهی!

يک دستگاه عريض و طويل شکنجه و آدمکشی داشت که به آن می گفتند ساواک !
يک وزارتخانه ی شداد و غلاظ برای سانسور و دهان دوزی داشت که به آن می گفتند وزارت اطلاعات!

يک وزارتخانه ی پر طمطراق ديگر برای خفقان و انديشه سوزی داشت که به آن می گفتند فرهنگ و هنر!!

يک حزب فرمايشی داشت که به آن می گفتند حزب رستاخيز ( يا به قول بر و بچه ها حزب رخت آويز)

يک مجلس بنشين و بر پای به به گوی مسخره ی تمام عيار داشت که به آن می گفتند مجلس شورای ملی !!!

يک مجلس ديگر پر از زندگان مرده و مردگان زنده و پير و پاتال های عهد دقيانوس داشت که به آن می گفتند مجلس سنا ( يا بقول ما مجلس ثنا و سپاس)
يک عده مفتخور بيکاره الدوله تافته ی جدا بافته ی بر ما مگوزيد داشت که به آنها ميگفتند والا حضرت و والا گهر!!

اما اين آقای آريامهر عينهو هندوانه ی ابوجهل بود! هر چه بيشتر آبش ميدادند کوچک تر ميشد!

و از آنجا که در دنيا هميشه به يک پاشنه نمیچرخد، های و هویی شد و طوفانی در گرفت وآن آقای گريز پا همه چيز را وانهاد و جانش را بدر برد و بعدش بقول معروف: کله پز بر خاست ، جايش سگ نشست!!!

حالا سی و چند سالی از آن قضايايی که ملت شريف و عزيز ايران گز نکرده پاره کرده بود ميگذرد و آن آريامهری که به کوروش ميگفت آسوده بخواب زيرا که ما بيداريم ،چنان آسوده زير خاک خوابيده است که بقول پير توس : تو گويی که هرگز ز مادر نزاد .....

در عوض ،حالا توی مملکت مان، بجای يک شاهنشاه، دويست سيصد تا شاهنشيخ داريم !! از شاهنشيخ آذربايجان - ملا حسنی - بگير تا شاهنشيخ خراسان - ملا طبسی - از شاهنشيخ هايی چون ملا رفسنجانی و ملا خاتمی و ملا خامنه ای بگير تا ملاهای رنگ وارنگ و ريز و درشت ديگر .....

بجای آن ارتش شاهنشاهی ، حالا سه چهار تا ارتش داريم که نه سرشان معلوم است نه ته شان!

بجای مجلس سنا و شورای ملی ، هفت هشت تا مجلس عجايب و غرايب داريم که هيچکدام شان هم خط همديگر را نمی خوانند و پايين پايين ها نمی نشينند و بالا بالا ها هم که جا نيست!!

بجای والا حضرت ها و والا گهر ها ، نو کيسه گانی داريم که به آنها می گويند آقا زاده!!

بجای ساواک عليه الرحمه !!انواع و اقسام سازمانها و بنياد های آدمکشی و آدم ربايی و آدمخواری را داريم و چون سور ناچی کم بود چند تايی ابو حمار و ابو ضلال و ابو قتال هم از غوغه آورده اند !!!خلاصه اینکه چنان اوضاع هشلهفی است که بقول همولایتی های ما سگ صاحبش را نمی شناسد

نميدانم داستان زرد آلو انک را شنيده ايد یا نه؟؟

يک آقايی، بهوای خوردن ميوه از ديوار باغی بالا ميرود و خودش را به بالای درخت ميرساند، اما چيزی جز زرد آلو انک گيرش نميآيد. در همين موقع باغبان از راه ميرسد و شروع ميکند به فحش و فضيحت که : فلان فلان شده! با اجازه ی چه کسی وارد باغ من شده ای؟

يارو در میآید که: آقا ! چرا بيخودی فحش و ناسزا ميدهی ! من بلبلم !! بلبل هم جايش روی درخت است!!

باغبان میگوید: اگر بلبلی پس آوازت کو ؟؟

يارو شروع کرد چهچه زدن . اما چنان صدای انکر الاصواتی داشت که صد رحمت به آوای دراز گوش!

باغبان گفت : یا للعجب! من توی عمرم بلبلی به اين بد آوازی نديده بودم.

و يارو در جواب در آمد که: خب عمو جان، بلبلی که غذايش زرد آلو انک باشد ميخواهی از اين بهتر بخواند؟؟

منظورم اين است که:اين علمای اعلام و فقهای شريفی که از حوزه علميه ی قم و شاه عبدالعظيم و نجف و مشهد و اصفهان و ... فارغ التحصيل شده اند عینهو همان بلبل زرد آلو انک خور هستند. نمی شود انتظار داشت که از ميان شان آدمی مثل گاندی و نهرو و عبدالناصر و مارشال تيتو و نلسن ماندلا بيرون بيايد . میشود ؟ البته که نه!!

راستی؛ چه میخواستیم بگوییم؟؟

۱۳ شهریور ۱۳۹۱


قاضى شرع ...

يغماى جندقى ، شاعر بزرگ و طنز پرداز چيره دست عصر قاجار ، كه همواره با شيخ و ملا و مفتى و قاضي شرع و آيات عظام ! و ارباب محاسن دراز و عمامه داران مفتخور در نبرد بود و عمرى را در آوارگى زيست ، شعرى دارد با اين مضمون :
قاضى شهر ما زنى دارد
دل سراپرده ى محبت اوست
دختر ماه منظرى دارد
ديده آيينه دار طلعت اوست
پسرش پا نهاد بر دوشم
شانه ام زير بار منت اوست
پانزده روزه هر سه را گادم !
هر كسى پنج روزه نوبت اوست !!
يغماى جندقى ، همچنين بيت زيبايي دارد با اين مضمون :
زن عالم بگادند اين دو خر ملا و سگ صوفى !
خلاف من ، كه گادم هم زن اين ، هم زن آن را !


آدم نمی شوم
..
در کرمانشاه زمانی می خواستند تعزيه ی هبوط «آدم» را نمايش بدهند.
به دنبال کسی می گشتند که نقش «آدم» را بازی کند. اتفاقا ً کسی را يافتند که به برای اجرای اين نقش بسيار مناسب بود، اما هر چه به او اصرار کردند، زير بار نمی رفت و جمله ای را هم که پشت سر هم ادا می کرد اين بود : « مرا بکشيد هم، آدم نمی شوم !»