دنبال کننده ها
۱۹ تیر ۱۳۹۷
سلطان صاحبقران
سلطان صاحبقران
سلطان صاحبقران ، شاهنشاه قدر قدرت ناصر الدین شاه قاجارقصد سفر کربلا و نجف داشت . میرفت پابوس امامی که سر نداشت . میرفت پابوس امام دیگری که فرق سرش به شمشیر ابن ملجم شکافته شده بود .
در کرمانشاه ، با خدم و حشم ونوکران و پاچه خواران بیتوته ای شبانه کرد ....
مابقی داستان را از قلم خود او بخوانید :
در کرمانشاه ، با خدم و حشم ونوکران و پاچه خواران بیتوته ای شبانه کرد ....
مابقی داستان را از قلم خود او بخوانید :
«.... شب را در کرمانشاه بیتوته کردیم ، جماعت کثیری آمده بودند به تظلم خواهی .
گویا والی آنجا ظلم را از حد گذرانده است .
سر خلق نبودیم . دادیم همه را چوب مفصل زدند »
- بنقل از : سفرنامه عتبات -
گویا والی آنجا ظلم را از حد گذرانده است .
سر خلق نبودیم . دادیم همه را چوب مفصل زدند »
- بنقل از : سفرنامه عتبات -
ما وقتی این داستان شاهانه را خواندیم نمیدانیم چرا به یاد تشنه کامان خرمشهر افتادیم . بیچاره ها آب میخواستند گلوله نثارشان شد
همچنین به یاد آن قاری قرآن شیر خشت مزاجی افتادیم که ....
لعنت به شیطان . آدم بیاد چه چیزهایی می افتد !
برویم یکی دو رکعت نماز وحشت بخوانیم بلکه این شیطان رجیم دست از سرمان بر دارد و ما را بیاد چیزهای دیگری نیندازد !
همچنین به یاد آن قاری قرآن شیر خشت مزاجی افتادیم که ....
لعنت به شیطان . آدم بیاد چه چیزهایی می افتد !
برویم یکی دو رکعت نماز وحشت بخوانیم بلکه این شیطان رجیم دست از سرمان بر دارد و ما را بیاد چیزهای دیگری نیندازد !
۱۷ خرداد ۱۳۹۷
نوا جونی پنج ساله شد .
امروز نوه جان مان - نوا جونی - پنج ساله شد . با حضور این پدر سوخته شیرین زبان ؛ زندگی مان این رو به آن رو شده است . چند کلمه ای فارسی یاد گرفته . تا مرا می بیند میگوید : بابا بزرگ عاشگتم ( عاشقتم ) . گهگاهی هم سر بسرم میگذارد و صدایم میکند مامان بزرگ !! بعدش قاه قاه می خندد . وقتی من در جوابش میگویم نوا مامان بزرگ است در پاسخ میگوید : نه ! نوا زیبا .
دوست دارد آخر هفته ها بیاید خانه ما .در خانه ما فرمانده کل قوا میشود و عصر یکشنبه وقتی میخواهد بخانه شان بر گردد دلگیر است .
امروز آغاز پنج سالگی نوا جونی رادر یکی از پارک های نزدیک خانه شان جشن گرفته بودیم . دوستانش جمع شدند و آب بازی کردند و خندیدند و خندیدیم .
تولدت مبارک نوا جون جون جون جووووووونی .Happy Birthday Nava Joooooony
۲ خرداد ۱۳۹۷
یاد باد آن روزگاران
یاد باد آن روزگاران .....
رفته بودیم مکزیک . یادم نیست چه سالی بود . بگمانم پنج شش سال پیش بود . دلم میخواست از کالیفرنیا تا مکزیکو را با اتومبیل برانم و مکزیک واقعی را ببینم . گفتند : خطرناک است و خسته کننده . ما هم پذیرفتیم .
رفتیم Puerto Vallarta . شهری غنوده در کرانه اقیانوس آرام با 255 هزار نفر جمعیت .
هیچ حال و هوای یک شهر مکزیکی را نداشت . هتل ها و رستوران ها و بار ها و فروشگاهها و خیابانها حتی ؛ همه به سبک و سیاق امریکا با مک دانولد ها و برگر کینگز ها و والمارت ها و هوم دیپو و تارگت و کاسکو و امثالهم . رفتیم به رستورانی و جای تان خالی هی تکیلا نوشیدیم هی تکیلا نوشیدیم تا مست که نه سیاه مست شدیم . بعدش رفتیم کنار اقیانوس نشستیم تا باد خنک غروب مستی را از سرمان بپراند . که پراند !
سبک و سیاق زندگی در این شهر عینهو امریکا . گیرم بالای شهر . انگار به یکی از شهرهای امریکا سفر کرده ایم . یکی دو روزی ماندیم و تن به آب و آفتاب دلنواز و روحپرورش سپردیم و آنگاه رخت به شهری دیگر کشیدیم با ساحلی شگفت انگیز با ماسه های سپید و نرم . نامش Cabo San Lucas
و معلوم مان شد که اینجا سرزمین از ما بهتران و پولداران و پولسازان ینگه دنیایی است که میآیند و میمانند و مینوشند و ......
و پسرمان - الوین - که هنوز دانشجویی بیش نبود موتور سیکلتی اجاره کرد و کوه و دشت و ساحل را در نوردید و شب با سرو روی زخمی و خاک آلود به هتل بر گشت و هنوز هم خاطره آن خوشباشی یگانه را بیاد دارد و میخندد و میخندد .
و در این شهر از افق تا افق ؛ هتل است و بار است و رستوران است و زمین تنیس و گلف است و هزاران ابزار لهو و لعب برای خوشباشی ...
و اما شهری که من دوست میداشتم . نامش Mazatlan . نشسته در ساحل آرام اقیانوس آرام . معنایش به زبان بومیان یعنی : سر زمین آهوان !
و ما هر چه چشم انداختیم فقط پریرویان و پریچهرگان و پریوشان دیدیم و از آهو و آهوان خبری نه ! البته چشمان آهو وار بسیار دیدیم که دل و دین آدمی به باد میدادند اما از آهوی دشتی نشان و نشانه ای نه !
رفتیم به بازارش . عینهو بازار کریمخانی شیراز . با همان سقف آجری و گاه پر نقش و نگار . و آکنده از جنس های چینی و امریکایی . تک و توکی هم دستآوردهای بومیان . و فضای داخل بازار همان فضای بازار های تبریز و تهران و اصفهان و شیراز . و جا بجا عطر زیره و بابونه و ریحان در فضا . ومن فکر میکردم اکنون پس از تبعیدی هزار ساله به میهنم باز گشته ام .
رفتیم به کوچه گردی . کوچه ها بمثابه کوچه های ایران . تو سری خورده و گاه تنگ . اینجا و آنجا دکه ای و مغازه ای و کیوسکی و خرده فروشگاهکی . و مردمان نشسته به انتظار که گم کرده راهی از راه برسد و چند دلاری بسلفد و سیگاری و نوشابه ای بخرد .
ودر کمرکش کوچه ای . یک نانوایی . و این نانوایی انگار همان نانوایی های ایران . و زنی میانه سال آنجا را می چرخانید . صاحبش بود . و دیوار ها پر از عکس های این و آن .
پرسیدیم: اینهمه عکس بر دیوار چرا ؟
و پاسخ بر آمد که : اینان ؛ همچون شما ؛ مشتریان من بوده اند . آمده اند نانی خریده اند و به یادگار عکسی گرفته اند و به دیار و سر زمین خود باز گشته اند و عکس ها را برایم فرستاده اند تا بر دیوار نقش گیرد .
ما نیز عکسی گرفتیم و چندی بعد به نشانی اش پست کردیم و لابد اکنون عکس ما هم در میان صد ها عکس دیگر نقش بر آن دیوار است .
واو میانه سال زنی بود سخت مهربان . و ما را به نانی و مربایی مهمان کرد و اصرار بلیغ مان را برای دریافت پولی هم نپذیرفت .
و امروز که من در میان عکس های گذشته ام میگشتم این عکس همه آن یاد های خوب و شیرین گذشته را در من زنده کرد و با خود گفتم چه بهتر که شما را نیز لحظه ای حتی به این سفر بیاد ماندنی بکشانم .
و یاد باد آن روزگاران یاد باد
Boost Post
رفتیم Puerto Vallarta . شهری غنوده در کرانه اقیانوس آرام با 255 هزار نفر جمعیت .
هیچ حال و هوای یک شهر مکزیکی را نداشت . هتل ها و رستوران ها و بار ها و فروشگاهها و خیابانها حتی ؛ همه به سبک و سیاق امریکا با مک دانولد ها و برگر کینگز ها و والمارت ها و هوم دیپو و تارگت و کاسکو و امثالهم . رفتیم به رستورانی و جای تان خالی هی تکیلا نوشیدیم هی تکیلا نوشیدیم تا مست که نه سیاه مست شدیم . بعدش رفتیم کنار اقیانوس نشستیم تا باد خنک غروب مستی را از سرمان بپراند . که پراند !
سبک و سیاق زندگی در این شهر عینهو امریکا . گیرم بالای شهر . انگار به یکی از شهرهای امریکا سفر کرده ایم . یکی دو روزی ماندیم و تن به آب و آفتاب دلنواز و روحپرورش سپردیم و آنگاه رخت به شهری دیگر کشیدیم با ساحلی شگفت انگیز با ماسه های سپید و نرم . نامش Cabo San Lucas
و معلوم مان شد که اینجا سرزمین از ما بهتران و پولداران و پولسازان ینگه دنیایی است که میآیند و میمانند و مینوشند و ......
و پسرمان - الوین - که هنوز دانشجویی بیش نبود موتور سیکلتی اجاره کرد و کوه و دشت و ساحل را در نوردید و شب با سرو روی زخمی و خاک آلود به هتل بر گشت و هنوز هم خاطره آن خوشباشی یگانه را بیاد دارد و میخندد و میخندد .
و در این شهر از افق تا افق ؛ هتل است و بار است و رستوران است و زمین تنیس و گلف است و هزاران ابزار لهو و لعب برای خوشباشی ...
و اما شهری که من دوست میداشتم . نامش Mazatlan . نشسته در ساحل آرام اقیانوس آرام . معنایش به زبان بومیان یعنی : سر زمین آهوان !
و ما هر چه چشم انداختیم فقط پریرویان و پریچهرگان و پریوشان دیدیم و از آهو و آهوان خبری نه ! البته چشمان آهو وار بسیار دیدیم که دل و دین آدمی به باد میدادند اما از آهوی دشتی نشان و نشانه ای نه !
رفتیم به بازارش . عینهو بازار کریمخانی شیراز . با همان سقف آجری و گاه پر نقش و نگار . و آکنده از جنس های چینی و امریکایی . تک و توکی هم دستآوردهای بومیان . و فضای داخل بازار همان فضای بازار های تبریز و تهران و اصفهان و شیراز . و جا بجا عطر زیره و بابونه و ریحان در فضا . ومن فکر میکردم اکنون پس از تبعیدی هزار ساله به میهنم باز گشته ام .
رفتیم به کوچه گردی . کوچه ها بمثابه کوچه های ایران . تو سری خورده و گاه تنگ . اینجا و آنجا دکه ای و مغازه ای و کیوسکی و خرده فروشگاهکی . و مردمان نشسته به انتظار که گم کرده راهی از راه برسد و چند دلاری بسلفد و سیگاری و نوشابه ای بخرد .
ودر کمرکش کوچه ای . یک نانوایی . و این نانوایی انگار همان نانوایی های ایران . و زنی میانه سال آنجا را می چرخانید . صاحبش بود . و دیوار ها پر از عکس های این و آن .
پرسیدیم: اینهمه عکس بر دیوار چرا ؟
و پاسخ بر آمد که : اینان ؛ همچون شما ؛ مشتریان من بوده اند . آمده اند نانی خریده اند و به یادگار عکسی گرفته اند و به دیار و سر زمین خود باز گشته اند و عکس ها را برایم فرستاده اند تا بر دیوار نقش گیرد .
ما نیز عکسی گرفتیم و چندی بعد به نشانی اش پست کردیم و لابد اکنون عکس ما هم در میان صد ها عکس دیگر نقش بر آن دیوار است .
واو میانه سال زنی بود سخت مهربان . و ما را به نانی و مربایی مهمان کرد و اصرار بلیغ مان را برای دریافت پولی هم نپذیرفت .
و امروز که من در میان عکس های گذشته ام میگشتم این عکس همه آن یاد های خوب و شیرین گذشته را در من زنده کرد و با خود گفتم چه بهتر که شما را نیز لحظه ای حتی به این سفر بیاد ماندنی بکشانم .
و یاد باد آن روزگاران یاد باد
Boost Post
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
خاک بر سر چنین حکیم
سید جمال الدین اسد آبادی - که جمهوری آدمخواران اسلامی بنامش تمبر چاپ میکند اما اجازه چاپ آثار و نوشته هایش را نمیدهد - آنجا که سخن از فیلسوفان و پیامبران بمیان میآورد معتقد است که فیلسوفان والاتر از پیامبران اند .
او مینویسد : گرچه خرافات و باور های مذهبی سد راه آزاد اندیشی و تفکر فلسفی است . گرچه تا دنیا دنیاست این دو بینش در تعارض خواهند بود . گرچه همه مذاهب به نوعی ناشکیبا هستند . گرچه استدلال و فلسفه تنها برای خردورزان است .اما آنچه برای توده ها باقی است " آرمان مذهبی " است .
او در مقوله " صناعت عالم و صناعت پیامبران " میگفت : گرچه صناعت پیامبران و فیلسوفان به یک میزان شریف است ؛ اما کلام پیامبر جنبه محلی دارد و کلام فیلسوف " جهانی " است . هر عصری را نیاز به پیامبر نیست اما هر زمانه را نیاز به فیلسوفی است که خطاهای پیشینیان را جبران کند و بشریت را از جهل به جاده رفاه و نیکبختی اندازد .
او میگفت : علت میرندگی مشرق زمین جهل و تاریک اندیشی و عامل پیشرفت جهان غرب علم است و آزاد اندیشی .
انگلیس سرزمین هند را به یاری سیم تلگراف و مصر را از طریق تاسیس بانک گرفت و لشکر علم و صنعت بود که به مراکش و تونس تاخت .
آزادی و آزاد اندیشی بود که غربیان را از وضع فلاکت بار ما آگاهی داد و راه استیلا را بر آنان گشود .پس برای مقابله با این دشمن بزرگ باید به سلاح او یعنی علم و صنعت و فنون او مجهز شد .
سید جمال الدین میگفت : عالم کسی است که به دنیای خود و دیگران نور ببخشد . علمای مشرق زمین از این نور بهره ای ندارند .راستی هم این چه عالم و دانشمندی است که قادر به زدودن تاریکی از خانه خود هم نیست ؟
علمای ما کار جهل را بجایی رسانیده اند که علم را بر دو قسم کرده اند : یکی را میگویند علم مسلمانان و یکی را میگویند علم فرنگ .و از این جهت دیگران را از تعلیم برخی علوم سود مند باز میدارند و هنوز این را نفهمیده اند که علم آن عنصر شریفی است که به هیچ قوم و قبیله و ملتی تعلق ندارد بلکه به عالم بشریت متعلق است .
عجیب اینکه حکمای ما ارسطو را طوری با رغبت میخوانند که انگار او یکی از ارکان مذهب اسلام است اما وقتی نوبت افکار گالیله و نیوتن که رسید میگویند کفر است ! معلوم نیست چرا افلاطون شرقی است و گالیله غربی ؟
خاستگاه تفکر فلسفی " برهان " است .جستجوی چگونگی و چرایی پدیده هاست .تعقل است . فلسفه و علم زندگی است .پس اندیشه فلسفی ناگزیر در جهت " کمال " انسانی است .
این چه فلسفه ای است که نوشته های یونانیان را رونویسی کنند و یک دو تغییر بر متن و یک دو کوکب خیالی بر کواکب بیفزایند و بنام " فلسفه اسلامی " به خورد مسلمانان دهند و علم را تمام شده بخوانند و راه را بر اندیشه نو و علمی بر بندند ؟
از دستاوردهای همین تقلید های کور کورانه و افکار مردود است که حکمای ما شام تا سحر را پای لامپای نفتی به مطالعه ملا صدرا سر میکنند اما یکبار از خود نمیپرسند نور و دود آن چراغ از چیست و از کجاست ؟
حقیقتا که خاک بر سر چنین حکمت و خاک بر سر چنین حکیم !
او مینویسد : گرچه خرافات و باور های مذهبی سد راه آزاد اندیشی و تفکر فلسفی است . گرچه تا دنیا دنیاست این دو بینش در تعارض خواهند بود . گرچه همه مذاهب به نوعی ناشکیبا هستند . گرچه استدلال و فلسفه تنها برای خردورزان است .اما آنچه برای توده ها باقی است " آرمان مذهبی " است .
او در مقوله " صناعت عالم و صناعت پیامبران " میگفت : گرچه صناعت پیامبران و فیلسوفان به یک میزان شریف است ؛ اما کلام پیامبر جنبه محلی دارد و کلام فیلسوف " جهانی " است . هر عصری را نیاز به پیامبر نیست اما هر زمانه را نیاز به فیلسوفی است که خطاهای پیشینیان را جبران کند و بشریت را از جهل به جاده رفاه و نیکبختی اندازد .
او میگفت : علت میرندگی مشرق زمین جهل و تاریک اندیشی و عامل پیشرفت جهان غرب علم است و آزاد اندیشی .
انگلیس سرزمین هند را به یاری سیم تلگراف و مصر را از طریق تاسیس بانک گرفت و لشکر علم و صنعت بود که به مراکش و تونس تاخت .
آزادی و آزاد اندیشی بود که غربیان را از وضع فلاکت بار ما آگاهی داد و راه استیلا را بر آنان گشود .پس برای مقابله با این دشمن بزرگ باید به سلاح او یعنی علم و صنعت و فنون او مجهز شد .
سید جمال الدین میگفت : عالم کسی است که به دنیای خود و دیگران نور ببخشد . علمای مشرق زمین از این نور بهره ای ندارند .راستی هم این چه عالم و دانشمندی است که قادر به زدودن تاریکی از خانه خود هم نیست ؟
علمای ما کار جهل را بجایی رسانیده اند که علم را بر دو قسم کرده اند : یکی را میگویند علم مسلمانان و یکی را میگویند علم فرنگ .و از این جهت دیگران را از تعلیم برخی علوم سود مند باز میدارند و هنوز این را نفهمیده اند که علم آن عنصر شریفی است که به هیچ قوم و قبیله و ملتی تعلق ندارد بلکه به عالم بشریت متعلق است .
عجیب اینکه حکمای ما ارسطو را طوری با رغبت میخوانند که انگار او یکی از ارکان مذهب اسلام است اما وقتی نوبت افکار گالیله و نیوتن که رسید میگویند کفر است ! معلوم نیست چرا افلاطون شرقی است و گالیله غربی ؟
خاستگاه تفکر فلسفی " برهان " است .جستجوی چگونگی و چرایی پدیده هاست .تعقل است . فلسفه و علم زندگی است .پس اندیشه فلسفی ناگزیر در جهت " کمال " انسانی است .
این چه فلسفه ای است که نوشته های یونانیان را رونویسی کنند و یک دو تغییر بر متن و یک دو کوکب خیالی بر کواکب بیفزایند و بنام " فلسفه اسلامی " به خورد مسلمانان دهند و علم را تمام شده بخوانند و راه را بر اندیشه نو و علمی بر بندند ؟
از دستاوردهای همین تقلید های کور کورانه و افکار مردود است که حکمای ما شام تا سحر را پای لامپای نفتی به مطالعه ملا صدرا سر میکنند اما یکبار از خود نمیپرسند نور و دود آن چراغ از چیست و از کجاست ؟
حقیقتا که خاک بر سر چنین حکمت و خاک بر سر چنین حکیم !
*** بر گرفته از : کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی - هما ناطق
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیوانه .... خرفت
یادجرج کارلین کمدین امریکایی به خیر . میگفت :
هیچ دقت کرده اید ؟ آنهایی که از شما تند تر رانندگی میکنند بنظر شما دیوانه اند .
و آنها که آهسته تر از شما میرانند خرفت و مشنگ و دست و پا چلفتی !
هیچ دقت کرده اید ؟ آنهایی که از شما تند تر رانندگی میکنند بنظر شما دیوانه اند .
و آنها که آهسته تر از شما میرانند خرفت و مشنگ و دست و پا چلفتی !
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
اینجا تهران است .
اینجا تهران است . بهتر است بگویم اینجا تهران بود
شهری که کوچه باغها و باغهای بسیار داشت . شهری که جویبار و قنات و چشمه سار و سبزه و سبزی و سبزینگی و چنار داشت
ناگهان لشکر زمینخواران و آدمخواران از دخمه های تنگ و تاریک و عفن خویش سر بر کشیدند . با دستار و بی دستار .در کسوت مردان خدا . خدایی که جبار و ترسناک و کینه توز و انتقامگر و قاصم الجبارین بود . خدایی که بوی تعفن میداد
و اکنون ، تهران ، شهری که بوی وقاحت عریان میدهد . همچون ملایان . همچون خدای شان
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...