دنبال کننده ها

۴ خرداد ۱۴۰۲

حاج آقا های دزد


چگونه چهل و هشت تخته از نفیس ترین قالی های مجموعه سعد آباد توسط حاج آقاهای دزد به سرقت رفت
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 05 24 2023

روز گار دلپذیری است

در گشت و گذار عصرگاهی ام مردی دیدم با ریشی سپید
مردی بلند بالا .
سری برایم تکان داد و ما هم گود آفتر نونی گفتیم .
این مردبلند بالای ریشو، پستان بندی بسته بود و لباس زنانه به تن کرده بود . آنهم از نوع مینی ژوپش !
و ما حیران مانده بودیم که در پاسخ سلام شان گود آفترنون مادام بگوییم
یا گود آفتر نون سر؟!
روزگار دل انگیزی است و آدمیان آزادند هر چه میخواهند بپوشند و بنوشند و بگویند و بنویسند و بخوانند و بلمبانند و بمالندو بغلتند و بغلتانند و کسی را با کسی کاری نه !

حج تو همین جاست

نقل است که بایزید بسطامی یک بار عزم حج کرد و منزلی چند برفت و باز آمد .
گفتند : تو هرگز عزم فسخ نکرده ای ، این چون افتاد ؟
گفت : در راه زنگی ی را دیدم ، تیغی کشیده ، مراگفت : اگر باز گردی ، نیک . و اگر نه سرت از تن جدا کنم .
پس مرا گفت : خدای را به بسطام گذاشتی و روی به کعبه آوردی؟
نقل است که مردی پیش او آمد و پرسید : کجا میروی؟
گفت : به حج !
گفت : چه داری ؟
گفت: دویست درم
گفت: به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من بگرد و باز گرد که حج تو این است.
گفت: چنان کردم و باز گشتم.
« تذکره الاولیا- عطار نیشابوری»

معجزه ای در کار نیست

پس از آتش سوزی در کلیسای نوتردام و خساراتی که به آن وارد آمد ، یک صلیب طلایی که بر محراب کلیسا آویخته شده بود سالم ماند و آسیبی ندید.
یک خانم مسیحی که به موهوماتی چون معجزه باور دارد در حساب توییتری اش نوشت : ای خلایق! با دیدن این معجزه چطور هنوز به عیسای مسیح ایمان نمی آورید ؟
یک آقایی در جوابش نوشت :
خانم جان ! هیچ معجزه ای در کار نیست . طلا در دمای 1064 درجه ذوب میشود .
می بینید ؟اگر انسان به عقلش پناه ببرد و اگر با سلاح خرد ورزی همه پدیده های هستی را مورد سنجش و ارزیابی قرار دهد خواهد دید که هیچ معجزه ای در کار نیست و بدین ترتیب دکان دو نبش کشیش ها و اسقف ها و کاردینال ها و حجت الاسلام ها و آیات عظام و سایر دینکاران را تخته خواهد کرد .

در بارسلونا

در بارسلونا بودم. پیش از ماجرای کرونا .
رفیق اسپانیایی ام از باسک سوار هواپیما شده بود آمده بود بارسلونا دیدن ما . خانمش یک کیک شکلاتی درست کرده بود داده بود دستش . طفلکی کیک را گرفته بود دستش آمده بود بارسلونا .از آن اسپانیایی هایی بود که با دل ‌جان میخواست باسک را از اسپانیا جدا کند . نمیدانم سرانجام سرنوشت جدایی خواهان باسک به کجا کشیده شد ؟ یک زمانی خیلی سر و صدا کرده بودند .بگمانم موقتا سرکوب شده اند .
این رفیق کوهنورداسپانیایی ما هر سال بلند میشد میرفت ایران . میرفت با بچه های کوهنورد ایرانی کوهنوردی. یکبار از بلندی های الموت رودبار بالا رفته بودند از دامنه های البرز در تنکابن پایین آمده بودند .
در آن دو سه روزی که آنجا بودیم مدام برایم از سفرهایش به ایران خاطره میگفت . ایران را خیلی دوست داشت .
یک روز ازش پرسیدم جالب ترین خاطره ای که از ایران داری چیست؟
خندید و گفت: با یک گروه از بچه های قزوین رفته بودیم کوهنوردی. وقتی برگشتیم ، یکی از بچه ها ی قزوین ما را به ناهار دعوت کرد . رفتیم خانه شان . در زدیم . مادرش آمد در را باز کرد. من سلام کردم و دستم را دراز کردم باهاش دست بدهم . با اکراه دستش را دراز کرد . دست دادم . بعدش بسرعت رفت همانجا توی حیاط دست هایش را شست !

۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

اگر تنها یک گلوله میداشتم

پیر مرد ؛ فلسطینی است .هفتاد و چند سالی دارد . 
میگوید :  اگر تفنگی داشته باشم که تنها یک گلوله داشته باشد و اگر قرار باشد بین بشار اسد و نتان یاهو  یکی را به گلوله ببندم ؛ گلوله ام را توی قلب بشار اسد شلیک خواهم کرد !
میگویم : چرا ؟
میگوید : نتان یاهو  هر کاری که کرده است برای منافع ملت اش بوده است اما بشار اسد ؟ آخر هیچ جانوری ملت خودش را اینگونه به خاک و خون می کشد ؟

 ومن بفکر فرو میروم . اگر تنها یک گلوله میداشتم  ؟ 

طلاق

زنش را طلاق داده است
حالا میگوید : آخی … راحت شدم
می پرسم : چطور ؟
میگوید : حالا هرقدر دلم بخواهد می توانم سیگاربکشم و توی توالت سر پا بشاشم .
آن یکی میگوید : زنم را طلاق دادم چون خطش بد بود .
یکی از رفقا! از زنش جدا شده بود.
پرسیدیم: چرا جدا شدی؟
گفت: جدا نشدیم ، انشعاب کردیم
مردم چه بهانه هایی پیدا میکنند برای طلاق دادن زن شان .

چه گناهی کرده اند ؟

تصویری دیده ام از خاکسپاری غریبانه یک شهروند بهایی در ایران که از شرم و درد نتوانستم نفس بکشم .
بهایی ها در ایران گورستان ندارند چون گورستان شان را با بولدوزر خراب میکنند. ناچار باید به کوه بزنند ومردگان شان را دور از چشم پاسداران جهل در سینه کوه به خاک بسپارند .
چاله عمیقی حفر میکنند .مرده را در آن میگذارند .روی تابوت بتون می ریزند تا دست مسلمانان به تن مردگان شان نرسد.سنگ مزار ممنوع است. اگر سنگی بگذارند میآیند می شکنند .
حوالی گورستان بی نام و نشان بهایی ها زباله دانی ساخته اند تا تحقیر و توهین را به نهایت برسانند .
این مردم گناه شان چیست؟ مگر شهروند آن سرزمین بلا زده نیستند ؟باورشان به آیینی دیگر چه ربطی به شما دارد ؟ آیا تهدیدی برای حکومت الهی شما هستند ؟ آنان که بر اساس مبانی آیین شان از هرگونه فعالیت سیاسی منع شده اند .
با دیدن این تصاویر ، یاد اردوگاههای مرگ نازی ها افتادم .یاد داخائو، یاد آشویتس، یاد تربلینکا.
مگر در آغاز آن شبیخون بلا نگفته بودید که دیو چو‌بیرون رود فرشته در آید ؟
فرشتگان تان همین ها بودند ؟خمینی و خامنه ای و خلخالی و لاجوردی و موسوی تبریزی و علم الهدی و رئیسی؟
وای به حال مردمان اگر دیو تان آمده بود .
No photo description available.
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Banoo Saberi and 75 others

۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲

سلام گل ها

صبح که از خواب پامیشوم میروم سراغ گل های باغچه. میگویم : سلام خوشگلا. سلام گل های عزیزم.
می بینم از دیشب تا حالا نیم وجب قد کشیده اند.
گوجه ها و فلفل ها گل زده اند . لوبیا هایی را که کاشته بودم همه شان از خاک سر بر آورده و شاداب و خندان به آفتاب و آسمان سلام میکنند
تربچه نقلی هم کاشته ام. یواش یواش دارند از خاک سر بر میکشند .
میروم با گلها و بوته ها حرف میزنم . ناز و نوازش شان میکنم. بگمانم خوش شان میآید . برای اینکه تا غروب نیم وجب دیگر قد میکشند .
حافظ بود که میگفت :
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Ahmad Moghimi and 60 others

جناب آقای شتر

مرحوم علامه محمد قزوینی ؛ ادیب و پژوهشگر تاریخ و فرهنگ ایران ؛ همسری آلمانی داشت که زنی روستایی و سخت ساده دل بود .
محمد علی جمالزاده نویسنده صاحب نام ایرانی میگوید :
" ..مرحوم قزوینی تازه ازدواج کرده و هر روز ساعت هفت بعد ازظهر می بایست خانه باشد و گرنه زنش دچار وحشت و اضطراب میشد .
ما در ایام جنگ بین الملل عصر ها می خواستیم ( در برلن ) بیشتر جلسات مان را طول بدهیم . قزوینی بلافاصله راه می افتاد که : خانم تنهاست باید بروم .
اول فکر کردیم بهانه است . بعد معلوم شد درست است . به او گفتیم : بهانه ای بتراش شاید موافقت کند اندکی بیشتر با ما باشی .
قزوینی یک روز دیر تر بخانه رفته بود . زنش پرسیده بود کجا بودی ؟
جواب داد : به باغ وحش رفته بودم با شتر ها صحبت میکردم طول کشید !
زن با تعجب پرسیده بود : مگر شتر حرف میزند ؟
-بلی !
- پس چرا ما نشنیده ایم ؟
- میخواستی شتر با زبان آلمانی با تو صحبت کند ؟ او اهل مشرق زمین است . غریب است . فقط با ما که همزبان او هستیم میتواند صحبت کند !
از روز بعد ؛ زن ساده دل با اینکه چیز حسابی در خانه نداشتند یک ساندویچ نان و پنیر هم به قزوینی داد که به شتر ها بدهد ! و ضمنا اجازه داد که میتوانی نیم ساعت دیر تر بخانه بیایی بشرط اینکه فقط با شتر ها صحبت کنی !