دنبال کننده ها

۸ مرداد ۱۳۸۹

درد ما ......و درد زمانه ما



عبدالله بن مقفع ؛ مترجم کتاب گرانقدر کليله و دمنه ؛ هزار سال پيش ؛ تصويری از زمان و زمانه خويش به دست ميدهد که گويی تصو ير ی از روزگار امروز ماست .
او در باب برزويه طبيب چنين نوشته است :
" ...کارهای زمانه ميل به ادبار دارد ؛ و چنانستی که خيرات مردمان را وداع کردستی . و افعال ستوده و احوال پسنديده مدروس گشته ؛ و راه راست بسته ؛ و طريق ضلالت گشاده ؛ و عدل نا پيدا ؛ و جور ظاهر ؛ و علم متروک و جهل مطلوب .و دوستی ها ضعيف و عداوت ها قوی . و نيکمردان رنجور و مستذل ؛ و شريران فارغ و محترم . و مکر و خديعت بيدار ؛ و وفا و حريت در خواب . و دروغ موثر و مثمر ؛ و راستی مهجور و مردود . وحق منهزم و باطل مظفر . و ضايع گردانيدن احکام خرد طريقتی مشروع . و حرص غالب ؛ و قناعت مغلوب ........"آيا تصويری که عبدالله بن مقفع ؛ از فضای فرهنگی و زيستی هزار سال پيش عرضه ميکند تفاوتی با فضای فرهنگی صد سال پيش مان ؛ و ديروزمان ؛ و حتی امروزمان دارد ؟؟
عبدالله بن مقفع را زنده در تنور تفته انداختند چرا که کتابی نوشته بود که همسنگ و همطراز قرآن بود !ناصر خسرو ؛ حجت جزيره خراسان ؛ و از قله های رفيع فرهنگ و تفکر ايرانی را به دره يمگان به تبعيد فرستاديم تا در غربت و تنهايی اش بپوسد . چرا ؟؟ چون به معاد جسمانی باور نداشت و معتقد به معاد روحانی بود ؛ و در اين باره ميگفت :
مردکی را به دشت گرگ دريد
زو بخوردند کرکس و زاغان
اين يکی ريست در بن چاهی
وان دگر ريد بر سر کوهان
اين چنين کس به حشر زنده شود ؟؟؟
تيز بر ريش مردم نادان
حلاج را سنگسار کرديم و دار زديم و جسدش را به آتش کشيديم . چرا ؟؟ چون به " انسان خدايی " معتقد بود و انديشه ای ورای انديشه های خرافی رايج عصر داشت . و چنان است که بعد از هزار سال ؛ هنوز ؛ اين کرکسان پير ؛ از مرده اش حتی ؛ پرهيز ميکنند .عين القضات ؛ و عين القضات های بسياری را دار زديم ؛ و در نخبه کشی همتا و همانندی نداريم .
و ببينيد همين عين القضات چگونه به درد سخن می گويد :
" ...اگر روزگار بمراد من بودی و قلم بمراد خود بر کاغذ نهادمی ؛ جز تعزيت نامه ها ننوشتمی ؛ زيرا مرا از آن غيرت آيد که هر کس در احوال مصيبت ديدگان نگاه کند از راه تماشا ؛ مصيبت ديده ای بايستی تا غم خود با او بگفتمی ؛ ترا بوی شير از دهان آيد با تو چه توان گفت ؟؟ ""غم او چيست ؟؟ و درد او از چيست ؟؟ غم بی همدلی
همان همدلی که حافظ آرزويش را دارد : از خدا ميطلبم صحبت روشن رايی
همانکه مولانا ميگويد : همدلی از همزبانی بهتر است
همان که شاعر روزگار ما - سايه _ ميگويد : در اين سرای بيکسی کسی به در نمی زند ...
همان که شفيعی کدکنی ميگويد : دل من گرفت از اين شب ؛ در اين حصار بشکن ...
ما ملتی هستيم که روشنفکران و نور انديشان خود را کشته ايم . آنگاه از آنان قهرمانان شهيدی ساخته ايم و بر سر جنازه آنها گريسته ايم
ميرزا آقا خان کرمانی را کشتيم و پوست سرش را کنديم . چرا که ميخواست ما را از اين گنداب متعفن موهومات بيرون بياورد . چرا که ميخواست چراغی به دست مان بدهد و ما را از هزار توهای ظلمانی سنت و مذهب و فرهنگ بيمارمان . ما را از مرداب های بويناک باور ها و اعتقادات پوسيده ؛ به نور و روشنايی و خرد و بيداری رهنمون شود .سيد جمال الدين اسد آبادی را از نجف و عثمانی و افغانستان رانديم چرا که در صناعت پيامبران و فيلسوفان ؛ جانب فلاسفه را گرفته بود و گفته بود که : انديشه پيامبران ؛ " محلی " است اما انديشه فيلسوف ؛ " جهانی " است .ميرزا جهانگير خان صور اسرافيل را دار زديم ؛ چرا که از انسان و حقوق انسانی و مساوات و عدالت سخن ميگفت .علامه دهخدا را به تبعيدی دردناک فرستاديم . چرا ؟؟ برای آنکه به نقد تعبد و تقليد بر خاسته بود .دهان فرخی يزدی را دوختيم تا از پديده نو ظهوری بنام " وطن " سخن نگويدميرزاده عشقی را کشتيم تا شور ميهن پرستی را در جان مردمان بخشکانيم .احمد کسروی را کشتيم ؛ چرا که انديشه ای نو در سر داشت و باب ترديد را در باره مرده ريگ هزاران ساله مان گشوده بود .محمد مختاری را خفه کرديم ؛ چرا که از تمرين مدارا سخن ميگفت و ما را به خود نگری فرهنگی وا ميداشت .
احمد مير علايی را کشتيم ؛ چرا که دست مان را گرفته بود و از هزار توهای " بورخس " ؛ نقبی به هزار توهای فرهنگ خودمان ميزد .سعيدی سيرجانی را کشتيم . چرا ؟؟ چونکه از زبان " کوته آستينان " سخن ميگفت .و در چنين هنگامه ای ؛ هيچ دور از انتظار نيست که فردوسی بزرگوارمان ؛ در پيرانه سری ؛ از فقر و نا داری بنالد و بگويد :
الا ای بر آورده چرخ بلند
به پيری چه داری مرا مستمند ؟؟و هيچ هم دور از انتظار نيست که عبيد زاکانی ؛ با طنز و طيبت ؛ به فرزند خود نصيحت کند که : تو هيچ کاری نميکنی و عمر در بطالت بسر می بری ؛ چند با تو گويم که معلق زدن بياموز و سگ از چنبر جهانيدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود بر خوردار شوی . اگر از من نمی شنوی ؛ بخدا ترا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ ايشان بياموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و يک جو از هيچ جا حاصل نتوانی کرد .و حافظ عزيز ما ؛چه درد مندانه ميسرايد که :
فلک بمردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همين گناهت بس ....

۵ مرداد ۱۳۸۹

امامزاده سید بیژن علیه السلام ...!!!!!!

یک مرید خر ؛ به از صد توبره زر ....

خداوند همه رفتگان شما را غریق رحمت بفرماید .! ما یک دایی مم رضایی داشتیم که در تمامی عمر درازش هیچوقت پایش را توی هیچ مسجدی نگذاشته بود . اصلا دشمن خونی جماعت اهل منبر بود .
یادم میآید هر وقت ماه رمضان میآمد و اهل محله مان از شکم خودشان و زن و بچه هاشان میزدند و برای آخوند محله مان فطریه جمع میکردند ؛ زهر خندی میزد و میگفت : یک مرید خر ؛ به از صد توبره زر ...

حالا سال هاست که دایی مم رضای مان زیر خاک خفته است و ماهم از بس توی این کالیفرنیای بی صاحب مانده بیل زده ایم و جان کنده ایم ؛ دیگر رمقی برایمان باقی نمانده و کم مانده است دور از جان شما جان مان از ماتحت مان در بیاید !

پریروز ها نشسته بودیم و داشتیم فکر میکردیم که توی این دور و زمانه راحت ترین و بی درد سر ترین راه برای پولدار شدن چیست ؟
دیدیم آقا ! بهترین و کوتاه ترین راه این است که ادعای پیغمبری بکنیم !

