در بارسلونا بودم. پیش از ماجرای کرونا .
رفیق اسپانیایی ام از باسک سوار هواپیما شده بود آمده بود بارسلونا دیدن ما . خانمش یک کیک شکلاتی درست کرده بود داده بود دستش . طفلکی کیک را گرفته بود دستش آمده بود بارسلونا .از آن اسپانیایی هایی بود که با دل جان میخواست باسک را از اسپانیا جدا کند . نمیدانم سرانجام سرنوشت جدایی خواهان باسک به کجا کشیده شد ؟ یک زمانی خیلی سر و صدا کرده بودند .بگمانم موقتا سرکوب شده اند .
در آن دو سه روزی که آنجا بودیم مدام برایم از سفرهایش به ایران خاطره میگفت . ایران را خیلی دوست داشت .
یک روز ازش پرسیدم جالب ترین خاطره ای که از ایران داری چیست؟
خندید و گفت: با یک گروه از بچه های قزوین رفته بودیم کوهنوردی. وقتی برگشتیم ، یکی از بچه ها ی قزوین ما را به ناهار دعوت کرد . رفتیم خانه شان . در زدیم . مادرش آمد در را باز کرد. من سلام کردم و دستم را دراز کردم باهاش دست بدهم . با اکراه دستش را دراز کرد . دست دادم . بعدش بسرعت رفت همانجا توی حیاط دست هایش را شست !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر