یک آقای پاکستانی از من می پرسد : چند سال است امریکا هستی ؟
میگویم : سی سال
می پرسد : چرا از ایران بیرون آمده ای ؟ کشور شما که ماشاءالله هزار ماشاءالله کشور ثروتمندی است .
میگویم : از دست اسلام فرار کرده ام .
میخندد و میگوید : من یک پزشک هستم . بیست و چهار سال است در امریکا هستم . من هم از دست اسلام فرار کرده ام .
حرف های مان گل می اندازد . چند خاطره برای هم تعریف میکنیم و می خندیم . میگوید : میدانی در پاکستان اگر پدری یا برادری خواب ببیند که دختر یا خواهرش دست به ارتباط جنسی نامشروع زده است ؛ این حق را دارد که آن زن را سر به نیست کند و به غیرت و مردانگی خودش هم بنازد ؟
میگویم : خدا را صد هزار مرتبه شکر که جمهوری نکبتی اسلامی هنوز آنقدر مسلمان نشده تا دست به چنین جنایاتی بزند .
میگویم : سی سال
می پرسد : چرا از ایران بیرون آمده ای ؟ کشور شما که ماشاءالله هزار ماشاءالله کشور ثروتمندی است .
میگویم : از دست اسلام فرار کرده ام .
میخندد و میگوید : من یک پزشک هستم . بیست و چهار سال است در امریکا هستم . من هم از دست اسلام فرار کرده ام .
حرف های مان گل می اندازد . چند خاطره برای هم تعریف میکنیم و می خندیم . میگوید : میدانی در پاکستان اگر پدری یا برادری خواب ببیند که دختر یا خواهرش دست به ارتباط جنسی نامشروع زده است ؛ این حق را دارد که آن زن را سر به نیست کند و به غیرت و مردانگی خودش هم بنازد ؟
میگویم : خدا را صد هزار مرتبه شکر که جمهوری نکبتی اسلامی هنوز آنقدر مسلمان نشده تا دست به چنین جنایاتی بزند .