دنبال کننده ها

۲۷ فروردین ۱۳۹۷

زمانه را چو نکو بنگری


زمانه پندی آزاد وار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت غم مخور، زنهار !
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
شکوه و گلایه سر داده بود که : آخر این چه زندگی سگی است که من دارم ؟ آخر چرا هرگز یک قطره آب خوش از گلویم پایین نمیرود ؟ مگر چه گناهی کرده ام که یک ساعت خوش در زندگی ام ندیده ام ؟
همچنان میگفت و می نالید . انگار دیگران مدام بر بالشی از پر قو لمیده اند و زندگی شان هم همچون آب زلال جویباری جاری است .
در پاسخش گفتم :
یک تن آسوده در جهان دیدم
آنهم آسوده اش تخلص بود !
Comments

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر