دنبال کننده ها

۲۵ فروردین ۱۳۹۸

جریمه


جریمه
در لس آنجلس ، یک خانم هشتاد و دو ساله امریکایی بعلت اینکه هنگام عبور از خط عابران پیاده بسیار آهسته قدم برداشته و باعث شده بود در ترافیک اختلالی بوجود آید توسط پلیس یکصدو چهارده دلار جریمه شد.
این بانوی هشتادو دو ساله که با عصا راه می‌رود می‌گوید : وقتیکه چراغ سبز عابران روشن شد من از این سر چهار راه به آنسویش راه افتادم اما هنوز به نیمه راه نرسیده بودم که چراغ قرمز شد
او می‌گوید : واقعا خجالت آور است . مامور پلیسی که مرا جریمه کرد چنان با من رفتار می‌کرد که انگار من یک دختر بچه شش ساله هستم و نمیدانم چه می‌کنم .
پلیسی که این خانم ۸۲ ساله را جریمه کرده است می‌گوید : من دوست ندارم عابران پیاده از من دلگیر بشوند اماترجیح میدهم آنها زنده باشند .

داس کهنه


داسِ کُهنه
این شعر زیبا از دوست هنرمند نازنینم آقای محمد جلالی چیمه ( م.سحر) شاعر تبعیدی مقیم پاریس است
اگر نام بلند« م. سحر » را پای این شعر دلنشین با چنین استحکام شاعرانه و مفاهیم ناب هنرمندانه ای نمی دیدم خیال میکردم یکی از سروده های ملک الشعرای بهار ؛ قائممقام فراهانی ؛ فرخ خراسانی ؛ یا ناصر خسرو قبادیانی است . این سخن را نه بعنوان یک تعارف رفیقانه بلکه بمثابه یک نقد ادیبانه میگویم هر چند خود را در جایگاهی نمیدانم که به نقد سخن شاعران بنشینم اما این شعر آنچنان بر دلمنشست که اندوه تلخ روزگار دوزخی اکنونی را از روح و جانم زدود.
شعر را با هم میخوانیم :
بیچاره ملّتی که شود قهرمانِ او ،
آن نابرادری که بود خصم جان او
نامردمی که چهره نهان کرده در فریب
چون رهزنی به همرهی ی کاروان او
گُرگی که بردریدنِ میش است آرزوش
وز راهِ دین خزیده به جلدِ شبان او
بیچاره ملتی که سپارد زمام ِ عقل
در دست شرع و ، دزد شود پاسبان او !
از بد ، هزار بار بتَر ، روزگارِ آنک
دیو از در ِ خدا برُباید روان او
رنگِ کلامِ خویش زند بر کلامِ وی
فکر ِ نهانِ خویش نهد بر زبان او
بر خوانِ او نشیند و از خون او خورد
برجا نهد زبهر ِ سگان استخوانِ او
خنجر به دست وی بنشاند به کامِ وی
تیر افکند به سینۀ او از کمان او
وَهنی چنین ، اگرچه نه درخورد آدمی ست
دردا که زاید از دلِ وهم و گمان او
دردا که مُنتج است ز فقدانِ رای وی
رنجا که حاصل است ز جهلِ گران او
اربابِ دین ربوده به چنگگ نهادِ وی
اصحابِ جور، برُده به ذلّت ، جهان او
جلادِ او به جلدِ مُرادِ کبیرِ او
بدخواهِ او به جامۀ پیر مغان او
پیکِ بهشتِ او شده دوزخ فروز ِ او
دوزخ فروزِ او شده آتش نشان او
چونین چگونه راه توان بُرد زی فلاح
آنرا که سوی چاه برَد نردبان او ؟
قومی چنین ، چگونه برآید مراد وی ؟
شهری چنین ، چگونه بماند نشان او؟
این داستان سَمر شده زان ملّتی که کرد
بیداد ِ شرع ، سهمِ تبر ، بوستان او
وجدان فروخت ، اهلِ تفکّر به اهلِ دین
با این طمع که دین بدهد آب و نان او !
غافل ازآن که دیر نپاید سرابِ وی
نادان در این که زود سرآید زمان او
زینگونه سوخت کشور و ویرانه شد زمین
رفت از نهادِ باغ ، بهار و خزان او
قومی ، شکسته کشتی و دریاست در خروش
بی باد شُرطه مانده چنین بادبان او !
گُم کرده آشیانه ، به دیدارِ آشنا
چونین، چگونه تازه شود آشیان او؟
دین ، داسِ کُهنه بود و به کینش جَلا زدند
تا خون به آسیاب ، کنند ارمغان او
اکنون چه مانده، غیرِ شقایق میانِ دشت
وان برگ های سوخته در خاوران او ؟
***
آن کو متاعِ روشنی از دین طلب کند
دینش متاع و روشنی ی او دکان او
م.سحر
26/6/2013

آدم های سیاسی ....آدم های غیر سیاسی
آدم سیاسی : یعنی آدمی که می تواند دشمنش را با دستان خودش خفه کند٬!
آدم غیر سیاسی : یعنی آدمی که جربزه کشتن دشمنش را ندارد
به همین سبب است که آلبر کامو میگوید :
من آدمی غیر سیاسی هستم زیرا نمی توانم دشمنم را بکشم
البته منظور از آدم سیاسی آدمیزادگانی هستند که در چهار چوب تنگ ایدئولوژی ها گرفتارند و جهان و همه پدیده های هستی را تنها از همان زاویه تبیین و تفسیر میفرمایند
انسانی که برای آزادی و عدالت و برابری می جنگد مسلما یک انسان سیاسی است مشروط بر آنکه مبانی مبارزات خود را بر نظرگاههای خاص ایدئولوژیک استوار نکند

آفتابه یادتان نرود


از ایران برایم نوشته است که : پریروزها نا پرهیزی کردیم و در این نیرنگستان آریایی اسلامی رفتیم کنسرت . کنسرت خواننده ای بنام بهنام بانی.
گویا این آقای بهنام بانی قبلا قاری قرآن بوده و بعدا خواننده شده و بقول حضرت سعدی جامه زهد بر گرفته و سجاده به خمار برده است !
یک عالمه قاپوچی و قلق چی و سالدات و سر عسکر و عالیجاه و ایلچی و زنبورک چی و عجوزک و نوکرک و ارباب نام و ننگ دولت ابد مدت هم آمده بودند 
وسط های کنسرت ، آقای خواننده به بهانه اینکه وقت اذان مغرب است میکروفن را رها کرد و رفت . ما که از روی لاعلاجی به خر میگوییم خانباجی ، به خودمان گفتیم : هنوز اول عشق است اضطراب مکن ! لابد رفته است آب بخورد کش بیاید !
خلایق که هاج و واج مانده بودند به مصداق احمدک خیلی خوشگل بود آبله هم در آورد، بیست دقیقه ای بلاتکلیف نشستند و غر زدند تا اینکه سر وکله جناب هنرمند پیدا شد و رو به تماشاگران محترم فرمود و گفت :طاعات و عبادات تان قبول !
بقول حضرت سعدی :
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود با نادان مپیوند
حالا که الحمدالله کنسرت های ما هم اسلامی شده اند توصیه گیله مردانه ما به تمامی خوانندگان و مزقونچی ها و کنسرت چی ها و کنسرت رو ها این است که اگراز این ببعد میخواهند به کنسرتی بروند منباب احتیاط یک فقره سجاده و جا نماز هم همراه شان داشته باشند مبادا نمازشان خدای نکرده قضا بشود .
البته انشا الله تعالی آفتابه هم یادشان نمیرود !
یکی دیگر از امت اسلام برایم نوشته است آیا میدانستید در کتابهای درسی نام حشره ای بنام آخوندک را تغییر داده و راهبک گذاشته اند ؟
ما این را نمیدانستیم والله ، اما از آنجا که در آن مملکت حسینقلیخانی هر خاتونی آشی می پزد توصیه گیله مردانه ما این است که چطور است همتی بفرمایند و اسم آخوند را هم به حشره تغییر بدهند ؟

مکار شیرازی


(آخرین سئوال شرعی از حضرت آیت الله مکارم شیرازی ( معروف به مکار شیرازی 
حضرت آیت الله ؛ لطفا بفرمائید بطور کلی حکم زندگی کردن در مملکت ایران چیست؟
بسمه تعالی! اگر به قصد لذت نباشد مانعی ندارد

