و جهان از هر سلامی خالی است .
آخر چه می رود بر این جهان
که در همه جاده های آن
هنگامه های بی سر و سامانی است وکوچ؟
ویکتور هوگو میگفت : در هر روستای فرانسه شمعی هست که روشنی پخش میکند . نامش « معلم » است
و یک دهانی هست که بر آن شمع فوت میکند . نامش « کشیش» است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر