رفتیم بیست دلار دادیم ماس ماسکی خریدیم تا تلفن دستی مان را روی داشبورد ماشین مان نگهدارد
. این روز ها این پلیس های پدر سوخته ینگه دنیایی وقتی از کشتن سیاهان فارغ میشوند بد جوری پیله میکنند به آدم هایی که توی ماشین شان با تلفن صحبت میکنند .
حالا که جعبه اش را بازکرده ایم می بینیم ای آقا ! آنقدر عکس و نقشه و دنگ و فنگ دارد که گیله مردی که از نسل چراغ موشی است اگر صد سال روی سر خودش بزند نمیتواند از این ماس ماسک سر در بیاورد . باید منتظر بمانیم جناب آقای دکتر شیخانی روزی روزگاری از راه برسد و این ماس ماسک مان را روی ماشین ما ن نصب کند و گرنه ما خودمان که الحمدالله اهل اینجور بی ناموسی ها نیستیم !
چند وقت پیش رفتیم صد و بیست دلار دادیم یک دو چرخه خریدیم . آمدیم خانه . جعبه را باز کردیم دیدیم هزار و یک قطعه است . بخودمان گفتیم : خب حالا اینها را چطوری بهم بچسبانیم ؟ هر چه از چپ به راست و از راست به چپ نگاه کردیم دیدیم از هیچ چیز سر در نمیآوریم . انگار یک معادله چهار مجهولی است .چه کنیم چه نکنیم ؟ جعبه را برداشتیم بردیم همان فروشگاهی که دو چرخه راخریده بودیمش . گفتیم : آقا جان ! شما خیال میکنی آقای انیشتین پسر خاله جان ماست ؟ ما اگر صد سال سیاه بنشینیم و یکی سر خودمان بزنیم و یکی هم سر این دوچرخه لاکردار ، باز هم نمیتوانیم قطعاتش را بهم
بچسبانیم !
آقای مربوطه نگاهی همچون نگاه عاقل اندر سفینه بما انداخت و فرمود : بی زحمت آن تابلوی کوچکی را که روی دیوار نصب شده است بخوانید
رفتیم تابلو را خواندیم . نوشته بود اگر میخواهید قطعات دوچرخه تان را بهم بچسبانیم باید صد دلار کارسازی بفرمایید
اول خواستیم بگوییم گور پدر تان و آن دوچرخه بی صاحب مانده تان ، اما هر چه فکر کردیم دیدیم بنفع ماست همان صد دلار را بسلفیم و خودمان را خلاص کنیم . و سلفیدیم .
. این روز ها این پلیس های پدر سوخته ینگه دنیایی وقتی از کشتن سیاهان فارغ میشوند بد جوری پیله میکنند به آدم هایی که توی ماشین شان با تلفن صحبت میکنند .
حالا که جعبه اش را بازکرده ایم می بینیم ای آقا ! آنقدر عکس و نقشه و دنگ و فنگ دارد که گیله مردی که از نسل چراغ موشی است اگر صد سال روی سر خودش بزند نمیتواند از این ماس ماسک سر در بیاورد . باید منتظر بمانیم جناب آقای دکتر شیخانی روزی روزگاری از راه برسد و این ماس ماسک مان را روی ماشین ما ن نصب کند و گرنه ما خودمان که الحمدالله اهل اینجور بی ناموسی ها نیستیم !
چند وقت پیش رفتیم صد و بیست دلار دادیم یک دو چرخه خریدیم . آمدیم خانه . جعبه را باز کردیم دیدیم هزار و یک قطعه است . بخودمان گفتیم : خب حالا اینها را چطوری بهم بچسبانیم ؟ هر چه از چپ به راست و از راست به چپ نگاه کردیم دیدیم از هیچ چیز سر در نمیآوریم . انگار یک معادله چهار مجهولی است .چه کنیم چه نکنیم ؟ جعبه را برداشتیم بردیم همان فروشگاهی که دو چرخه راخریده بودیمش . گفتیم : آقا جان ! شما خیال میکنی آقای انیشتین پسر خاله جان ماست ؟ ما اگر صد سال سیاه بنشینیم و یکی سر خودمان بزنیم و یکی هم سر این دوچرخه لاکردار ، باز هم نمیتوانیم قطعاتش را بهم
بچسبانیم !
آقای مربوطه نگاهی همچون نگاه عاقل اندر سفینه بما انداخت و فرمود : بی زحمت آن تابلوی کوچکی را که روی دیوار نصب شده است بخوانید
رفتیم تابلو را خواندیم . نوشته بود اگر میخواهید قطعات دوچرخه تان را بهم بچسبانیم باید صد دلار کارسازی بفرمایید
اول خواستیم بگوییم گور پدر تان و آن دوچرخه بی صاحب مانده تان ، اما هر چه فکر کردیم دیدیم بنفع ماست همان صد دلار را بسلفیم و خودمان را خلاص کنیم . و سلفیدیم .