دنبال کننده ها

۳ آبان ۱۳۹۱



آسیب شناسی شکست های میرفطروس 
 
این روزها علی میرفطروس از کفر ابلیس هم مشهور تر شده است و این شهرت تازه! را مدیون هادی خرسندی میباشد. البته چند هفته پیش از انتشار نوشته طنز خرسندی، طنز پردازگمنامی به نام " نوشین " مسبب این  آتش افروزی شد.
میرفطروس نویسنده ای است که سبک و سیاق مخصوص خود را دارد، وی مانند دیگر ایرانیان درمیان اپوزیسیون ناهمآهنگ! جمهوری اسلامی، آهنگ خود را مینوازد. همه میدانند که در آغاز چپ نواز! بود، ولی بیست سال است که شاه نوازی! میکند.
 
میرفطروس قادر است به بهانه آسیب شناسی، به خود و دیگران آسیب وارد کند، از کاهی کوه بسازد! و کوهی را کاه! جلوه دهد. در آغاز که ادعای شاعری و نویسندگی داشت، طرفدارانی در میان طیف چپ پیدا کرده بود، ولی هنگامیکه به اردوگاه کمونیسم پشت کرد و یکباره از اردوگاه کاپیتالیسم سر درآورد، بشدت مورد حمله یاران سابق خود قرار گرفت، افشاگری ها علیه وی آغاز شد و هر چه که در انبان چپ علیه میرفطروس پیدا میشد بر سر او خالی شد.
 
اما میرفطروس، اینبار به پشتیبانی طرفداران سلطنت دلخوش بود. البته یاران سابق وی در جایگاهی نبودند که بتوانند ضربه کار سازی به او وارد کنند.
میگویند آدم زیرکی است ولی دشمنانش معتقدند که او آب زیر کاه ! است. بارها گفته بود: کاتب ام! ولی بفرموده! ناطق!هم از آب درآمد.  نکته ی مسلم این است که وی  فرصت شناس خوبی است.
 
یاران سابق اش در طیف چپ افشا کردند و گفتند؛ کتاب حلاج که به نام میرفطروس در ایران و پیش از انقلاب منتشر شده بود، نوشته حسن ضیا ظریفی، از زندانیان چپ بود که به همراه گروه بیژن جزنی در تپه های اوین بدست مامورین ساواک بقتل رسید.  میرفطروس اهل لنگرود، در زندان کرمان مدتی هم بند حسن ضیا ظریفی، اهل لاهیجان بود.
 
این مطلب را حسن رجب نژاد، از یاران سابق میرفطروس رسماً افشا کرد، وی میگوید: « من سالها با آقای میر فطروس دوست بوده ام و تا آنجا که در توان من بود کوشیدم از نظر مالی یاری اش دهم اما امروز متاسفانه کار مشاطه گری ایشان به جایی رسیده است که مجبورم به یک اعتراف دردناک دست بزنم.
حسن رجب نژاد در دنباله سخنان خود می نویسد:« من در سفری که در سال 2006 به پاریس داشتم این موضوع را شخصا با آقای میر فطروس در میان گذاشتم و به ایشان گفتم که برخی از اهالی قلم و همچنین برخی از دوستان مان در سازمان چریک های فدایی خلق از این ماجرا با خبرند و شما چه پاسخی به آنان دارید؟ آقای میر فطروس در پاسخ من قاطعانه فرمودند که: همه شان [**] میخورند!».
 
هنگامیکه میرفطروس، بفرموده! کتابی بنام " دکتر محمد مصدق، آسیب شناسی یک شکست" علیه پیر احمد آباد نوشت، با انتخاب موذیانه تیتر کتاب، شخص دکترمصدق را یک " شکست "  نامید! البته میرفطروس همیشه می تواند ادعا کند که منظورش آسیب شناسی شکست دولت! مصدق بوده و نه اینکه قصد داشته خود مصدق را یک شکست! بنامد.
میرفطروس که دستی در ادبیات فارسی دارد خوب می داند چگونه با کلمات بازی نماید و به موقع هم از زیربار مسئولیت اخلاقی شانه خالی کند.
 
پس از انتشار این کتاب، میرفطروس طرفداران دکتر مصدق را هم در شمار دشمنان سوگند خورده خود جای داد. این بار طرفداران مصدق به وی تاختند و مقالات و کتاب هایی علیه نوشته های وی انتشار دادند که هنوز هم ادامه دارد.
این بار هم میرفطروس که گمان می کرد آس ! رو کرده است و صد البته، مشتعل به عشق عشاق! سلطنت بود، از ملیون نیز باکی به دل راه نداد.
 
آیا میرفطروس نمیداند، که تاریخ نویسی دانش است، یک تاریخ نویس افزوده بر این دانش باید ، آن چه را مینویسد، متکی به اسناد و مدارک مستدل باشد، وبالاتر ازهمه این ها، تاریخ نویس باید منصف و بی طرف باشد وگرنه این کار را تحریف تاریخ مینامند. ما اکنون در دورانی زندگی میکنیم که به عصر ارتباطات مشهور است و دیگر نمیتوان قلم را  به این کار ها آلوده کرد.
 
تا اینجای کار میرفطروس توانسته بود دو گروه عمده اپوزیسیون ایرانی را  در خارج از کشور برای مدتی مات! و مبهوت کند. میرفطروس که با این پیروزی های کوچک غره شده بود، ناگهان با نوشتن نامه یی به سناتورآمریکایی، لیندزی گراهام، پیشنهاد حمله هدفمند! به ایران را مطرح کرد. اشتباه بزرگ میرفطروس در همین جا بود که، گز نکرده پاره کرد! و یکباره بخش بزرگی از مردم ایران را که مخالف حمله خارجی به کشورشان هستند به صف دشمنان خود افزود و با این اشتباه تاریخی، فرصتی طلایی به طرفداران چپ، ملیون و دیگر منتقدین اش داد تا وی را کنار دیوار بگذارند.
 
جالب است بدانیم که میرفطروس در یک مصاحبه چاپ شده در فصلنامه کاوه، شماره 83، آلمان، زمستان 1375میگوید: « من در سال 47 در دانشكده ادبيات شيراز (در رشته تاريخ) قبول شده بودم، اما فضای آمريكايی دانشگاه شيراز با روحيه شهرستانی من، سازگاری نداشت، بهمين جهت، سال بعد در كنكور دانشگاه تبريز قبول شدم».
 
فضای آمريكايی! روحيه شهرستانی! وقتی آدم سیر تحول میرفطروس را میبیند دچار حیرت میشود، کسی که چند سال پیش از فضای آمریکایی! دانشگاه شیرازفرار کرده و به دانشگاه تبریز پناهنده شد بود، حالا برای  یک سناتور آمریکایی نامه مینویسد و مانند یک ماًمور نظامی یا اطلاعاتی! نقاط  تاکتیکی درون ایران را برای حمله آمریکایی ها تعیین میکند.
 
باید پرسید که آیا میرفطروس در نوشتن و ارسال نامه جنگ خواهانه به سناتور جنگ طلب آمریکایی، شخصاً و بدون مشورت این تصمیم را گرفت و خود را به تنهایی در تیر رس حملات قرار داد، یا اینکه خود ندانسته قربانی توطئه ای شده است؟.
 
میرفطروس در پاسخ اعتراضات مردم در سایت اینترنتی خود نوشته است:
« بودن»؟ یا « نبودن» ِ جمهوری اسلامی؟ مسئله این است! گزارش یک دیداربرای جلوگیری ازحملهء نظامی به ایران:
دوسال پیش، دردعوت ودیداری ناخواسته با نمایندگانی ازدولت اسرائیل، به آنان گفتم:من یک پژوهشگرتاریخ ام و لذانمی دانم که شما چرا درمسئلهء ایران،که یک مسئلهء حسّاس سیاسی است،به من مراجعه کرده اید؟
گفتند:ما با ایرانی های  متعدّدی(ازجمهوریخواه تا سلطنت طلب) گفتگوکرده ایم اما هریک ،بجای ارائهء «راه حل»، بیشتر به نفی وانکار ِیکدیگرپرداخته اند ویا «مُماشات بارژیم جمهوری اسلامی» را توصیه کرده اند، ازاین رو به شما  مراجعه  کرده ایم تااز دیدگاه های شما نیز  آگاه شویم.
 
میرفطروس در ادامه مینویسد: « چندی بعد،مضمون آن ملاقات توسط دیپلمات برجسته و دولتمرد خوشنام ،دکترامیراصلان افشار، به اطلاع  آقای «مائیر عِزری»، سفیرسابق اسرائیل درایران(اهل اصفهان) رسید که آقای «عِزری» نیز ضمن تأئیدعدم وجودطرح یابرنامه برای حملهء نظامی به ایران توسط دولت اسرائیل،گفتند: «درآینده اگر برنامه ای  درکار باشد،عملیّاتی  خواهد بودکه مُسلّماً به نفع ملّت بزرگ ایران ورهائی آنان ازشرّ  ِجمهوری اسلامی  است!».17 نوامبر2011،بوستون،آمریکا ».
 
درتاریخ  هشتم نوامبر2010، میرفطروس نامه یی به سناتور آمریکایی می نویسد و درخواست می کند، که آمریکا با مداخله ی نظامی حکومت جمهوری اسلامی را سرنگون سازد.
 
میرفطروس در هفدهم  نوامبر2011 در نامه ای که چند سطر بالا آمده است مینویسد«  دوسال پیش، دردعوت ودیداری ناخواسته با نمایندگانی ازدولت اسرائیل...» میرفطروس با گفتن این مطلب، سر نخ را بدست هشیاران می دهد. با نگاهی به تاریخ این نامه روشن میشود که وی در حول و حوش نوامبر 2009، با نمایندگانی از دولت اسرائیل ملاقات داشته است، یعنی یک سال پیش از فرستادن آن نامه کذائی برای سناتور آمریکایی.
 
در این بررسی به سه تاریخ مختلف بر میخوریم که بسیار حائز اهمیت میباشند؛
سال 2009( ملاقات میرفطروس با نمایندگان اسرائیل)
سال 2010( فرستادن نامه به سناتور آمریکایی)
سال 2011( افشای ملاقات خود با نمایندگان اسرائیل)
 
در اینجا این پرسش پیش میاید؛ آیا میرفطروس تحت تاًثیر ملاقات با نمایندگان دولت اسرائیل اقدام به ارسال نامه به سناتور آمریکایی کرده است؟  آیا میرفطروس بازیچه ماًمورین اسرائیلی شده است ؟. آیا همسر و پسر شاه سابق نقشی در این تصمیم میر فطروس داشته اند؟ چون میرفطروس در مصاحبه تازه ای که با علیرضا میبدی، در تلویزیون ماهواره ای پارس انجام داده بود، از ارادت بیست ساله خود  به همسروپسر شاه سابق داد سخن میداد. علیرضا میبدی خود یکی از خواستاران حمله آمریکا  واسرائیل به ایران است.
 
باید پرسید چرا علی میرفطروس مدت یک سال صبر کرد و سپس پرده از ملاقاتش با نمایندگان اسرائیل برداشت؟ آیا کسانی برای رسیدن به هدف های خودشان میرفطروس را به دام انداخته ا ند و حالا که علی مانده و حوض اش! و همه کاسه کوزه ها برسروی شکسته شده است، او با این گفته اش بنوعی تهدید به افشای برخی مسائل پشت پرده میکند، تا خود را از چاله ای که در آن افتاده است بیرون بکشد. بهر حال آنچه که بنظر میرسد هنوز دل و جراًت آن را پیدا نکرده است و شاید هم از پیامد های آن میترسد.
 
نامه میرفطروس سراپا ضد ونقیض است، وی در ابتدای نامه اش می نویسد:«  در دعوت و دیداری ناخواسته با نمایندگان اسرائیل...» این نوشته ی میرفطروس به آشکار درست نیست، زیرا اگر وی دعوت ناخواسته دریافت کرده بود، می توانست آن را نپذیرد، ودر نتیجه گفتگویی به میان نمیآمد.
 
میرفطروس میگوید به آنان گفتم: « من یک پژوهشگرتاریخ ام و...» آنان گفتند ما با شماری از ایرانیان گفتگو کرده ایم ، ولی چون آنان به واسطه اختلافات فیمابین نتوانستند ، راه کار درستی ارایه دهند. به سراغ شما آمدیم.»
 
میرفطروس، برخلاف ادعای خود به نداشتن صلاحیت سیاسی!، از نمایندگان اسرائیل میخواهد که ازهمان روشی که در قبال حماس و فلسطینی ها اتخاذ کرده اند، علیه ایران استفاده کنند.
 
میرفطروس که یکباره کارشناس نظامی نیز می شود با گذاشتن سه نقطه در پایان پیشنهاد خود ، دست اسرائیل را برای هر گونه عملیات دیگر باز می گذارد، و در پایان نامه خود چون در تنگنا قرار میگیرد، می گوید: آنان نمی خواهند حمله کنند وچنین تصمیمی هم ندارند!.
 
میرفطروس ازیک طرف دربرابر پافشاری نمایندگان اسراییل خواستار حمله ی نظامی می شود، ولی در پایان برای فرار از ننگ و بدنامی ، همه گفته های خود را تکذیب می کند. اگر سخنان نخستین و پایان نامه را کنارهم  قرار دهیم ، به این نتیجه می رسیم، که نمایندگان اسرائیلی، با پافشاری به دنبال یافتن توجیهی برای حمله به ایران می باشند، ولی  درپایان می گویند، ما قصد حمله نداشیم ونخواهیم داشت.
 
میرفطروس، می گوید که چندی بعد، امیر اصلان افشار، مضمون ملاقات میرفطروس با نمایندگان اسرائیل را به اطلاع مئیرعزری، سفیر سابق اسرائیل در ایران در دوران شاه میرساند و مئیر عزری ضمن تأئیدعدم وجود طرح یا برنامه برای حملهء نظامی به ایران توسط دولت اسرائیل گفته است« درآینده اگر برنامه ای  درکار باشد،عملیّاتی  خواهد بودکه مُسلّماً به نفع ملّت بزرگ ایران ورهائی آنان ازشرّ  ِجمهوری اسلامی  است!».
امیر اصلان افشار پیش از انقلاب  ریاست اداره كل تشریفات دربار را به عهده داشت. مئیر عزری پیش از اینکه سفیر اسرائیل در دربار شاهنشاهی بشود از افسران اطلاعاتی اسرائیل بود .
 
شبکه جاسوسی فرهیختگان ایرانی!
یکی از دوستان آگاه که خود در امور نظامی و اطلاعاتی  سابقه طولانی دارد، برای من فاش کرد؛ مئیر عزری در سال 2006 میلادی یک تشکیلات بنام « مرکز پژوهشی برای شناخت تاریخ و فرهنگ ایران و حوزه خلیج فارس » در دانشگاه حیفا گشود. در نخستین کنفرانس این مرکز در ژانویه 2007 میلادی، چند ایرانی از آمریکا و اروپا که برخس از آنان فعالیت های روشنگرانه علیه اسلام در سابقه خود یدک میکشیدند به این کنفرانس دعوت شده بودند.
 
باید پرسد که مئیر عزری، یک افسر سابق اطلاعاتی اسرائیل، چه کاری به پژوهش برای شناخت تاریخ و فرهنگ ایران و حوزه خلیج فارس دارد ؟ مگر اینکه بپذیریم که این مرکز نیز مانند بسیاری دیگر از مراکز به اصطلاح پژوهشی، بهانه یی برای  جاسوسی و کار های اطلاعاتی میباشد.
 
همین دوست افزود که چند سال پیش، از طریقی با خبر شده بود که درآخرین شب کنفرانس مرکز آقای مئیر عزری، ایرانیان دعوت شده، در یک جلسه خصوصی در هتل محل اقامت خود در اسرائیل تصمیم گرفتند که یک شبکه به اصطلاح فرهیختگان! علیه جمهوری اسلامی تشکیل دهند. در آن زمان ایرانیان دیگری از جمله میرفطروس! نیز به این جلسه دعوت شده بودند، که برخی عذر آوردند و یا گرفتاری داشتند و در نتیجه به اسرائیل سفر نکردند.
 
اکنون این پرسش پیش میاید؛ آیا دعوت و دیدار ناخواسته ی میرفطروس و ملاقات وی با نمایندگان اسرائیل در سال 2009، در پی تشکیل همین شبکه جاسوسی فرهیختگان! بوده است، که نهایتاً میرفطروس را هم در دام خود گرفتار کردند؟
 
یکی از شرکت کنندگان و کارگردان این جلسه در اسرائیل یک پیرمرد آسوری! اهل همدان بنام ( ه- آ)  بود. این شخص چند جا مدعی شده بود که ماًمور اسرائیل است، به گفته آگاهان؛ همسر دوم برادر این شخص، یک زن یهودی بوده است.
 
( ه- آ)  پس ازملاقات با مئیر عزری و بازگشت از سفر اسرائیل ابتدا درچند کشور اروپایی با برخی از ایرانیان از جمله امیر اصلان افشار تماس گرفت، وی برای دیدار افشار در جنوب فرانسه به دیدار سناتور موسوی از سیاسیون دوران شاه رفت و با معرفی موسوی با اصلان افشار ملاقات کرد.
 
سناتور موسوی از نظر احتیاط، در تماس تلفنی، جریان ملاقات ( ه- آ) را با خود و اصلان افشار برای دوستی که در بالا یاد آور شدم که از افسران سابق ارتش ایران بوده است تعریف کرده و از این دوست خواسته بود که در باره حرفهای ( ه- آ) تحقیق کند. سناتور موسوی که مرد سالخورده ای بود بیش از یکسال قبل در فرانسه در گذشت.
 
در اینجا باید به سخنان میرفطروس توجه کرد، وی در نامه برائت خود، از گفتگوی میان امیر اصلان افشار و مئیر عزری خبر داده بود. میرفطروس با سناتور موسوی در ارتباط بود و از طریق وی با امیر اصلان افشار آشنا شده بود.
 
در نوامبر 2009، همان تاریخی که میرفطروس مدعی ملاقات ناخواسته خود با نمایندگان اسرائیل است، یک یهودی اهل کردستان ایران بنام (ب- ا) که مقیم اسرائیل است و در محافل ایرانی پرسه میزند، و خود را شاعر، نویسنده، روزنامه نگار و عکاس معرفی میکند، به فرانسه سفر کرد، این شخص با مئیر عزری نیز در ارتباط بود. در همان زمان ( ه- آ) ماًمور دیگر اسرائیل که در بالا از او نام بردم  به پاریس سفر کرده بود.
 
ملاقات های ( ه- آ) و (ب- ا) با ایرانیان، لیست بلندی میشود، در فرانسه ، با چند نفر از جمله شجاع الدین شفا، علی میرفطروس، هوشنگ معین زاده که از ساواکی های سابق بوده و چند ایرانی دیگر، ملاقات و آنان را دعوت به عضویت در شبکه فرهیختگان! کردند. برخی از این ملاقات ها در زیر زمین ساختمانی در خیابان ویکتور هوگو در پاریس انجام شده بود.
 
( ه- آ) سپس به آمریکا مسافرت کرد و در آنجا با برخی از ایرانیان تماس هایی گرفت، وی در یک ملاقات خصوصی با یکی از افسران سابق نیروی دریایی ایران به این افسر پیشنهاد کرده بود که عضو این شبکه شود و گفته بود که اسرائیلی ها بوی ماًموریت محرمانه ای واگذار کرده اند. این افسر که در دوران شاه درجه ناخدایی داشته است این پیشنهاد را رد کرده بود. ناخدا ( ن- آ)  چندی بعد این  ماجرا را برای یکی از وزیران سابق دوران شاه، که مقیم آمریکا میباشد، تعریف کرده بود.
 
در آمریکا، مخارج ( ه- آ) را یک یهودی ایرانی بنام مهندس ( سیمون- ش) مقیم آمریکا پرداخت میکرد. سیمون، در سال 1980،هنگام جنگ میان ایران و عراق، به اتفاق دو شریک دیگرش از طریق یکی از بنادر پرتغال مقدار زیادی اسلحه و مهمات به جمهوری اسلامی قاچاق کرده بود، به همین جرم، برای مهندس! و شرکایش در دادگستری آمریکا پرونده قضایی تشکیل شد که هنوز با گذشت بیش از سی سال پایان نیافته است. یکی از شرکای مهندس سالها است که  مفقود الاثر شده و دومین شریکش نیز دو سال پیش درگذشت.
به نظر میرسد با این گزارش، بخشی از ماجرایی که تاکنون هیاهوی زیادی به پا کرده است، روشن شده باشد، البته یاد آور میشوم که در دنباله این داد وستد ها، ملاقات های دیگری نیز در لندن و پاریس رخ داده است که شرح آنان را اینباربه قلم خود آقای میرفطروس واگذار میکنم. آقای میرفطروس با خواندن این مقاله در خواهد یافت که کسانی وجود دارند که از پشت پرده با خبرهستند.
 
تاریخ نگارکبیر! دیگر نمیتواند مانند کبک سر خود را در برف فرو کند! و یا با تهدید به شکایت بر دهانها قفل بزند و با فرستادن ایمیل های ناشناس به بزرگنمایی خود پرداخته و مردم را به نشانی عوضی حواله دهد.
 
بی هیچ تردیدی میتوان حدس زد که پول های کلانی در این رابطه و رفت و آمد ها ردو بدل شده است، و نباید باور کرد که همه این کنفرانس ها، ماًموریت ها وسفر ها  بگوشه و کنار دنیا، تنها و بخاطر وطنپرستی یک گروه از فرهیختگان ایرانی! بوده است.  
 
امیدوارم، میرفطروس که خود را به نمایندگان اسرائیل، پژوهشگر تاریخ! معرفی کرده است، قادر باشد حداقل برای یکبار در زندگی اش، بدون تحریف تاریخ ، با افشای ماجرایی که در آن شرکت داشته است، از عذاب وجدان خود بکاهد و مردم ایران را از واقعیت این ماجرا آگاه نماید.
 
آنطور که بنظرمیرسد دوستان میرفطروس در شبکه جاسوسی فرهیختگان ایرانی! پس از واکنش های شدید مردم علیه جنگ طلبان، به ناچار و از ترس آبرو ریزی بیشتر، یار و هم پیمان خود را تنها رها کردند و هریک به سوراخی خزیده و سکوت پیشه کردند. خانواده پهلوی هم تاکنون از میرفطروس به نحوه احسن استفاده ابزاری کرده است  و از این پس، میرفطروس، یک مهره سوخته! و شکست خورده! بنظر میرسد و نجات اش در گروعقل و تدبیر خویش بستگی دارد.
 
مدارک تحصیلی مشکوک!
میرفطروس، در سایت شخصی خود مدعی است که دردانشگاه‌های ايران! تاريخ و حقوق قضائی خواند ه است و تحصيلات عاليه را در مدرسه‌ء مطالعات عالی دانشگاه سوربن پاريس ادامه داده است. میرفطروس در مصاحبه با فصلنامه کاوه، شماره 83، آلمان، زمستان 1375گفته بود :«  من در سال 47 در دانشكده ادبيات شيراز (در رشته تاريخ) قبول شده بودم، اما فضای آمريكايی دانشگاه شيراز با روحيه شهرستانی من، سازگاری نداشت، بهمين جهت، سال بعد در كنكور دانشگاه تبريز قبول شدم ». اما میرفطروس روشن نمیکند که بالاخره تاریخ خوانده یا حقوق قضائی یا هر دو با هم ، و در کدام دانشگاهها ؟
 
میرفطروس عنوان دکتری را یدک میکشد و مدعی است که در دانشگاه سوربن فرانسه درس خوانده است او در سایت خود مینویسد:
« در سال ۱۹۹۲ به همّت استاد احسان یارشاطر، میرفطروس به یکی از برجسته ‌ترین ایران‌شناسان فرانسوی،پروفسور« ژان کالمار» معرّفی شد و او با همین استاد برجسته،درمدرسهء مطالعات عالیهء دانشگاه سوربن پاریس، دورهء کارشناسی ارشد در رشتهء تاریخ ایران را گذراند (۱۹۹۴)، وسپس، موضوع رسالهء دکترای میرفطروس با نام « جنبش‌های اجتماعی ایران در قرن‌های ۱۶-۱۵ میلادی: جنبش حروفیان و نهضت پسیخانیان»  از سوی پروفسور «ژان کالمار» تأیید شد.»
 
او با زیرکی مینویسد : « موضوع رساله دکترایش از سوی پروفسور «ژان کالمار» تأیید شد!» یعنی میرفطروس دکتر! شد. میدانیم که تاًیید موضوع! رساله یا پایان نامه دکتری، دلیلی بر تاًیید خود رساله نیست، منظور از تاًیید موضوع! این است که میان دانشجو و استاد راهنما بر سر موضوع رساله توافق شده است، ولی تا زمانیکه دانشجو در برابر هیئت استادان از رساله خود دفاع نکند و رساله اش پذیرفته نشود و مدرک دکتری دانشجو با مهر  وامضای رئیس دانشگاه به تاًیید وزارت علوم نرسد، دانشجو نمی تواند از لقب دکتری استفاده کند. حالا اگر صد تا میبدی! هم جمع شوند و این شخص را دکتر! خطاب کنند، این دکتری از حوزه میبد! فراتر نخواهد رفت.
 
مطلب مهم دیگر اینکه تا سال 2004 میلادی، در سیستم آموزشی فرانسه، پس از مدرک فوق لیسانس و پیش از مدرک دکتری یک مدرک (DEAوجود داشت، که ترجمه آن ( دیپلم تحصیلات عمیق) میشود، و کسی که قصد داشت در دوره دکتری ثبت نام کند بالاجبار بایستی این دوره را میگذراند. این دیپلم در سال 2004 با تغییراتی در سیستم آموزش عالی فرانسه  نام ( مَستِر) را بخود گرفت. میرفطروس در مورد مدارک تحصیلی خود ابدا! اشاره یی به این مسئله نمیکند. چگونه میرفطروس این دوسال را جهیده و در دوره دکتری ثبت نام کرده است ؟
 
وقتی تاریخ نویس کبیر! تاریخ را اشتباه میکند!
میرفطروس مینویسد: « پاریس،1988وخصوصاً مقایسهء تطبیقی اندیشه های آیت الله خمینی با توتالیتاریسم و فاشیسم،و تهدیداتِ سربازان گمنام امامزمان وحضورداس ها وهراس ها و نیز بدنبال قتل دکترشاپوربختیار،فریدون فرّخزاد ودیگران ودرنتیجه،اختفای مُجدّدِ میرفطروس،این رساله   فرصت دفاع دردانشگاه سوربُن را نیافت».
 
لازم بیاد آوری است که؛ شاپور بختیار درششم ماه اوت سال 1991و فریدون فرخزاد یکسال بعد از آن تاریخ، در ششم اوت 1992،  بقتل رسید. یعنی چند سال بعد از این ادعای میرفطروس، حالا روشن نیست چرا میرفطروس چند سال پیش از کشته شدن این دو مخالف رژیم در اختفای مجدد! بوده و نتوانسته چند ساعت به دانشگاه سوربن برود و از رساله دکتری خود دفاع کند ؟ و چرا بهانه نرفتن و دفاع نکردن از رساله ادعایی خود را به کشته شدن این دو ایرانی ربط میدهد؟
 
میرفطروس سپس بخود تبریک میگوید و مینویسد: « امّاانتشار «کتاب‌شناسی و نقد منابع ِ جنبش حروفیان به زبان فرانسه و نشر ِ فارسی ِ بخش دیگری از این رسالهء دکترا، با نام «عمادالدّین نسیمی؛ شاعر حروفی» در ۲۲۰ صفحه، غنای علمی و ارزش‌های آکادمیک این رسالهء دکترا را عیان می‌کنند.»
میرفطروس با این سخنان غیر آکادمیک! میخواهد بگوید که با اینکه دکتری ندارد!  ولی دکتر است! این گفتار میرفطروس آدم را بیاد ادعا های بنی صدر و قطب زاده می اندازد. آگاهان میدانند که سطح آگاهی میرفطروس از زبان فرانسه در سطح  بنی صدر میباشد.
لازم بیاد آوری است که در سایت « مدرسه‌ء مطالعات عالی دانشگاه سوربن پاريس » نیز هیچ اثری از نام میرفطروس دیده نمیشود!
 
اگر مدارک علمی وادعا های میرفطروس درست بود، نیازی به آن نداشت که بگفته خودش در سال ۱۹۹۲ به همّت استاد احسان یارشاطر، به یکی از برجسته ‌ترین ایران‌شناسان فرانسوی،پروفسور« ژان کالمار» معرّفی شود.
مگرهزاران دانشجوی ایرانی در فرانسه و یا کشور های دیگر جهان به همّت! کسی  به دانشگاهها معرفی شده اند ؟
 
از کشته شدن بختیار و فرخزاد بیش از بیست سال میگذرد و سالها است که میرفطروس آزادانه و بدون هراس به همه جا سفر کرده و مصاحبه های رادیو تلویزیونی انجام میدهد. پرسش در این است که چرا میرفطروس که مدعی است رساله اش بار ها بچاپ رسیده و سالها پیش آماده دفاع در دانشگاه سوربن بود، قدم رنجه نفرمود و برای چند ساعت به سوربن نرفت تا از رساله دکتری خود دفاع کند و ناچار نباشد که به دکتری افتخاری! اهدایی دکتر صمدانی دلخوش کند، همان مدرکی که با بی آبرویی پس گرفته شد.
 
با توجه به نکاتی که برشمردم آیا میتوان اندیشید؛ شخصی که در باره مدارک تحصیلی خود دروغ میگوید! و تاریخ رویداد ها را اشتباه میکند، چگونه میتواند بیطرفانه به پژوهش تاریخی بپردازد ؟
 
میرفطروس، میتواند ادعای پژوهشگری، نویسندگی،شاعری و دکتری نماید، ولی همه این محسنات نمیتواند دلیلی بر وطنپرستی کسی تلقی شود. یک وطنپرست میتواند هیچیک از این تولیدات فکری را نداشته باشد ولی به سرنوشت مردم و کشورش علاقمند باشد و اشتباهاتی از نوع میرفطروس ها! انجام ندهد.
 
سوم آبان- بیست و چهارم اکتبر 2012
غلامعلی بیگدلی، دکتردر حقوق از دانشگاه تولوز- فرانسه
 
پانوشت ها:
مصاحبه چاپ شده در فصلنامه کاوه، شماره 83، آلمان، زمستان 1375
 
نامه اى به سناتور لیندسی گراهام ،سناتورجمهوريخواه آمريكا
 
زندگینامه میرفطروس
 
مدرسهء مطالعات عالیهء
 
مشاطه گری های علی میر فطروس، حسن رجب نژاد

عجب تاریخ نویسانی ؟؟؟؟

رضا قلی خان هدایت نویسنده کتاب " روضه الصفا " در باره قتل ناجوانمردانه امیر کبیر چنین نوشته است : 
" .....میرزا تقی خان ؛ در فین کاشان - که به نزاهت معروف است - ( یعنی آب و هوای خوشی دارد ) ماهی دو موقوف همی زیست ( یعنی حدود دو ماه زندانی بود )و بواسطه تسلط نغم و تغلب ندم ( از شدت ناراحتی و اندوه و افسوس ) در شب هیجدهم ربیع الاول ؛ جهان فانی را بدرود کرد !!!!

آقای اعتماد السلطنه نیز در کتاب " منتظم ناصری "  چنین می نویسد : 
" .....میرزا تقی خان که سابقا امیر نظام و شخص اول دولت بود در قریه فین کاشان وفات یافت " 
جالب اینجاست که میرزا تقی خان امیر کبیر بدست پدر همین مورخ - یعنی حاجی علیخان اعتماد السلطنه بقتل رسیده است .

در کتاب " ناسخ التواریخ " هم میرزا تقی خان لسان الملک سپهر ؛ قتل امیر کبیر را چنین ماستمالی فرموده اند : 
"....پس از مدت یک اربعین که میرزا تقی خان در قریه فین روز گذاشت ؛ از اقتحام حزن و ملال ؛ مزاجش از اعتدال بگشت ؛ سقیم و علیل افتاد ؛ و از فرود انگشتان تا فراز شکم رهین ورم گشت ( یعنی از شدت اندوه بدنش ورم کرد ) و شب دو شنبه هیجدهم ربیع الاول در گذشت !!!

و لابد مجد الاسلام کرمانی حق داشته است که این شعر را در باره تاریخ نگاری حضرت لسان الملک سروده است: 
به تاریخ جهان میرزا تقی رید 
از آنکه خواست تاریخی نویسد 
لسان الملک از آن دادش لقب شاه 
که تا خود ریده خود را بلیسد !!

و اگر امیر کبیر در زمان و زمانه ما میزیست لابد برخی از دوختور پروفسورهای آسیب شناس !چنین می نوشتند : امیر کبیر در قریه فین کاشان دچار برق گرفتگی شد و دار فانی را وداع کرد . 
والله از این دوختور های آسیب شناس هر کاری بر میآید !

۲ آبان ۱۳۹۱

نه او ماند نه تو .....

در هرات ؛ آرامگاه فخر رازی دانشمند بزرگ جهان اسلام ؛ یک لوحه سنگی دارد که رویش شعری با این مضمون نوشته شده بود : 

اگر دشمن نسازد با تو ای دوست 
تو میباید که با دشمن بسازی 
و گر نه یک دو روزی صبر میکن 
نه او ماند نه تو نه فخر رازی 
و جالب است بدانید که در جنگ های بی پایان افغانستان  یک گلوله توپ به این سنگ مزار خورده و سه مصرع اول را با خود برده و فقط مصراع آخر مانده که : 
نه او ماند ؛ نه تو ؛ نه فخر رازی !

علی آباد خودمان ....!


  • درویشی در یکی از خیابان های وین پرسه میزد . یکی به او رسید و گفت : یا هو درویش ! 
  • درویش در آمد که : نفس حق است !
  • پرسید : اهل کجایی درویش ؟ 
  • گفت : اهل خاک 
  • پرسید : چه خاکی ؟ 
  • گفت : مازندران 
  • پرسید : در اینجا چه میکنی ؟ 
  • گفت : سفر خاک میکنم !
  • پرسید : چه شهر هایی را تاکنون دیده ای ؟ 
  • گفت : پاریس و لندن و مونیخ و وین 
  • پرسید : کدامیک از شهر های اروپا زیبا ترند ؟ 
  • گفت : وین پایتخت اتریش بسیار زیباست ؛ اما به پای علی آباد خودمان نمی رسد !!

شما آدمکش تر هستید ...!!!

شیخ علی تهرانی ؛ شوهر خواهر رهبر معظم !تعریف میکرد که :
در زمان مرحوم مصدق ؛ عده ای از ملایان نزد آیت الله بروجردی رفتند و از او اجازه خواستند تا از فرصتی که پیش آمده استفاده کرده و یک حکومت اسلامی تشکیل بدهند .
آیت الله بروجردی در پاسخ به ملایان گفته بود : بروید دنبال کارتان . شما صد بار از اینهایی که حکومت میکنند ظالم تر و آدمکش تر و متجاوز تر هستید !

۱ آبان ۱۳۹۱


شادی بطلب که حاصل عمر دمی است
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی است
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است .

فراکسیون علیا مخدرات .....

در دوره آن اعلیزحمت رحمتی ؛ یکی از مواد ششگانه رفراندم ششم بهمن که بعد ها به " اتنقلاب سفید " شهرت یافت اعطای آزادی به زنان بود و برای واقعی جلوه دادن این عطیه ملوکانه ؛ عده ای زن را هم به وکالت مجلس فرستادند .
از میان آنها خانم ها جهانبانی ؛ نزهت نفیسی ؛ دولتشاهی ؛ و هاجر تربیت از همه مشهور تر شدند چون مردم از ترکیب حروف اول نام آنها فراکسیونی ساختند که بلافاصله دهان به دهان گشت ...

فقط بخاطر یک میخ ....

بخاطر میخی ؛ نعلی افتاد
بخاطر نعلی ؛ اسبی افتاد
بخاطر اسبی ؛ سواری افتاد
بخاطر سواری ؛ جنگی شکست خورد
بخاطر شکستی ؛ مملکتی نابود شد
و همه اینها بخاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود . !!!

۲۶ مهر ۱۳۹۱

شاهی که میخواست نخست وزیر شود !!



در سال های پیش از کودتای 28 مرداد ؛ شاه سعی داشت علاوه بر وظایف سلطنت که بیشتر تشریفاتی بود ؛ نقشی فعال داشته باشد که بعد ها این عمل با وظایف و اختیارات دولت تعارض پیدا میکرد . در نتیجه اعضای جبهه ملی کوشش داشتند شاه را در چارچوب قانون اساسی مشروطیت به سلطنت وا داشته و او را از دخالت در امور دولت باز دارند . در همین زمینه حایری زاده طی یکی از نطق های خود در مجلس حرف بسیار جالبی زد . او گفت : " تعجب من این است که وقتی سر دار سپه نخست وزیر بود تلاش میکرد شاه بشود . نمیدانم چرا محمد رضا شاه پهلوی که شاه است و طبق قانون اساسی وظایفش مشخص شده است ؛ سعی دارد نخست وزیر بشود و همه کار های نخست وزیری را انجام دهد" .

۲۵ مهر ۱۳۹۱

قربان آن قیافه های نورانی تان !!

قربان آن قیافه های نورانی ....!!


**یک خانم سالخورده محترمی توی یکی از خیابان های دار الخرافه اسلامی ؛ چشمش می افتد به یک آخوند جوان .
جلویش را میگیرد و میگوید : ببخشید ننه جان ! شما ازدواج کرده اید ؟
آخوند جوان میگوید : نه !
میگوید : ازدواج نکنید ننه جان ! ازدواج نکنید تا بقدرتی خدا نسل تان منقرض بشود !!

حالا چرا ما این داستان را برای شما تعریف کرده ایم ؟ میخواهیم شما را بخندانیم ؟؟ نه والله ! قصدمان این است که یک داستان دیگری را برایتان تعریف کنیم .

آقا ! خدا بسر شاهد است ما هر وقت قیافه های نورانی این دست اندرکاران جمهوری اسلامی را می بینیم نمیدانیم چرا گریه مان میگیرد ؟
صد البته ما که سعادت دیدار این آقایان نورانی را نداریم ؛ اما وقتی تصاویر شان را در تلویزیون یا عکس های شان را در روزنامه ها با آن ریش و پشم سه چهار منی و آن پیراهن های بدون یقه و آن کت و شلوار های عهد دقیانوس می بینیم میزنیم زیر گریه ! حالا گریه نکن کی گریه بکن !
عیال مان میگوید : باز که داری آبغوره میگیری ؟
میگوییم : زن جان ! شما واقعا نمیدانید این آقایان نورانی چه زحمت ها و مرارت ها می کشند تا هم ما و هم وطن ما در انظار جهانیان قرب و منزلتی پیدا کنیم ! الهی خدا هر چه از عمر ماست بر دارد بگذارد روی عمر این آقایان نورانی !الهی توی آن دنیا هم از قبرشان نور ببارد !!
عیال مان پخی میزند زیر خنده و میگوید : نور آتش البته !!
میخواهیم با عیال دست به یقه بشویم اما می بینیم زن است و میزند هر چه کتاب و دفتر و دیوان توی دم و دستگاه مان است درب و داغان میکند . بنا بر این سه چهار تا از حدیث هایمرحوم مجلسی از کتاب نفیس " بحار الانوار "  و سه چهار تا حدیث هم از کتاب گرانقدر " جلا العیون " را برایش نقل میکنیم بلکه او را از عذاب جهنم و مار غاشیه و درخت زقوم و روز پنجاه هزار سال بترسانیم تا در باره این آقاایان نورانی اینطور بی محابا بد و بیراه نگوید .اما زن است دیگر !!هیچ حاضر نمی شود در عقیده اش تجدید نظر بکند .تازه دو قورت و نیمش هم باقی است وبا توپ و تشر میفرماید : همین نکبتی ها را می بینی ؟ هر کدام شان دستکم چندین میلیون دلار توی حساب های بانکی شان در جابلقا و جابلسا چپانده اند .  حالا شما بفرمایید هی گریه کنید .

باری ؛ داشتیم چی میگفتیم ؟ ها ! داشتیم از قیافه های نورانی مقامات جمهوری اسلامی گپ میزدیم که حرف و سخن به جاهای دیگر کشیده شد .
بجان شما اگر از همین امروز شما هم به روزنامه های چاپ تهران نگاه بکنید یا پای تلویزیون های پشم شیشه ای شان بنشینید و به قیافه های نورانی این آقایان دقیق بشوید خود شما هم گریه تان خواهد گرفت . مثلا همین مرحوم مغفور مسموم آسید احمد آقا یادگار گرامی امام راحل یادتان میآید ؟ ایشان اگر چه ظاهرا هیچ شغل و مقامی در جمهوری نکبتی اسلامی نداشته اند اما خدا بسر شاهد است آنچنان برای مستضعفان دل میسوزانده و پستان به تنور داغ می چسبانده اند که همیشه خدا لب و لوچه شان آویزان بود و آدم نازکدلی که ما باشیم با دیدن آن قیافه مظلوم نیمه گریان شان میزدیم زیر گریه !
آن روز ها که خیلی تنور انقلاب مان گرم بود و ما عقل مان را در بست به آیات عظام اجاره نداده بودیم  بعضی از این عوامل استکبار جهانی اسم این آ سید احمد آقای امامزاده را گذاشته بودند ولیعهد گریان !!
ما آن روز ها - درست مثل امروز - خیلی به شان و منزلت انقلاب مان می نازیدیم و خیال میکردیم اگر کسی به احمد آقای ما از گل نازک تر بگوید فی الواقع به حیثیت و اعتبار انقلاب پر شکوه مان لطمه زده است ؛ تا اینکه بعد ها دستگیر مان شد که ای بابا ! این امامزاده مان ؛ با آن قیافه نورانی اش ؛ با همدستی یک آقای کراواتی خیلی خوش تیپ و تی تیش مامانی ؛ معروف به  " صادق خوشگله "  یک حساب بانکی خیلی گردن کلفت توی یکی از بانک های سویس دارند و چند میلیون دلاری چپانده اند توی آن حساب تا روز مبادا بکارشان بیاید .
در این میان این عوامل ضد انقلاب جهانی هم بیکار ننشستند و و لا کردار ها حتی شماره حساب و و نام بانک و موجودی حساب را هم اعلام کردند و حتی از خودشان هم سئوال نکردند که : آقا ! فردا آمدیم یک انقلاب دیگر شد ؛ آنوقت این یادگار گرامی امام راحل چه باید بکند؟  باید جل و پلاسش را جمع بکند و برود سامره ؛ مثل قدیم ندیم ها ؛ جلوی مرقد مطهر حضرت امام حسن عسکری گدایی بکند ؟ یا برود نجف اشرف ؛ در مرقد پاک مولای متقیان زیارتنامه بخواند ؟
تازه آمدیم  و رفت به نجف اشرف . یعنی این منافقین که دست شمر بن ذی الجوشن را از پشت بسته اند میگذاشتند یک قطره آب خوش از گلوی یادگار گرامی امام پایین برود و پوستش را قلفتی نمی کندند و بر فراز دروازه بغداد آویزان نمی کردند ؟ این است که طفلکی آمده چند میلیون دلار ناقابل در یک حساب بانکی ذخیره کرده که اگر فردا پس فردا دری به تخته ای خورد ؛ ایشان سر گرسنه بر بالین نگذارند . زن و بچه آدم که نمی تواند گرسنه بماند ؛ می تواند ؟ البته که نمی تواند !

باری ؛ پس از اینکه عده ای چاچول باز تر از احمد آقای مرحوم مغفور مسموم مرحول ! آمدند و سر ایشان را زیر آب کردند ؛ یک امامزاده دیگری پیدا شده است که بگمان ما از نوادگان امام حسن " مجتبی " است
این امامزاده نامریی عینهو ماست مختار السلطنه را میماند . نگاهش میکنند ماست است . می خرندش دوغ است . می خورندش آب است !و از آنجا که ایشان  هم از شوربای قم و هم از حلوای کاشان میل میفرمایند ؛ بجای میلیون میلیون ؛ میلیارد میلیارد دزدیده اند و در حساب های بانکی شان در چین و ماچین تپانده اند که از قدیم گفته اند : میراث گرگ مرده به کفتار میرسد . بد بختانه ما که که سعادت دیدار وجود مبارک این امامزاده نامریی را نداشته ایم اما همان یکی دو تا عکسی که از این امامزاده در برخی از روزنامه های ضد انقلاب فرنگستان چاپ شده ما را به گریه انداخته . آنهم چه گریه ای !!؟؟
باری ؛ برویم سر حرف و سخن دیگرمان . داشتیم میگفتیم ما با دیدن قیافه های نورانی مقامات جمهوری اسلامی گریه مان میگیرد . زن مان که گاهگداری عکس و تفصیلات این آقایان نورانی را در روزنامه ها می بیند شروع میکند به خندیدن وسط های خنده یکباره میزند زیر گریه !
میگوییم : دیدی زن ؟ دیدی بالاخره نور معرفت به قلب شما هم راه یافته ؟!
در جواب مان میگوید : خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته است از آن میخندم
میگوییم : زن جان ! بیا از خر شیطان پایین !به نور معرفت امکان بده تا به همه وجودت بتابد !
نیشخندی میزند و عکس این آقایان نورانی را جلوی چشمان بابا قوری گرفته مان میگیرد و با خشم میگوید :
-من از این گریه ام میگیرد که این پاپتی ها که اگر صد من ارزن روی شان بریزی یکی شان پایین نمی آید ؛  شده اند وزیر و وکیل ورهبر و فرمانده کل قوا و قاضی القضات و همه کاره مملکت !!
میگوییم : زن جان ! آخر انصاف ات کجاست ؟ این آقایان نورانی کجای شان به غربتی ها میماند ؟ اینها اغلب شان یا آیت الله العظمایند ؛ یا آقا زاده اند ؛ یا آیت الله زاده اند ؛ یا دستکم ثقه الاسلامی ؛ حجت الاسلامی ؛ چیزی هستند !اینها هر کدام شان سه چهار تا مدرک دکترا از معتبر ترین دانشگاههای " نیست در جهان " دارند !! بعد عکس فرمانده کل نیروهای مسلح را نشانش میدهیم و میگوییم : این سردار سر لشکر را می بینی ؟ این آقا تا همین پارسال پیرار سال ؛ در میدان تره بار فروشان برای خودش کیا و بیایی داشته ! داش مشدی محله بوده ! همینکه برق چاقوی ضامن دارش میدرخشیده صد تا طاغوتی و درباری و ساواکی و ضد انقلاب از ترس غش میکرده اند ؛ هیچکس نمی توانسته جلو دارش بشود ؛ با این سابقه و تجربه و مهارت و کار آزمودگی ؛ میخواستی چیکاره بشود ؟ رفتگر محله چاله میدان ؟؟
زن مان با خشم میگوید : والله رفتگری هم برای سرش زیادی است !
ما چون نمی توانیم با زبان بازی زن مان را به صراط مستقیم راهنمایی کنیم دست از بحث و جدل میکشیم و دوباره میرویم توی نخ عکس های این آقایان نورانی !
در صفحه اول روزنامه عکس بزرگی چاپ شده است از آقای رهبر معظم !که گویا بعد از رحلت امام نورانی اندر نورانی مان ؛ شده است وکیل وصی همه مستضعفین روی زمین ! به عکس مبارک شان خیره میشویم و می بینیم دیگر حتی یکدانه موی سیاه توی ریش مبارک این زیتونه اسلام نیست . اشک توی چشمان مان حلقه میزند .به خودمان میگوییم : از خود گذشتگی وجوانمردی و فداکاری را می بینی ؟ یک آیت الله العظمای به این بزرگی آمده است عمرش را و جانش را و حتی ریش مبارکش را در راه اعتلای نام ایران گذاشته ؛ آنوقت این ضد انقلابیون حرام لقمه به چنین رهبر معظمی میگویند آسید علی گدای روضه خوان ! شرم و حیا هم خوب چیزی است والله !
روزنامه را دو باره ورق میزنیم بلکه عکسی هم از رییس جمهور زورکی - مکتبی مان پیدا کنیم ؛ اما انگاری این روزنومه چی های دار الخرافه اسلامی میانه خوشی با چنین رییس جمهور خوش تیپ خوش لبخند خوش برو رویی ندارند . حالا عکس اش هم نباشد اشکالی ندارد . ما میدانیم که آن فرزند خلف ابراهیم ؛ حتی همان دو سه دانه ریشی را که روی چانه مبارک شان داشته اند در راه آبادی ایران سپید کرده اند ! مگر شوخی است که یک آدمی - آنهم رییس جمهور زورکی مکتبی - شبانه روز به امریکا و انگلستان و اسراییل و فرانسه و همه عوامل استکبار جهانی مشت و لگد پرتاب بکند و بعدش هم زیر جلکی با یکی یکی شان قایم موشک بازی اسلامی بکند ؟ مگر شوخی است که آدمیزاد با این امریکای جهانخوار در بیفتد و پوزه نا مبارکش را بخاک بمالد و آنوقت همان دو سه نخ ریشی را که روی چهره مبارک دارد در راه اعتلای اسلام قربانی نکند ؟؟
مگر شوخی است که آدم بتواند با احمد البشیر وابو نیاز و ابحمار و ابو کمال و ابو جهاد سر و کله بزند و پول بی زبان نفت را توی انبان پر نا شدنی شان بریزد تا بمبی در فلانجا بترکانند وگلوله ای در فلان شهر در قلب ضد انقلابی شلیک کنند و چهار تا عکس امام مرحول راهم  در کوچه پسکوچه های لبنان و دمشق و نمیدانم بورکینا فاسو بیاویزند ؟؟
این کار ها آدم را پیر که هیچ ؛ بلکه فرسوده و داغان میکند . دخل آدم را در میآورد . از همه اینها گذشته ؛ شما این حجت الاسلام و المسلمین حضرت آیت الله العظمی هاشمی رفسنجانی - موسوم به سارق العلما - را دستکم گرفته اید ؟ مگر میشود به این آسانی ها لنگش کرد و فرستاد پیش عمه جانش تا آنجا شبانه روز برای قوم و خویش هایش دعای ندبه بخواند؟  علاوه بر این باید چار چشمی مواظب حجت الاسلام های بخو بریده تر از خود شد مبادا فرش زیر پایش را بکشند . بله ! همین کار هاست که استخوان آدمی را پوک میکند .
حالا این طفلکی ها با اینهمه گرفتاری ؛ اینطور سر و مرو گنده راه میروند و کک شان نگزیده است همه اش از قدرت اسلام است . خداوند تبارک و تعالی حامی و پشتیبان ایشان است . حالا ضد انقلاب هر چه میگوید و می نویسد بگذار بگوید و بنویسد .
خدا روح شاه سابق مان را هم شاد بفرماید . خداوند در آن دنیا ایشان را با اولیاء و انبیا محشور کند انشاءالله !به لطفه و کرمه !
آن خدا بیامرز وقتی شنید خلایق توی خیابانها راه افتاده و مرگ بر شاه میگویند آمد جلوی دوربین تلویزیون و دستان مبارکش را توی جیب های رجلیقه ضد گلوله اش کرد و بدون هیچگونه ملاحظه ای یک سری فرمایشات شاهانه فرمود و دست آخر هم گفت : مه فشاند نور و سگ عوعو کند !!
خداوند همه رفتگان شما را هم بیامرزد ؛ خداوند بشما عمر با عزت عنایت بفرماید . اینها هر چه در باره دست اندر کاران نورانی جمهوری اسلامی میگویند و مینویسند همه اش دروغ و پرت و پلاست .
خداوند این عیال ما را هم به صراط مستقیم هدایت بفرماید چه در غیر اینصورت ما مجبوریم آن کلام شاهانه را دو باره تکرار کنیک که : مه فشاند نور و سگ عوعو کند ! که از قدیم گفته اند : کلام الملوک ؛ ملوک الکلام !!