نمیدانم چه سالی بود . بگمانم یکی دو سال از انقلاب گذشته بود .
رفته بودم وزارت ارشاد یکی از دوستانم را ببینم .
گفتند : در سالن اجتماعات است . رفتم آنجا . دیدم رفیقم گوشه ای روی صندلی کز کرده است و نیشترش بزنی خونش در نمیآید . انگاری سی سال پیر تر شده بود .
گفت : کنارم بنشین . و زمزمه کنان خواند که :
نماز را به حقیقت قضا توان کردن
قضای صحبت یاران نمیتوان کردن .
من هم نشستم . ناگهان سر و کله یک مشت پاسدار مسلسل بدست پیدا شد که به مصداق " رجاله ز پیش و شه ز دنبال آید " هروله کنان مردی را در میان گرفته بودند و به سالن اجتماعات میآوردند . این مرد وزیر ارشاد بود . ریش داشت اما سبیلش را تراشیده بود . بیشتر به حمال های میدان تره بار فروشان میمانست تا یک وزیر . توی دلم گفتم :
ای ز دلها برده صد تشویش را
نوبت تو شد بجنبان ریش را
به رفیقم گفتم : این وزیر شماست ؟ این که مثل نعش تعزیه را میماند . یعنی جن و پری کم بود یکی هم از دیوار پرید ؟ سرناچی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟ این یارو مفرداتش که هیچ ؛ مرده شور آن ترکیبش را ببرد . آدم با دیدنش زهره ترک میشود . نه به بالا چش و ابرو نه به پایین چیزی . این هیولا از دور شبیه آدمیزاد است
رفیقم در آمد که : آری ؛ این وزیر ماست . بشکن دلم که رایحه درد بشنوی
گفتم : اسم این هیولا چیست ؟
گفت : آقای رویهمرفته !
پرسیدم : چی چی ؟ راستی راستی اسمش آقای رویهمرفته است ؟
گفت : نه بابا ! ما این اسم را رویش گذاشته ایم .
پرسیدم : چرا ؟
گفت : برای اینکه اگر در کتابی یا مقاله ای کلمه گ رویهمرفته " بکار برده شده باشد این تپاله گاو اجازه چاپش را نمیدهد و میگوید بر خلاف شئون اسلامی است ؟
گفتم : حالا اسم واقعی این حمال چیست ؟
گفت : مصطفی میر سلیم .
حالا سی و چند سالی از آن قضایا گذشته است اما امروز دیدم که همین آقای رویهمرفته نامزد ریاست جمهوری ایران شده است !
یاد داستانی افتادم . ما یک رفیقی داریم که سالها پیش همسرش را در یک حادثه رانندگی از دست دادو پس از مدتی با خانم دیگری ازدواج کرد که دو تا بچه از شوهر قبلی اش دارد . یک شب خانه اش مهمان بودیم . این رفیق دیگرمان دکتر کیومرث خان از رفیق مان پرسید : فلانی ! شما رویهمرفته دو تا بچه دارید ؟
و رفیق مان هم در جواب گفت : ما روی هم نرفته دو تا بچه داریم !!
حالا حکایت این آقای رویهمرفته ماست .
رفته بودم وزارت ارشاد یکی از دوستانم را ببینم .
گفتند : در سالن اجتماعات است . رفتم آنجا . دیدم رفیقم گوشه ای روی صندلی کز کرده است و نیشترش بزنی خونش در نمیآید . انگاری سی سال پیر تر شده بود .
گفت : کنارم بنشین . و زمزمه کنان خواند که :
نماز را به حقیقت قضا توان کردن
قضای صحبت یاران نمیتوان کردن .
من هم نشستم . ناگهان سر و کله یک مشت پاسدار مسلسل بدست پیدا شد که به مصداق " رجاله ز پیش و شه ز دنبال آید " هروله کنان مردی را در میان گرفته بودند و به سالن اجتماعات میآوردند . این مرد وزیر ارشاد بود . ریش داشت اما سبیلش را تراشیده بود . بیشتر به حمال های میدان تره بار فروشان میمانست تا یک وزیر . توی دلم گفتم :
ای ز دلها برده صد تشویش را
نوبت تو شد بجنبان ریش را
به رفیقم گفتم : این وزیر شماست ؟ این که مثل نعش تعزیه را میماند . یعنی جن و پری کم بود یکی هم از دیوار پرید ؟ سرناچی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟ این یارو مفرداتش که هیچ ؛ مرده شور آن ترکیبش را ببرد . آدم با دیدنش زهره ترک میشود . نه به بالا چش و ابرو نه به پایین چیزی . این هیولا از دور شبیه آدمیزاد است
رفیقم در آمد که : آری ؛ این وزیر ماست . بشکن دلم که رایحه درد بشنوی
گفتم : اسم این هیولا چیست ؟
گفت : آقای رویهمرفته !
پرسیدم : چی چی ؟ راستی راستی اسمش آقای رویهمرفته است ؟
گفت : نه بابا ! ما این اسم را رویش گذاشته ایم .
پرسیدم : چرا ؟
گفت : برای اینکه اگر در کتابی یا مقاله ای کلمه گ رویهمرفته " بکار برده شده باشد این تپاله گاو اجازه چاپش را نمیدهد و میگوید بر خلاف شئون اسلامی است ؟
گفتم : حالا اسم واقعی این حمال چیست ؟
گفت : مصطفی میر سلیم .
حالا سی و چند سالی از آن قضایا گذشته است اما امروز دیدم که همین آقای رویهمرفته نامزد ریاست جمهوری ایران شده است !
یاد داستانی افتادم . ما یک رفیقی داریم که سالها پیش همسرش را در یک حادثه رانندگی از دست دادو پس از مدتی با خانم دیگری ازدواج کرد که دو تا بچه از شوهر قبلی اش دارد . یک شب خانه اش مهمان بودیم . این رفیق دیگرمان دکتر کیومرث خان از رفیق مان پرسید : فلانی ! شما رویهمرفته دو تا بچه دارید ؟
و رفیق مان هم در جواب گفت : ما روی هم نرفته دو تا بچه داریم !!
حالا حکایت این آقای رویهمرفته ماست .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر