رفیق مان پرویز خان دعوت مان کرده بود شام برویم خانه شان .
با خودمان گفتیم :
آنکه گویند به عمری شب قدری باشد
مگر آن است که با دوست به پایان آید .
فلذا ! شال و کلاه کردیم یک بطر شراب برداشتیم رفتیم مهمانی که پیشینیان اندرزمان داده اند که « به برادر دردمند ، از رحمت ، شراب زلال رسانید و گمگشتگان بادیه ضلالت را باده حلال چشانید »
سه چهارتا دیگر از رفیقان مان هم آمده بودند . جای تان خالی نشستیم شامی خوردیم و یکی دو سه ساتگین از آن شراب های پیلپا نوشیدیم و همه معضلات جهان را هم نیم ساعته حل کردیم و شنگول و مست آمدیم خانه مان .
هفته بعد دعوت شان کردیم بیایند خانه مان . برای شان هم نوشتیم:
یکدم که در حضور عزیزی بر آوری
دریاب ! کز حیات جهان حاصل آن دم است
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
اما رفیق بر همه چیزی مقدم است
جمعه شب که شد رفیقان ریسه شدند آمدند خانه مان . هر کدام هم بطر شرابی بدست . دیدیم پرویز خان همان شرابی را که هفته پیش برایش برده بودیم برداشته است و برای مان هدیه آورده است .
ماه بعد نوبت مهمانی فرامرز خان بود . همان شراب را برداشتیم بردیم خانه فرامرز خان .
جای تان خالی نشستیم و خوردیم و نوشیدیم و به تحلیل و تفسیر مسائل و مشکلات جهان پرداختیم و یک عالمه هم دشنام فرد اعلا نثار ترامپ و جو بایدن و پوتین و موتین و آقای کون چون تانک وخنازیر الخلیج و ایضا علمای اعلام و آیات عظام و ارباب نام و ننگ کردیم و نفرین ها نثار آنانی کردیم که گلشن ما را گلخن ، کارها را تباه ،روزگار آدمیان سیاه ، مکنت را نکبت ، و ثروت را عسرت کرده اند.
نیمه شب هم مست و شنگول برگشتیم خانه مان .
دو سه هفته نگذشته بود که رفتیم مهمانی آقا رضا . آنجا هم دیدیم فرامرز خان همان شراب ما را برداشته است آورده است برای آقا رضا .
زن مان گفت : این همان شرابی نبود
که برای پرویز خان برده بودیم ؟
گفتیم : چرا همان است
ماه بعد دوباره رفیقان را دعوت کردیم شام بیایند خانه مان .
باری، اوضاع جهان بقدری هشلهف و قمر در عقرب شده بود که گفتیم رسم مروت نه این است و آیین فتوت نه چنین . لاجرم لازم بود برای پیشگیری از وقوع جنگ سوم جهانی اجلاس فوق العاده تشکیل بدهیم و به رتق و فتق امور بین المللی بپردازیم .
جای تان خالی از پل « مالن» تا باغ جهان آرا ، کوچه ها و بازارها را آذین بستیم و چهار طاق ها بر افراخته ، تمامی دکاکین را به دیبای چین و مخمل فرنگ و اطلس ختا و تاچه هفت رنگ بیاراستیم وگفتیم : با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام.
شنبه شب رفقا ریسه شدند آمدند خانه ما. دیدیم آقا رضا همان شراب را برداشته است توی یک پاکت رنگین گذاشته و چند تا شاخه گل هم رویش چسبانده و آورده است برای ما . توی دل مان گفتیم: قربان هر چه آدم چیز فهم !
قرار است هفته آینده دوباره برویم خانه پرویز خان . قصدمان این است همان شراب را برداریم دوباره ببریم برای پرویز خان .
آیا شما اعتراضی چیزی دارید ؟