۱۹ فروردین ۱۳۹۸

از آن سال های دور


آمده بودیم امریکا . سال ۱۹۸۸. با پاسپورت آرژانتینی و یک ویزای پنج ساله .
پسرم - الوین - تازه به دنیا آمده بود . در بیمارستانی روی تپه های اکلند. نام بیمارستانHighland Hospital.
یک روز صورتحسابی برای مان آمد . سیزده هزار و هشتصد و چهل و سه دلار و هفده سنت ! آن هفده سنت اش نمیدانستیم برای چیست !بیمه هم نداشتیم . 
رفتیم بیمارستان . صورتحساب را نشان شان دادیم و گفتیم :از پس پرداخت چنین پولی بر نمیآییم . تکلیف چیست ؟
پرسیدند : گرین کارت داری ؟
گفتیم: هنوز نه!
پرسیدند : ویزا داری؟
پاسپورت مان را نشان شان دادیم
پرسیدند :ماهانه چقدر میتوانی بدهی ؟
تاملی کردیم و گفتیم : پنجاه دلار !
ده دوازده صفحه کاغذ جلوی مان گذاشتند و گفتند: امضا کن !
امضا کردیم
گفتند از ماه آینده پنجاه دلار میدهی . سعی کن بموقع پرداخت کنی
گفتیم : آی به چشم ! اما تا بخواهیم این صورتحساب را تمام و کمال پرداخت کنیم پسرمان بیست ساله خواهدشدو خودمان هم یک پیرمرد هاف هافو !
خندیدند و گفتند : هر وقت پولدار شدی میتوانی همه اش را یکجا بدهی
یکی دو ماهی گذشت. پسرمان بیمار شد. بردیمش بیمارستان . همان بیمارستان .
معاینه اش کردند و گفتند :باید بروید بیمارستان کودکان
پرسیدیم :بیمارستان کودکان کجاست ؟
ساختمان روبرویی را نشان مان دادند و گفتند آنجاست
آمدیم بچه مان را بغل کنیم ببریم آنجا.
گفتند :باید با آمبولانس بروید
ترس ‌ورمان داشت . دلهره به جان مان افتاد .یعنی چه ؟ چه بلایی سر بچه مان آمده؟
تلفن کردند آمبولانس آمد و ما را سوار کرد برد آنور خیابان .بیمارستان مخصوص کودکان.
دکتر آمد و معاینه کرد و نسخه نوشت و گفت : چیز مهمی نیست . بروید سر خانه زندگی تان
آمدیم خانه . نگران . با کلی اضطراب.
چهار روز بعدش یک صورتحساب آمد. پانصد و شصت دلار برای آمبولانس!
تلفن کردیم که : بابا! پدر تان خوب ، مادرتان خوب ، انصاف تان کجاست ؟آخر پانصدو شصت دلار برای چهار دقیقه آمبولانس ؟
گفتند : باید پولش را بدهی
گفتیم : اگر ندهیم ؟
گفتند : آن دیگر ربطی بما ندارد . عبدالله شر خرهای امریکایی به زور از شما میگیرند . سود و جریمه اش را هم میگیرند
برای اینکه گیر عبدالله شر خر های امریکایی نیفتیم یک چک پانصد و شصت دلاری نوشتیم برای شان فرستادیم
اما خیلی درد مان آمد . خیلی.

۱۸ فروردین ۱۳۹۸


رژه پستان ها
آقای بیل کلینتون آمده بود سخنرانی کند . یادم نیست در باره چه موضوعی .
آمده بود دانشگاه دیویس . چهارپانصد نفری هم آمده بودند .
سخنرانی اش را کرد و به پرسش ها پاسخ داد و خواست از سالن سخنرانی بیرون برود . آنجا دم در . روی پله ها ، ده بیست تا دختر خوشگل به صف ایستاده بودند . همه شان خوش و خندان . همه شان سرشار از شور جوانی .
کلینتون دستی تکان داد ‌و خواست لبخند به لب از جلوی شان رد بشود . ناگهان ، در میان بهت و حیرت و خنده و شگفتی ما ن ، دختران جوان بلوز های شان را بالا کشیدند و پستان های سفید و لرزان خود را به نمایش گذاشتند ! خنده و هیاهو و نشاط و شگفتی در هم آمیخت و جناب کلینتون رژه پستان های عریان را تماشا کرد و خوش و خندان سوار اتومبیلش شد و در میان هیاهوی شادمانه مردمان دانشگاه دیویس را ترک کرد

