دنبال کننده ها

۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹

حدیث نفس


حدیث نفس
از شاهرخ مسکوب شنیدم شبی با هوشنگ مافی و ادیب سلطانی برای شام به هتل در بند میروند
حافظه هوشنگ عجیب بود . فرهنگ جیبی آکسفورد را واژه به واژه از ابتدا تا انتها از بر کرده بود . از معلومات انگلیسی اش پیوسته بحق بخود میبالید
ادیب سلطانی نزد کسانی که او را می شناسند اعجوبه زبان است . در چندین زبان اروپایی تبحر دارد . آلمانی و فرانسوی و انگلیسی را به حد کمال می داند 
آن شب میان این دو موجود استثنایی بحث واژگان انگلیسی - نوعی مسابقه یا مشاعره لغوی- در می‌گیرد
مدتی طولانی یکی لغتی دشوار می پرسد دیگری پاسخی بهنجار می‌دهد .سر انجام مافی به شیطنت سئوال میکند « سنده سلام را به انگلیسی چه میگویند ؟ »
ادیب با نزاکت مبادی آداب جا می خورد و می‌گوید :«چرا مزخرف میگویی "؟
مافی اصرار میورزد و پس از مقداری مسخرگی ، پیروزمندانه می‌گوید : سنده سلام { گل مژه } به انگلیسی میشود  
! بیسواد . sty
ادیب که آن شب میزبان بود به قهر از رستوران می‌رود
شاهرخ و مافی وقتی به خود میآیند می بینند پول کافی برای پرداخت صورتحساب همراه ندارند.ناگزیر فولکس واگن مافی را وثیقه میگذارند و پیاده به شهر بر میگردند
(حدیث نفس- حسن کامشاد )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر