دنبال کننده ها

۶ شهریور ۱۴۰۱

عکس یادگاری

انگار همین دیروز پریروزها بود .تندرست و خندان بودیم . گهگاه با دکتر باقر پرهام و بیژن اسدی پور و هانری نهرینی و نوح و سپند ‌و مهدی می نشستیم گپی میزدیم . قال و‌مقالی راه می انداختیم . جامی می نوشیدیم . از زمین و زمان می گفتیم و می خندیدیم .
زمان بسرعت برق ‌ و باد گذشت. سپند و نوح این جهان را واگذاشتند . باقر پرهام ماههاست در بستر بیماری است . و ما لنگان لنگان دوره میکنیم شب را و روز را.
گهگاه به دیدن پرهام میروم. دیگر توان راه رفتن ندارد . توان سخن گفتن نیز . دلم میخواهد همچون گذشته از او بیاموزم . خشم و خروش اش را به تماشا بنشینم . بنشینم تا برایم از فردوسی و سیاوش و سودابه و تهمینه بگوید . بنشینم و همچون گذشته در گریبانش در آویزم تا خشمش زبانه بکشد . تا در ستایش رضا شاه سخن بگوید و بازتاب سخنم را به خشم پاسخ گوید
اما دریغ که دور زمان درنگ ندارد و با شتاب پیش می تازد
برای رفیق خوبم باقر پرهام آرزوی تندرستی دارم

زنده ها و مرده ها

من این را جایی خواندم . یادم نمیآید کجا. اما حرف درستی است :
اینکه :
همه ایرانی های زنده بد هستند و همه ایرانی های مرده خوب و مامانی

کس در این خانه جاودانه نزیست

حبیب یغمایی شعری دارد که ناپایداری این جهان و فروپاشی بام ها و سقف ها و‌ایوان ها را تصویر میکند .
شعر این است:
بگذرد این پلید دوران هم
که نماندست عمر چندان هم
کس در این خانه جاودانه نزیست
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
یوم «تبلی سرائر» است وشود
زیر و رو آشکار و پنهان هم ...
وقتی این شعر را میخواندم با خودم میگفتم آیا مرگ کسان و ناکسان - و های و هوی جانگزایی که در پس مرگ آنان راه می افتد -همان « یوم تبلی السرائر » نیست؟
بر اساس آیه ۹ سوره طارق ، یوم تبلی السرائر روزی است که همه راز های پنهان آدمی آشکار میشود و طشت رسوایی او سرانجام با همه پنهانکاری هایش از بام فرو می افتد .
با خود میگفتم : یوم تبلی السرایر کسانی چون رضا براهنی و هوشنگ ابتهاج را به چشم دیدیم و اکنون با دشنه ای در مشت و آتشفشانی از خشم ،چشم براه آن هستیم تا مرگ کسانی همچون ابراهیم گلستان و محمود دولت آبادی و شیرین عبادی و عبدالکریم سروش و اکبر گنجی از راه برسد و گدازه های نفرت خود را بر کالبد بیجان شان ببارانیم و یوم تبلی السرایر دیگری بسازیم.
شعر حبیب یغمایی را دوباره میخوانم :
کس در این خانه جاودانه نزید
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
بگمانم اگر « سایه» میدانست که سوداگران و افسونیان بر جنازه او چوب حراج خواهند زد ، به هر جان کندنی بود چند سال دیگری میزیست تا هم چماق از دست افسوسیان بگیرد و هم سوداگران یلدایی را ناکام کند

۴ شهریور ۱۴۰۱

سایه در سایه ابلیس

ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری
شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود
ابلیسان در سایه ابلیس بر جنازه « سایه» نماز می خوانند.
زاغ سار اهرمن چهرگانی در طیلسان « فرهنگ » و « ارشاد» مویه سر می‌دهند و در حالیکه ریش ها به خون سعیدی سیرجانی و خانلری وسعید سلطان پور و هزاران سخنور دیگر خضاب فرموده اند در رثای شاعری ندبه میکنند که گویا در آستانه آن «شبیخون بلا » از امام شان با واژگانی چون « اهالی آفتاب »یاد کرده بود .
از آنسو ، مردان و زنانی خشمگین ، با شلاق تهمت و یاوه و نفرت و نادانی ، بر جنازه مردی سنگ می پراکنند که خطاب به همین مار خوار اهرمن چهرگان فریاد زده بود :
سال ها فریاد آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شدید .
قصد دفاع از چند و چون گرایش های سیاسی سایه را ندارم و لی رسم مروت نه این می بینم و آیین فتوت نه چنین که از دوست و دشمن طعن بیند و از مرد و زن لعن . زیرا او را سخنسرای یگانه ای میدانم که بر تارک غزل معاصرایران نشسته است و تا ابدالآباد در تاریخ ادبیات میهن بلازده ما جاودانه خواهد درخشید که بقول خود او :
بانگ دریا دلان چنین خیزد
کار هر سینه نیست این آواز
بسیارانی به دشنامش نشسته و سنگ ملامت بر جنازه اش می پراکنند که چرا آن نابکار هیچ اندیش را از « اهالی آفتاب » دانسته در حالیکه او از اهالی « آفتابه» بوده است اما گویی بیاد نمیآورند که در آن هنگامه خون و جنون و در آن بحبوحه ای که گوش ها بازیچه بانگ دروغ بود ، خود نیز همراه میلیونها افسونی دیگر تصویر آن ابلیس پیروز مست را در ماه میدیده اند و از ژرفای حنجره تب گرفته شان فریاد بر میکشیده اند که: این مباد آن باد !
شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آستان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
هزار سال ز من دور شد ستاره صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جان فرو رفتگان این دریا
که رفت در سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گهر که می جستیم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج امید
افسونیان و افسوسیان ، امروز هر یک بگونه ای در سایه سار امن و امان بر جنازه «سایه» تازیانه میزنند
افسونیان با طاس و طشت و نقاره در حالیکه عطر گلاب قمصر کاشان از عبا و ردا و تحت الحنک و عمامه و ریش و لباده شان از کران تا کران پراکنده میشود کالبد بیجان او‌را به اینجا و آنجا میکشانند تا لابد « خوشنامی و مرحبا و آفرینی» برای خود تدارک کنند و افسوسیان نیز همچون گنگ خواب دیده بر آنند تا نامی و نانی از این سنگ پرانی ها فراهم آورند که گویی شاعری سایه نام ، نان پاره تقاعد از دیوان محاسبات آنان میخورده و در طلب قاذورات دنیا مدح ناکسان و نابکاران میگفته است .
گزارش نازی عظیما مترجم صاحب نام وطن مان را بخوانید تا بدانید چه « یلدا» یی بر سایه گذشته است وبجای نبید چه زهر هلاهلی به کامش ریخته و چگونه زنده و مرده اش درچنگ « یلداییان » دست بدست میشده است که از قدیم الایام گفته اند : شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی .
سعدی میفرماید :
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
کز هستی اش بروی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر خاک
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نو شیروان به خیر
گرچه بسی گذشت که نوشیروان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ بر آید : فلان نماند
Arash Bahmani on Twitter
MOBILE.TWITTER.COM
Arash Bahmani on Twitter
“روایت نازی عظیما از دیدارش با هوشنگ ابتهاج در روزهای آخر عمر شاعر https://t.co/pXmRmfqI1G”

چگونه ارتش ایران فرو پاشید


چگونه ارتش ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ بسرعت فرو پاشید؟
خشم رضا شاه از فروپاشی ارتش چنان بود که سرتیپ نخجوان وزیر جنگ را در سعد آباد زیر مشت و لگد گرفت و درجه هایش را کند
سالروز مرگ دکتر پرویز ناتل خانلری یکی از مفاخر فرهنگ ایران که ملایان اموال او را مصادره کردند و او روزهای پایانی عمر خود را در تنگدستی مطلق گذراند
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 08 24 2022 Wed

