دنبال کننده ها

۲۳ فروردین ۱۴۰۰

چای فقط چای لاهیجان

آقای غلامحسین مصدق«پسر دکتر مصدق » تعریف می‌کرد :
مهدی ارباب نماینده مجلس و از بازرگانان وارد کننده چای از اینکه دولت مصدق نمی گذاشت چای خارجی وارد بشود ناراحت بود و با همه تقلائی که کرده بود وزیر اقتصاد وقت اجازه نداده بود که چای خارجی وارد کنند. روزی به من مراجعه کرد و گفت وقتی از آقا بگیرید که شرفیاب شوم و توضیحاتی بدهم. مطلب را که به پدرم گفتم پرسید چه کار دارد؟ گفتم مثل اینکه می خواهد در باره واردات چای صحبت کند.
پدرم پذیرفت و روزی که معین شده بود چند نفر از تجار سرشناس چای همراه ارباب به منزل آمدند. پدرم قبلا به چایخانۀ خود سپرده بود که چای اعلای لاهیجان که همه ساله از علی امینی لنگرودی میخریدیم در نهایت خوبی دم کنند و تجار مذکور پیش از اینکه آنها را بپذیرد با آن چای پذیرائی شوند. همین کار شد و پس از آن تجار به اطاق پدرم رفتند. پرسید چه گرفتاری دارید؟ گفتند دولت اجازه ورود چای نمیدهد و مردم علاقه دارند که چای خوب بنوشند. مصدق گفت آیا چای خدمتتان آوردند؟
گفتند : بلی.
گفت چایش چطور بود؟
همه تعریف کردند.
گفت به مردم هم از همین چای بدهید که چای لاهیجان است.
برداشت از صفحه خانم غزل ها به نقل از نشریه« آینده » سال 1366 - شماره 1 ، ص41
May be an image of outdoors and tree
آقای سارق مسلح
یک آقای محترمی رفته است بانک هفت تیرش را گذاشته است روی شقیقه کارمند بانک و گفته است : یالله! یک اسکناس یک دلاری بده دستم!
کارمند بانک هم ترسان و لرزان یک اسکناس یک دلاری گذاشته است کف دستش و گفته است بفرما!
آقای دزد همانجا نشسته است تا آژان ها بیایند ببرندش زندان.
وقتی آژان ها پرسیدند چرا فقط یک دلار دزدیده ای گفته است : میخواستم مرا به جرم سرقت مسلحانه ببرند زندان تا هم تختخوابی برای خوابیدن گیرم بیاید و هم از خدمات درمانی زندان برای درمان بیماری هایم استفاده کنم !
پسر جون جونی و عروس جون جونی من
Happy Birthday Rosa joon joony
May be an image of one or more people, people standing and outdoors

آقای حاج جبار

انگار همین دیروز پریروز ها بود .
پسرمان - الوین جونی- چهار پنجساله بود که همراه ما میآمد سر کار مان . آنجا توی فروشگاه می چرخید و به کارمندان مان کمک می‌کرد . کمک که چه عرض کنم ؟ توی دست و پای شان می پلکید .
آخر هفته که می‌شد ما باید چک حقوقی کارمندان مان را می نوشتیم . الوین هم میآمد توی دفترمان و با شیرین زبانی کودکانه اش میگفت : بابا ! چک حقوقی مرا هم نوشتی؟
من هم یک چک برایش می نوشتم و میگذاشتم توی پاکت و میدادم دستش .
یکی دو ماهی گذشت . یک روز صبح زود میخواستیم برویم سر کار ، الوین در آمد که : بابا ! اول برویم بانک
گفتم : بانک برای چه عزیزم؟
هفت هشت تا از همان چک ها را نشانم داد و گفت : برویم اینها را نقد کنیم !
گفتم : بانک ها هنوز باز نشده اندعزیزم . ساعت ده صبح باز می‌شوند . برویم فروشگاه، من خودم برایت نقد میکنم .
رفتیم فروشگاه و چک هایش را نقد کردم و پول ها را گذاشتم توی پاکت ودادم دستش .
الوین جونی این پول ها را گذاشته بود توی جعبه کوچکی توی اتاقش و گهگاه به مامانش قرض هم میداد . صد دلار میداد صد و بیست دلار پس میگرفت . یکپا نزول خور شده بود این پدر سوخته ! ما هم اسمش را گذاشته بودیم آقای حاج جبار !
حالا سی و چند سال از آن روز ها گذشته است. الوین جونی دکتر شده و زن گرفته و برای خودش خانه و زندگی فراهم کرده است. ما هم پیر شده ایم و گهگاه دل مان میخواهد آن روزگاران بر گردد و الوین دو باره به مادرش پول قرض بدهد و ما هم اسمش را بگذاریم حاج جبار !

۱۳ فروردین ۱۴۰۰

مدایح بی صله

پیغام و پسغام فرستاده بود که: جناب آقای گیله مرد ! قربان آن قد و بالای شما بشویم. ما وقتی نوشته های شما را میخوانیم تمام غم های عالم را از یاد می بریم !اصلا آقا حافظ و سعدی و اثیر الدین اخسیکتی باید بیایند از شما درس بیاموزند !!
گفتیم : آقا جان ! هندوانه زیر بغل مان نگذار ! ما خودمان چهل سال است آپاراتچی هستیم . لاک پشت را رنگ میکنیم بجای فولکس واگن میفروشیم . پهلوان زنده را عشق است .
شاعر و رمال و‌مرغ خانگی
هر سه تا جان می‌دهند از گشنگی!
حالا بگو‌ببینم منظورتان از این پاچه ور مالیدن ها ی ادیبانه چیست؟
فریاد و فغانشان به آسمان رفت که : ای گیله مرددانشمند ! نمیدانی ما اینجا در ترکیه به چه عذاب الیمی گرفتاریم . این دفتر پناهندگان سازمان ملل متحد سال هاست پرونده مان را این دست و آن دست میکند و نمیگذارد ما سر وسامانی بگیریم . چاره ای نداریم جز اینکه من و زنم برویم جلوی دفتر سازمان ملل بست بنشینیم . اعتصاب غذا کنیم ، قال و‌مقال راه بیندازیم بلکه کسی به داد مان برسد
پرسیدیم : از ما چه کاری برای تان ساخته است؟
گفتند : آقا ! صدای ما را بگوش جهان برسانید
گفتیم : کاکو ! ما اگر چه نه کد خدای جوشقان نه عامل زواره ایم، اما میدانیم همین یکی دو ماه پیش پانصد ششصد نفر از پناهجویان لیبی و سوریه و فلسطین و افغانستان و ایران در دریای مدیترانه غرق شده اند . هیچکس در هیچ جای دنیا برای شان تره هم خرد نکرده است . صدای دادخواهی شما را چگونه به گوش جهان برسانیم ؟
گوش فلک به ناله من نیست آشنا
من مرغک شکسته پر آسمانی ام
فردایش دیدیم کلی پیزر لای پالان مان چپانده و یک مدح نامه شداد و غلاظ برای مان فرستاده و چنان هندوانه ای زیر بغل مان گذاشته که خیال کردیم ما سلطان محمود غزنوی هستیم و ایشان عنصری بلخی .
گفتیم : آقا ! ترا به دستان بریده حضرت ابر فرض دست از سر مان بردار . با خواندن اینگونه مدایح بی صله ما حال مان بد میشود . استفراغ مان می‌گیرد . دست ‌‌و پای مان را گم میکنیم . حالا نمیشود ما را از این مدح نامه ها معاف بفرمایید ؟
فردایش دو‌باره دیدیم نشسته است و به سبک و سیاق منوچهری دامغانی یک مدح نامه پر ملاط دیگری سروده که با خواندن آن آدمی به خودش می‌گوید کاشکی به ثقل سامعه و ورم ملتحمه بصری گرفتار بودیم و چنین اباطیلی را نمی خواندیم ونمی شنیدیم !
پس فردایش دیدیم دو باره دست به قلم برده است و یک عالمه زور زده است و مدح نامه دیگری در باب قد و قامت رعنای ما سروده است
اول خیال کردیم فرمایش بطری است . دست آخر به جان آمدیم و گفتیم : آقا جان ! خدا از عمرمان بر دارد بگذارد روی عقل تان .حرف حساب تان چیست؟ از ما چه کاری برای تان ساخته است؟
در آمدند که : بله ! ما اینجا دو هزار دلار باید به وکیل بدهیم تا پرونده مان را پیگیری کند. حضرتعالی که از نوادگان اتول خان رشتی هستید و آنجا در ینگه دنیا توی حیاط خانه تان درختی دارید که دلاربه بار میآورد لطفا عجالتا دو هزار دلار از روی همان درخت بچینید برای مان بفرستید تا وقتی کارمان درست شد و از ترکیه به یک کشور اروپایی رفتیم فورا از خجالت شما در بیاییم و بدهی مان را باز پرداخت کنیم !
به رندان می ناب و معشوق مست
خدا میرساند ز هر جا که هست
گفتیم : آقا جان ! ظل عالی لایزال ! قربان آن چشمان ازرق شامی تان بشویم ما ! ما که شما را ندیده و نمی شناسیم . هیچ قرابت سببی و نسبی هم که با شما نداریم .سگ مان هم که نیامده است روی پرچین خانه جنابعالی شاشیده باشد ! اینجا آب میدود و نان میدود و ما هم به دنبالش . البته نشود بز به پچ پچی فربه اما آن قصاید و مدح نامه های تان را مگر بیتی چند حساب کرده‌اند؟
اگر مرحومان مغفوران عنصری و منوچهری و عسجدی هم سر از خاک بر میداشتند و قصیده بالا بلندی در باب قامت چون شمشاد مان میسرودند صله ای که میگرفتند خیلی ارزان تر از شما بود .حالا نمیشود شما آن مدایح تان را پس بگیرید و بگذارید ما اینجا نان و اشکنه خودمان را بلمبانیم وراست برویم راست بیاییم ماست مان را بخوریم سر نای مان را بزنیم ؟حالا نمیشود اینقدر پوست خربوزه زیر پای مان نیندازید ؟ خدا بسر شاهد است ما تا الان که چهل سال است ینگه دنیا هستیم هنوز نمی توانیم بیش از صد دلار را بشماریم ! چطوری بیاییم دو هزار دلار بشما بدهیم ؟ درخت توی حیاط خانه مان هم متاسفانه مدتهاست خشک شده و دیگر دلار بار نمیآورد. خانه آمیز والده مان هم که آنسوی دنیاست .
سرتاسر بازار همه دود کباب است
لب تشنه و سرگشته و بغداد خراب است
آقا! چشم تان روز بد نبیند . از فردایش دیدیم ما شده ایم شمر بن ذی الجوشن ! ‌و اگر دیر بجنبیم زنده و مرده مان را در گور خواهد لرزاند .
باز خدا پدر این آقای زاکر برگ را بیامرزاد که به آدمی امکان میدهد مزاحمان صیفی و شتوی را با چرخاندن مهره ای از صفحات فیس بوق به اسفل السافلین بفرستد و نفسی به راحتی بکشد و گرنه ممکن بود عینهو سگ یوسف ترکمن پاچه مان را بگیرد و یک قصیده دویست و پنجاه بیتی بسراید که شجره مان را به عبیدالله زیاد و یزید بن مهلب و معاویه بن ابی سفیان و ابن ملجم مرادی برساند . خدا بما رحم کرد .
بیخود نیست که میگویند خداوند از همه گردن کلفت تر است
ز چینی بجز چین ابر و مخواه
ندارند پیمان مردم نگاه
در گفتگویی با تلویزیون پارس
Sattar Deldar 03 31 2021

آقا دار


آن قدیم ندیم ها ما در ولایت مان یک درخت مقدسی داشتیم که میگفتیم « آقا دار ».
این آقا دار هر دردی را درمان میکرد . از قولنج و زخم معده بگیر تا شقاقلوس و طاعون و وبا و حصبه .
از روزی که سر وکله جناب کرونا پیدا شده است ما از راه دور دست به دامان همین آقا دار شده ایم و خوشبختانه ما را بیمه حضرت ابرفرض کرده است
این را هم بگوییم مادامیکه ما در ایران بودیم متولی آقا دار بودیم و لاجرم نذر و نذور خلایق را یواشکی جمع میکردیم با این پول میرفتیم مغازه یک آقای خیلی بد اخلاقی بنام آقای پور قلیچ حوالی حمام بهارستان لاهیجان یک کاسه لوبیا چیتی با روغن زیتون و پیاز نوش جان میفرمودیم آنگاه میرفتیم سینما استخر فیلم های بروس لی میدیدیم
خدا کند« آقا دار » ما را بابت این اختلاس ببخشاید و بیامرزاد
March 31 at 7:02 PM 
Shared wi
"If you run naked, around a tree, at the speed of 185,999 miles/second, there is a distinct possibility of fucking yourself.
Or you can vote for Islamic Republic of Iran to obtain the exact same effect"
“Gilemard”

۱۰ فروردین ۱۴۰۰

جویبار لحظه ها جاری است


امروز رفتیم گشت و گذار نوروزی .بزرگراه کوهستانی شماره 49 را گرفتیم و پیش راندیم . همه جا غرق گل و شکوفه. همه جا سبزی و سبزینه . آسمان آبی. درجه حرارت هوا هفتاد درجه فارنهایت .همه جا سخاوت و دست و دلبازی طبیعت. همه جا شکوفه و شکوفه و شکوفه .
رسیدیم به شهرکی بنام Coloma. غنوده بر کرانه رودخانه ای . نامشAmerican River. و آبش چنان زلال که گویی آیینه ای است. آیینه ای جاری.
اینسو و آنسویش مردمانی به گشت و گذار که گویی به جشن سیزده بدر آمده اند !
و این شهرک همان است که بسال 1848یکی از جویندگان طلا بنام آقای جیمز مارشال در آنجا به کشف طلا نائل آمد و سیل جویندگان طلا را به آنجا کشاند . این شهر هم اکنون 529 نفر جمعیت دارد و موزه ای وآسیابی از آن روزگاران امید و نومیدی بر جای مانده است
ساعتی در کرانه رود درنگی - و تاملی -
و غرق و غرقه شدن در آغوش طبیعت. طبیعتی که سخاوتمندانه و بزرگوارانه سفره دلپذیرش را بروی همه آدمیان گسترانیده است.
یکی دو ساعتی در کرانه رود نشستیم و خواندیم که : جویبار لحظه ها جاری است .
آنگاه همین جاده پر پیچ و خم را گرفتیم و راندیم و رسیدیم به شهری دیگر . نامش Auburn
گشتی در خیابان‌هایش زدیم و نگاهی به عتیقه فروشی ها و رستوران هایش. همانجا ناهاری خوردیم و بر گشتیم به ولایت مان .
‌جای همه شما خالی البته. و این شعر خیام ورد زبانم که :
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
اما پدر خرت بسوزد
حبیب یغمایی تعریف می‌کرد : " شبی در راه سمنان بودم و چون دیر وقت شد به منزل دوستی وارد شدم تا فردا صبح ادامه طریق دهم . دوستم پذیرایی کرد و بعد از شام هم به عادت مالوف به رختخواب رفتم ؛ ولی خر صاحبخانه تا صبح عر عر کرد و نگذاشت راحت بخوابم !
صبح دوستم بعد از صبحانه مرا بدرقه کرد و دم در پرسید که انشاالله بد نگذشته باشد ؟
و منهم فی البداهه گفتم :
خود آدمک بدی نبودی
اما پدر خرت بسوزد !
و همین تک بیت فی البداهه دوستی چندین و چند ساله ما را خراب کرد