می پرسد : چگونه ای آقای گیله مرد ؟
میگویم : آن به که نپرسی تو و ما نیز نگوییم
میگوید : میشود سئوالی از شما بپرسم ؟
میگویم : چرا نمیشود ؟ فقط سئوال های شرعی نباشد که مثل خر در گل میمانیم
میگوید : چند سال است در ینگه دنیا هستی ؟
میگویم : سی سال
می پرسد : میشود بما بگویی این گرینگوهای امریکایی چرا اینقدر به پروانه علاقه دارند ؟
میگویم : پروانه ؟
میگوید : به هر امریکایی که نگاه میکنی یا روی سینه اش یا روی بازویش یا روی ساق پایش شکل یک پروانه را خالکوبی کرده . آنهایی هم که خالکوبی نکرده اند گردنبندی ؛ گوشواره ای ؛ چیزی به شکل پروانه به گردن خودشان آویخته اند . میشود بما بگویی حکمت این کار چیست ؟
میگویم : ببین کاکو ! در میان همه موجودات عالم ؛ پروانه از معدود جاندارانی است که بدست خود برای خود زندان میسازد و آنگاه خود این زندان خود ساخته را میشکند و به فراسوی آفاق پرواز میکند . پروانه نماد قدرت است . نماد تواناییها ی نهفته در درون هر موجود جانداری است .نماد آن است که میتوان هر قفل و زنجیری را شکست و به هر جا که دلت خواست پر کشید .
آنگاه شعر مولانا را برایش میخوانم :
میگویم : آن به که نپرسی تو و ما نیز نگوییم
میگوید : میشود سئوالی از شما بپرسم ؟
میگویم : چرا نمیشود ؟ فقط سئوال های شرعی نباشد که مثل خر در گل میمانیم
میگوید : چند سال است در ینگه دنیا هستی ؟
میگویم : سی سال
می پرسد : میشود بما بگویی این گرینگوهای امریکایی چرا اینقدر به پروانه علاقه دارند ؟
میگویم : پروانه ؟
میگوید : به هر امریکایی که نگاه میکنی یا روی سینه اش یا روی بازویش یا روی ساق پایش شکل یک پروانه را خالکوبی کرده . آنهایی هم که خالکوبی نکرده اند گردنبندی ؛ گوشواره ای ؛ چیزی به شکل پروانه به گردن خودشان آویخته اند . میشود بما بگویی حکمت این کار چیست ؟
میگویم : ببین کاکو ! در میان همه موجودات عالم ؛ پروانه از معدود جاندارانی است که بدست خود برای خود زندان میسازد و آنگاه خود این زندان خود ساخته را میشکند و به فراسوی آفاق پرواز میکند . پروانه نماد قدرت است . نماد تواناییها ی نهفته در درون هر موجود جانداری است .نماد آن است که میتوان هر قفل و زنجیری را شکست و به هر جا که دلت خواست پر کشید .
آنگاه شعر مولانا را برایش میخوانم :
بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم | وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم | |
هفت اختر بیآب را کاین خاکیان را می خورند | هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم | |
از شاه بیآغاز من پران شدم چون باز من | تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم | |
ز آغاز عهدی کردهام کاین جان فدای شه کنم | بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم | |
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم | تا گردن گردن کشان در پیش سلطان بشکنم | |
روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور | چون اصلهای بیخشان از راه پنهان بشکنم | |
من نشکنم جز جور را یا ظالم بدغور را | گر ذرهای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم | |
هر جا یکی گویی بود چوگان وحدت وی برد | گویی که میدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم | |
گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او | گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم | |
چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم | گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم | |
چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی | پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم | |
گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می | دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم | |
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم | گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم | |
خوان کرم گستردهای مهمان خویشم بردهای | گوشم چرا مالی اگر من گوشه نان بشکنم | |
نی نی منم سرخوان تو سرخیل مهمانان تو | جامی دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم | |
ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی | گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم | |
از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند | من لاابالی وار خود استون کیوان بشکنم |
رده: