دنبال کننده ها

۶ اردیبهشت ۱۳۹۱

امام زمان معتاد شده !!!


هشدار نشريه صبح صادق سپاه پاسداران: احتمال دارد امام زمان در وقت ظهور، معتاد باشد

نشريه صبح صادق كه نشريه داخلي سپاه پاسداران به شمار ميرود در سرمقاله آخرين شماره خود هشدار داده است كه احتمال دارد امام زمان(عج) در وقت ظهور معتاد باشد و به سبب اعتيادش نتواند رسالتي كه خداوند بر عهده ي او گذاشته است را انجام دهد.
نويسنده ي اين مقاله ادعا كرده بسياري از زائرين چاه جمكران از طبقه ي بيسواد جامعه هستند كه متاسفانه تعداد زيادي از آنان نيز به انواع مواد مخدر معتاد هستند. نويسنده ادامه ميدهد كه اين افراد چون استطاعت مالي ندارند، وقتي براي گرفتن حاجت به چاه جمكران ميروند، عوض انداختن پول در چاه، انواع مواد مخدر را به درون چاه ميريزند كه همين موضوع سبب نگراني شديد علما شده و آنان بيم اين دارند كه امام زمان با مصرف اين مواد افيوني معتاد شده باشند و چه بسا تاخير ظهور ايشان تاكنون نيز به دليل همين وابستگي ایشان به مواد مخدر باشد.
اين نشريه در پايان مي افزايد: جا دارد كه مسئولين امر نظارت و كنترل بيشتري بر روي زائرين داشته باشند تا هيچ موادي به درون چاه انداخته نشود زيرا احتمال دارد در صورتي كه امام زمان معتاد شده باشند؛
سگ و گربه ......


از تفکرات يک سگ :

هی ..... اين خلايقی که من با آنها زندگی می کنم ؛ غذايم ميدهند ؛ دوستم دارند ؛ خانه گرم و زيبايی به من داده اند ؛ خشک و ترم می کنند . اينها " خدا " هستند .


از تفکرات يک گربه :

هی .....اين خلايقی که من با آنها زندگی می کنم ؛ غذايم ميدهند ؛دوستم دارند ؛ خانه گرم و زيبايی به من داده اند ؛ خشک و ترم می کنند . " من " خدا هستم !!

۴ اردیبهشت ۱۳۹۱

چای بدون قند !!!

یکی از روزنامه ها نوشته بود : "پیر زنی جوانی را کشت "
خیلی تعجب کردیم . چون شنیده بودیم جوان ها پیر زن خفه میکنند . شرح خبر را خواندیم :
- پیر زنی به بانک میرود تا پولی پس انداز کند . منتها " پس اندازش " با دیگران فرق داشته است . روبروی باجه خم میشود تا فرمی را بردارد و پر کند . اما خالی میکند ! به عبارت ادبی پرنده ای نوا خوان از پشتش به پرواز در میآید .جوان کارمندی که پشت باجه مشغول صرف چای بود ؛ یکدفعه ؛ میزند زیر خنده ! قند توی گلویش گیر میکند و راه نفس اش را می بندد . خلاصه ؛ عمر و جوانی اش به باد میرود .
بعد از این ماجرا باز هم خیلی از معمرین برای انجام دادن بعضی از کار ها بی هوا خم میشوند و ما هم احتیاطا چای مان را بدون قند میخوریم !!

" عمران صلاحی "

مسئله این است....

مسئله این است :
نعره بر آریم ؟
یا به سکوتی بلند تن بسپاریم ؟
مرگ در آن هست
هست در این نیز
لیک به یکباره آن و زود رس ؛ اما -
این دگری خود به هول و خفت و تدریج .......
اینهمه ادبار و ننگ و نکبت و غم را
نعره بر آریم ؟
یا به سکوتی بلند تن بسپاریم ؟
مسئله این است .

۳ اردیبهشت ۱۳۹۱

من مملکت داری بلد نبودم !!!!


من مملکت داری بلد نبودم ....!!!!( محمد رضا شاه پهلوی )

سلام, هموطنان عزيزم ; خوبيد؟ اوضاع خوبه ؟ شنيدم يارانه ميگيريد ؟ آب و برق هم كه مجاني شد ! راستي گوشت آلان كيلويي چنده ؟ ... شنيدم بعد از رفتن من ديگر در ايران كسي دزدي نكرده ! شنيدم ايران زده تو دهن روسها و ۱۰ درصد درياي خزر را گرفته. واقعا دم...شان گرم‌چه قدرتي.. به مقام آدميت هم كه رسيديد! رئيس جمهور را هم هر ۴ سال خودتان انتخاب ميكنيد؟ دلار از ۷تومن كمتر شده مگه نه؟ آزادي‌هاتون هم که تکميل شده؟ شنيدم ......هيچ گرسنه‌اي نداريد؟ تابستونا و عيدا هم که ميرين مسافرت خارج؟ خدارو شکر حقوق زنها هم با مردان برا بر شده! مدرسه و دانشگاه هم که کلاً رايگان شده و مهمتر از همه فرار مغز‌ها هم ندارين؟ ديگه هزارفاميل با شما کاري نداره و همه تون حقوق مساوي دارين؟ ديگه اونقدر قوي شدين که اجازه نميدين کسي بنزين را دهشاهي گرون کنه؟ راستي ارزش پول ملي تون چقدر زياد شده ؟ شنيدم الان ديگه کسي مشروب نميخوره؟ مواد هم مصرف نميکنه؟ ارتش هم که اونقدر قوي شده که نگو! پر از تيمسارهاي دوره ديده و افراد وطن پرسته! دانشگاه پشت دانشگاه افتتاح ميکنين!اورانيوم هم غني ميکنين! هواپيمايي هما هم که روزبروز بهتر شده! دو سه تا امام به ۱۲ امام اضافه کردين؟
خلاصه ببخشيد ديگه؛ من مملكت داري بلد نبودم!
يا حق!
محمد رضا پهلوي

۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

چه معامله شیرینی


چند وقت پیش يک آقای هندی ؛ مقر نخست وزيری آن کشور را به يک آقای بازرگان خوش اشتهای امريکايی فروخت !!

يک تاجر امريکايی ؛ که آگهی فروش يک ملک وسيع در قلب شهر دهلی نو را روی شبکه اينترنت ديده بود ؛ آنرا به مبلغ 35 ميليون روپيه - يعنی معادل 614 هزا يورو - خريداری کرد .
آقای فروشنده ؛ اعلام کرده بود که اين ملک دارای آب و برق است و در بيست و چهار ساعت يک لحظه هم آب و برقش قطع نمی شود .

آقای خريدار هالو ؛ پس از پرداخت 35 ميليون روپيه ؛ سند مالکيت اين ملک را دريافت کرد ؛ اما وقتيکه به هند رفت تا ملک خريداری شده خود را از نزديک ببيند ؛ متوجه شد که آن آقای کلاهبردار ؛ مقر نخست وزيری هندوستان را به ايشان فروخته است .

حالا اين آقای هندی چطوری برای مقر نخست وزيری هندوستان سند و قباله و بنچاق درست کرده است خودش داستان ديگری است .

ياد حرفهای يکی از کنسول های پيشين سفارت امريکا در ترکيه افتادم که : وقتی ايرانی ها برای دريافت ويزای امريکا به ما مراجعه ميکنند ؛ اگر بگوييم بروند سند مالکيت قصر شاه را بياورند ؛ ميروند ميآورند ؛ و جالب اينجاست که مو هم لای درز سند نمی رود .....
شايد هندی ها سند سازی را از ما ياد گرفته اند ؛ شايد هم ما از آنها ياد گرفته ايم !!بقول آخوندها : الله اعلم ...

۳۱ فروردین ۱۳۹۱

خلقت انسان


خلقت انسان تقريبا به پايان رسيده بود كه خداوند متوجه شد آدم و حوا تقریباً شبیه همدیگر خلق شده اند و تفاوت چندانی با هم ندارند.
از اندامهايي كه خداوند براي انسان در نظرگرفته بود چيز چنداني به جاي نمانده و فقط دو عضو باقی مانده بود که خداوند مردد بود و نمی دانست که هریک از آن دو عضو باقی مانده را به کدامیک از آن ها بدهد که موجب تفکیک آنها از یکدیگر بشود.
...پس آنها را فرا خواند و گفت
اشرف مخلوقات من! براي تفكيك شما دو تا از هم و تعيين جنسيتتون دو عضو باقي مونده،
اوليش عضويه كه مي تونيد به وسيله اون ايستاده جيش كنید و.......دومی
آدم اجازه نداد حرف خدا تمام شود وجست و خيز كنان با اشتياق گفت :
همون اولی رو بدید به من ..اون دقيقا چيزيه كه نشون مي ده من بعنوان مرد، جنس برتر هستم ..اونو بدید به من
حوا تنها لبخند زد و با آرامش گفت:
اگه آدم اينقدر به اون احتياج داره من حرفي ندارم...نوش جونش
آدم عضو مورد نظر را دريافت كرد و با خوشحالي به طرف باغ بهشت رفت تا ايستاده جيش كردن به كل بهشت را تجربه كند.
وقتي دور شد خدا گفت با اين حساب تنها عضو باقيمونده به تو مي رسه
حوا پرسيد
اون چه عضويه؟
و خدا پاسخ داد
اون مغزه

۳۰ فروردین ۱۳۹۱

دار الخرافه!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font

www.gilehmard.com

آقا! ما اسم تهران خودمان را گذاشته ایم دار الخرافه! راستش باید میگفتیم دار الخلافه؛ اما از آنجا که از در و دیوار مملکت مان خرافه فرو میبارد بهتر آن دیدیم که نام دار الخلافه اسلامی این آقایان را بگذاریم دار الخرافه!

دار الخرافه؛ جایی است که یک آقای روضه خوان سید اولاد پیغمبری یکباره یابو ورش داشته است و خیال میکند حضرت باریتعالی به ایشان اختیار تام و تمام داده است برای عالم و آدم خط و نشان بکشند و پیر و جوان و خرد و کلان را دم کوره خورشید کباب بفرمایند.

عر و تيز هاى رهبر معظم انقلاب عليه امريكا، و شعر و شعار هايى كه از پا منبرى خوانهاى مسجد سپهسالارگرفته تا گور کن های فلان قبرستان در غوز آباد عليه ايالات متحده ميدهند، مرا به ياد يك ماجراى تاريخى انداخت كه اگر چه بيش از دويست سال از آن ميگذرد، اما انگار تكرار دوباره ى تاريخ ، منتهى در زمان و زمانه ای دیگر است. اجازه بدهيد تاريخ را با هم ورق بزنيم تا ببينيم چه ابلهانى بر مملكت و ملت ما حكومت كرده اند و چه ابلهانى بر مملكت و ملت ما حكومت ميكنند:

...در جنگ دوم ايران و روس ، وقتى قشون روس به تبريز وارد شد و مصمم بود به سمت ميانه حركت كند ، دولت ايران خود را در تنگناى عجيبى ديد و ناچار شد شرايط صلحى را كه دولت تزارى روس تحميل ميكرد بپذيرد.

فتحعلى شاه براى اعلان ختم جنگ و تصميم دولت به بستن پيمان آشتى، بزرگان و مشايخ و آيت الله هاى دربارى را جمع كرد و خود بر تخت شاهى جلوس فرمود و خطاب به حاضران گفت:

"اگر ما امر دهيم كه ايلات جنوب با ايلات شمال همراهى كنند و يكمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار اين قوم بى ايمان بر آرند چه پيش خواهد آمد؟"

حاضران، تعظيم سجود مانندى كرده و گفتند: واى به حال روس! واى به حال روس!!

شاه مجددا پرسيد: "اگر فرمان قضا جريان ما، شرفصدور يابد كه قشون خراسان با قشون آذربايجان يكى شود، و تواما بر اين گروه بى دين حمله كنند چطور؟؟"

جواب عرض شد: " واى به حال روس ! واى به حال روس!"

اعليحضرت پرسش را تكرار كرده فرمود: "اگر توپچى هاى خمسه را به كمك توپچى هاى مراغه بفرستيم و امر دهيم كه با توپ هاى خود تمام دار و ديار اين كفار را با خاك يكسان كنند چه خواهد شد؟"

باز جواب " واى به حال روس! واى به حال روس" تكرار شد.

شاه كه تا اين وقت روى تخت نشسته ، پشت به دو عدد متكاى مرواريد دوز داده بود، ناگهان درياى غضب ملوكانه به جوش آمد، روى دو كنده ى زانو بلند شد، شمشير خود را به اندازه ى يك وجب از غلاف بيرون كشيد و اين ابيات را كه البته زاده ى افكار خود او بود به لحن حماسى و با صداى بلند خواندن گرفت:

كشم شمشير مينايى ... كه شير از بيشه بگريزد
زنم بر فرق پسكيويچ ....كه دود از پطر بر خيزد...

در اين هنگام، مخاطب سلام با دو نفر كه در سمت راست و چپ اش ايستاده بودند خود را به پايه ى تخت قبله ى عالم رسانده به خاك افتاده و گفتند:

"قربان ! مكش ..! مكش ..! مكش كه عالم زير و رو خواهد شد!"

شاه پس از لحظه اى سكوت گفت:

"حالا كه اينطور صلاح ميدانيد ما هم دستور ميدهيم با اين قوم بى دين، كار را به مسالمت ختم كنند"

باز اين چند نفر به خاك افتادند و تشكرات خود را از طرف تمام بنى نوع انسان كه اعليحضرت به آنها رحم كرده و شمشير مبارك را از غلاف نكشيده اند تقديم پيشگاه قبله ى عالم نمودند و شاه با كمال تغير از جا بر خاست و رفت كه دستور صلح را به فرزندى - نايب السلطنه -- بدهد. و اين همان صلحى است كه به موجب آن هفده شهر قفقاز از پيكر ايران جدا شد و به روسيه ى تزارى واگذار شد!

راستى، اين ماجرا شما را بياد "بعضى از اين آقايان" نمى اندازد كه براى شيطان بزرگ خط و نشان ميكشند و مى خواهند پوزه اش را به خاك بمالند؟!

ار