دوغت را بخور

رفتیم یک لیوان دوغ درست کردیم چند تکه یخ هم توش انداختیم آمدیم حیاط خانه زیر درخت بلوط نشستیم و نرمک نرمک دوغ میل میفرمودیم و یک فقره « دوغ نامه » میسرودیم که :
تا کاسه دوغ خویش باشد پیشم
والله که به انگبین کس نندیشم
ناگهان چشم مان افتاد به عکس هایی از دولتسرای خانم کیم کارداشیان . یعنی همان قارداشیان خودمان .
دیدیم نوشته اند دولتسرای ایشان شصت میلیون دلار می ارزد .
خنده مان گرفت . با خودمان گفتیم : عجب ؟یعنی چه؟ مگر این خانم کارداشیان غیر از «باسن مبارک بقچه ای » شان دیگر چه هنری دارند که دولتسرای شان شصت میلیون دلار می ارزد ؟
تا که انگور شود می دو سه سالی بکشد
تو به یک لحظه شدی ناب ترین باده عشق؟
میخواستیم بگوییم گیله مردی که ما باشیم علاوه بر اینکه از هر سر انگشت مان هزار تا هنر میبارد و شصت و اندی سال هم توی این ینگه دنیا جان کنده ایم و هزار تا مار خورده و افعی شده ایم هنوز که هنوز است قیمت خانه مان به پای قیمت دولتسرای آقای ترامپ نمی رسد ! آنوقت خانم قارداشیان خانه شان شصت میلیون دلار است ؟
یکباره دیدیم از عالم غیب ندایی آمد که : ای آقای گیله مرد ! فضولی موقوف ! بنشین دوغت را بخور :
نوش کن دوغ و در مده آواز
دوغ خواره نگاه دارد راز !

ابابیل

پاره ای اوقات آدمیزاد در کار این آقای باریتعالی حیران میماند
آنوقت ها که ما عقل به کله مان نبود و با کتاب آسمانی مسلمانها سر و سری داشتیم خوانده بودیم که همین آقای باریتعالی برای آنکه خانه کعبه رااز وساوس شیطانی و یورش نابهنگام لشکریان فیل سوار ابرهه حبشی محفوظ بدارد لشکری از ابابیل را مامور سرکوبی آنان فرموده و این پرندگان معجزه ساز به فرمان حضرت باریتعالی با پرتاب سنگریزه های معجزه آسا تر ! تمامی فیل ها و فیل سواران جناب ابرهه حبشی را تار و مار کرده اند ( و ارسل علیهم طیرا ابابیل -آیه سوم - سوره فیل قرآن)
حالا نمیدانیم آیا نسل این ابابیل منقرض شده یا بلایی بر سر آنها آمده یا به جاهای خوش آب و هوا تری کوچ کرده اند که وقتی زور حضرت باریتعالی به بندگان طاغی و عاصی و یاغی اش نمیرسد بجای اینکه برای حفاظت خانه اش از ابابیل یاری بخواهد دست به دامان آقای امریکا میشود تا سامانه موشکی پاتریوت را در عربستان نصب کنند که شبه نظامیان حوتی نتوانند به خانه اش آسیبی برسانند .
این اسماعیل خان بیدرکجایی لابد حق داشت که میگفت :
وقتی که من بچه بودم
زور خدا بیشتر بود .

چرا سعدی نشدم

یک عده ای در خاش نشسته بودند حرف میزدند و از اوضاع زمانه می نالیدند . یک سرهنگ ژاندارمری هم توی آن جمع بود .
یکی شان یک بیت از سعدی خواند . جناب سرهنگ سری به تاسف تکان داد و گفت : توی این خراب شده لااقل سعدی هم نشدیم !
-از حرف های سایه -

۳۱ مرداد ۱۴۰۱

در کرانه دریاچه تاهو


دوشنبه 22 آگست 2022
ساحل دریاچه تاهو -
نسیم بسیار خنکی میوزد . همچون نسیم اردیبهشت در رکن آباد شیراز . آب دریاچه به زلالی چشمه ساران.
نه آلودگی صوتی- نه آلودگی هوا - نه های و هوی آزار دهنده ای .
مرغان دریایی اینجا به صف ایستاده اند تا لابد به دانه ای و نواله ای مهمان شان کنیم .
مردمان در سایه سار درختان کاج بساط خوشباشی گسترده و از نعمتی چنین بیکران بهره میگیرند . ما نیز .
بساط کباب و شرابی فراهم کردیم و در سایه سار درختی آسودیم و نوشیدیم که حافظ میفرماید :
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت
و غرق و غرقه در بیکرانگی طبیعت شدیم و سخاوت و گستردگی و مهربانی اش را پاس داشتیم و سخن سعدی شیراز خواندیم که :هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر میآید مفرح ذات .
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی میشود کم
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت میخورد چندین ٫ مخور غم
… و پند حافظ در گوش مان که :
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
مجو‌درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است
و پند حکیمانه دیگرش آنکه :
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که فرجام کار چیست
یا اینکه :
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک مابسازد خشت .
جای تان خالی البته

۳۰ مرداد ۱۴۰۱

چه گلاب گرانقیمتی

درمجتمع فولاد مبارکه اصفهان دزدی شده است ! نه اینکه خیال کنید یکی رفته است با چکش و دیلم گاو صندوقش را شکسته و چند میلیون تومانی کش رفته است . نه . آنجا آقایان مومنان نشسته اند میلیاردها تومان یا دلارش را بالا کشیده اند.
در تحقیقاتی که بعمل آمده معلوم شده است فقط یک فقره یکصد و نود میلیارد تومان بابت ادکلن و کت و شلوار مسئولان محترم سند سازی شده است.
باز خدا را صدهزار مرتبه شکر که انشاالله تعالی این آقایان اهل منقل و چپق و دود و دم و تریاک و آن زهر ماری ها نبودند (شاید هم بودند و از بودجه محرمانه استفاده میکردند! )و گرنه یک صورتحساب سیصد چهار صد میلیارد تومانی هم بابت تریاک سناتوری و چپق دسته طلایی و کنیاک هنسی و ودکای اسمیرنف و زغال کله گنجشکی نجف آباد سفلی روی دست مان میگذاشتند .
ما میگوییم : آقا این خبر ها سراپا دروغ است و این عوامل استکبار جهانی می خواهند این حاج آقاهای مومن خدا ترس نماز خوان را بدنام کنند . میدانید چرا ؟ برای اینکه اولا مسئولان محترم جمهوری عزیز اسلامی هیچکدام شان ادکلن مصرف نمیکنند . دوم اینکه همگی شان از دم بوی پهن و تپاله می‌دهند . سوما اینکه در سفرهای فرنگستان گاهگداری گلاب قمصر کاشان به سر ‌‌روی شان میمالند، چهارم اینکه کت و شلوارشان را معمولا از بازار کهنه فروشان شاه عبدالعظیم میخرند که معمولا بر تن شان زار میزند. لاجرم می پرسیم مگر قیمت گلاب چقدر است آقا ؟ مگر قیمت یک دست کت و شلوار شابدولعظیمی چند هزار در صد بالا رفته است ؟
چرا حاج آقاهای خداترس را بدنام میکنید ؟
ای بی انصاف ها درست است شما خواهر و مادر و وجدان ندارید اما بالاغیرتا از حساب و کتاب و متاب هم چیزی سرتان نمی شود ؟
در این گیر و دار که امت اسلام سرگرم چرتکه انداختن هستند تا ببینند قیمت یک شیشه گلاب اعلای قمصر کاشان چند میلیون تومان است یک آقا یا خانم دکتری هم آمده است توییت زده است که :
«امروز یک مریضی بمن گفت اندازه چهل هزار تومان برایم دارو بنویس . بیشتر بنویسی ندارم بدهم »
این توییت هم سراپا دروغ است آقا ! مگر میشود در مملکتی که مسئولانش یکصد و نود میلیارد تومان بابت گلاب قمصر و کت و شلوار شابدولعظیمی خرج میکنند یک آدمیزادی هم پیدا بشود بگوید پول دارو‌ندارم ؟ دروغ است آقا ! اگر باور نمیکنید تشریف ببرید از آقای قاضی القضات بپرسید.
شما را به خدا نگاهی به قیافه این وزیر نفت سابق و وزیر راه لاحق بیندازید. چنین قیافه درب وداغان زهره آب کنی که انگار همین حالا از گور برخاسته است اصلا می تواند ادکلن کریستین دیور یا حتی گلاب قمصر استفاده کند ؟
همان تپاله هم برای سرش زیادی است به حرضت عباس !