مجمع المجانین


استاندار لرستان گفته است از فردا فقط به سیلزدگانی کمک خواهد کرد که شناسنامه خود را ارائه دهند
بنظر شما نباید این زاغ سار اهرمن چهره پفیوز را توی طویله بست و یک مشت کاه و جو هم جلویش گذاشت و گفت : مردک پفیوز لجاره ! سیل آمده است خانه و کاشانه و گاو و گوسفند و دار و ندار این مردم بینوا را از جا کنده است و برده است ، حالا از کجا بروند شناسنامه پیدا کنند بیاورند ؟
نه عقل ترا که مدح عالیت کنم 
نه فهم ترا ، که شعر حالیت کنم
نه ریش ترا ، که ریشخندت سازم
نه خایه ترا که خایه مالیت کنم
بقول رفیق دور و دیرم محمد عاصمی :
دام تزویر و ریا برکش و بگذارو برو
طالع ات طالع نحس است در این چرخ سهند
ریش بی ریشه ات ای شیخ بسوزاند خلق
ای خداوند تباهی و سیاهی و گزند

۱۵ فروردین ۱۳۹۸

خرنامه

شعری از دکتر رجائی بخارائی
ای خر که بسته اند به گردونه ای ترا 
واندر بهای مشت جوی بار میکشی
نام من است اشرف مخلوق و تو ز پی
 نام  حمار یحمل  اسفار  میکشی
بهتان بس بزرگ که بر ما نهاده اند
دانم تو نیز زین سخن آزار میکشی
اشرف توئی که در پی رنج کسان نئی
 گر چه ستم ز خلق به خراوار میکشی
پشت از فشار ریش و دل از چوب کین غمین
بار بشر بدین تن افگار میکشی
ما و تو سخره ایم درین بارگاه صنع 
تنها نه بار دهر تو دشوار میکشی
من رنج میبرم تو اگر بار می بری
من خوار می زیم تو اگر خار میکشی
صد کوه غم بر این تن نازک نهاده اند 
خرم توئی که بار به هنجار می کشی
تو نیک بخت از آن که غم حال میخوری 
نی رنج نامده نه غم پار میکشی
آزاد تر ز من به زمین گام مینهی
هر دم ملامتی نه ز اغیار میکشی
من لب ز بیم بر نتوانم گشاد و تو
فریاد ها به هر سر بازار میکشی
جانت ز دست مردم دون نیست در عذاب
هر رنج میکشی به تن زار میکشی
پایان کار اگر نگری هم تو بهتری
زآنرو که بار عمر نه بسیار میکشی
افزون ز بیست سال نمانی و زان سپس
 نه انتظار جنت و نه نار میکشی

در ژرفنای ملک عدم فارغ از حساب
خوش میچمی و خیمه به گلزار میکشی

خران کراواتی و خران عمامه دار


شاه  :هیچ کس جز من در سیاست خارجی حق مداخله ندارد. نخست وزیر و وزرای خر هم به درد سفر خارجی با من نمی خورند.
"فرمودند به وزارت خارجه گفته ام که هیچ مقامی غیر از خود من حق ندارد در کارهای وزارت خارجه مداخله بکند، حتی گفته ام برادر هویدا که نماینده ما در سازمان ملل است، حق ندارد به نخست وزیر گزارش بدهد، حتی تلفنی بکند. او را هم توبیخ کردم که چرا به برادرت گزارشهای وزارت خارجه را میدهی )(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۳۶۷)."

باری دوباره کارهای فوری را به عرض رساندم: ترتیب سفر پاکستان و الجزایر و ملتزمین رکاب. عرض کردم باید در الجزیره هیأت مطلعی مرکب از وزیر اقتصادُ رییس بانک مرکزیُ دکتر فلاحُ وزیر کشور(مسول اوپک) و یک عده کارشناس باشند. فرمودند این خرها چه فایده دارند؟ عرض کردم خر و هرچه باشند لازم است باشند."(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۳۲۵).
ملاحظه میفرمایید ؟ پس از چهل سال و آنهمه جان های شیفته ای که بر باد رفت ، اکنون شاهنشاه دیگری بر مسند فرمانروایی نشسته است و همچنان کلام الملوک ملوک الکلام است ، گیرم آن رهبر پیشین عطر ادکلن فرانسوی میداد این یکی رهبر بوی پهن الاغ های نجف و کربلا