اول میخواستیم به سبک و سیاق آیات عظام و علمای اعلام ؛ برای خودمان یک شجره نامه درست حسابی درست کنیم و اسم مان را بگذاریم حسن بن نوروز علی بن علیجان بن خلیل بن کاظم بن یوسف بن زین العابدین بیمار ( چون خودمان ریقوی مردنی هستیم گفتیم لابد نسب مان به امام زین العابدین بیمار میرسد !! ). بعدش دیدیم نه آقا ! توی این دوره و زمانه ؛ دور از جان شما ؛ رویم به دیوار ؛ آنقدر خر فراوان است که اگر شجره نامه هم درست نکنیم و همینطور قضا قورتکی مدعی بشویم که ما از نوادگان امام زین العابدین بیمار هستیم چه بسا که جماعت ایرانی از نیویورک و لس آنجلس و نمیدانم تکزاس و بوستون و هوستون ؛ پای برهنه به پابوس و دست بوس ما بیایند و سبیل مان را چرب بکنند تا دیگر مجبور نباشیم این آخر عمری مثل خر عصاری هی دور خودمان بچرخیم و عاقبت الامر هم نان سواره باشد و ما پیاده ....
توی همین فکر و خیالات بودیم که چشم مان به این عکس مامانی بارگاه کبریایی حضرت آ سید بیژن علیه السلام ؛ از نوادگان حضرت سجاد افتاد و قند توی دل مان آب شد که خدا را صد هزار مرتبه شکر که از شر شجره نامه و پجره نامه خلاص شده ایم و می توانیم ادعای پیغمبری که نه ؛ دستکم ادعای امامت بکنیم .
بنا بر این ؛ از امروز ؛ ما آ سید حسن خان شیخانی ؛ از نوادگان حضرت امام زین العابدین بیمار هستیم و اگر چه هنوز علیه السلام نشده ایم ! اما بقدرتی خدا از همین حالا می توانیم همه مریضان اسلام را شفا بدهیم ؛ همه علیا مخدرات مکرمه ترشیده را به خانه شوهر بفرستیم ؛ همه امت اسلام را از چنگ عبدالله شر خرهای ینگه دنیایی ( منجمله سیتی بانک و منهاتان بانک و بانک آف امریکا ) خلاص کنیم و همه بندگان ببوی حضرت باریتعالی را یکراست روانه بهشت برین بفرماییم !

از امت اسلام تقاضا دارد وجوه نذری خود را مستقیما به حساب بانکی مان واریز بفرمایند . ضمنا برای رفاه حال امت اسلام انواع و اقسام کارت های اعتباری هم پذیرفته میشود . و من الله توفیق

۴ مرداد ۱۳۸۹

سه‌شنبه ۲۷ ژوئیهٔ ۲۰۱۰

رابطه تولید فاضلاب در قم و ظهور امام زمان!

در یکی از وبلاگ های وابسته به حکومتیان ؛ به نفوذ فاضلاب به چاه های منبع آب قم پرداخته شده است،
سوال غیرمرتبطی که برای این ملحد حربی ، صاحب این قلم پیش آمده است، این است که اگر فاضلاب به چاه جمکران نیز نفوذ کند، تکلیف امام زمان چیست؟
آیا باعث ظهور امام زمان خواهد شد یا نه؟ اگر باعث ظهور نخواهد شد این چگونه امامی است که در چاه پر از کثافت نیز حاضر به زندگی است، اگر این فاضلاب ها باعث تعجیل در ظهور می شود، پس تولید فاضلاب توسط مردم قم(بخوانید دستشویی رفتن آنها) با ظهور حضرت ارتباط مستقیم دارد!
البته بنده فقط دغدغه وجود مبارک امام زمان را دارم و لاغیر! ایشان 1400 سال در چاه بوده اند، حمام نتوانسته اند که بروند و معلوم نیست ریش وپشم شان در چه وضع فجیعی است، حال بخواهد عامل فاضلاب هم اضافه شود،
دیگر واویلا است!


از وبلاگ " گمنام گمنامان