یاد داشت های حسن رجب نژاد - کالیفرنیا
دنبال کننده ها
۴ شهریور ۱۴۰۱
چرا سعدی نشدم
یک عده ای در خاش نشسته بودند حرف میزدند و از اوضاع زمانه می نالیدند . یک سرهنگ ژاندارمری هم توی آن جمع بود .
یکی شان یک بیت از سعدی خواند . جناب سرهنگ سری به تاسف تکان داد و گفت : توی این خراب شده لااقل سعدی هم نشدیم !
-از
حرف های سایه -
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
کوفیان کفش مرا دزدیدند !
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
گويا فضا نوردان بر ماه ريده بودند ...!!!
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
لوطی پای نقاره
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر