خلقت انسان تقريبا به پايان رسيده بود كه خداوند متوجه شد آدم و حوا تقریباً شبیه همدیگر خلق شده اند و تفاوت چندانی با هم ندارند.
از اندامهايي كه خداوند براي انسان در نظرگرفته بود چيز چنداني به جاي نمانده و فقط دو عضو باقی مانده بود که خداوند مردد بود و نمی دانست که هریک از آن دو عضو باقی مانده را به کدامیک از آن ها بدهد که موجب تفکیک آنها از یکدیگر بشود.
...پس آنها را فرا خواند و گفت
اشرف مخلوقات من! براي تفكيك شما دو تا از هم و تعيين جنسيتتون دو عضو باقي مونده،
اوليش عضويه كه مي تونيد به وسيله اون ايستاده جيش كنید و.......دومی
آدم اجازه نداد حرف خدا تمام شود وجست و خيز كنان با اشتياق گفت :
همون اولی رو بدید به من ..اون دقيقا چيزيه كه نشون مي ده من بعنوان مرد، جنس برتر هستم ..اونو بدید به من
حوا تنها لبخند زد و با آرامش گفت:
اگه آدم اينقدر به اون احتياج داره من حرفي ندارم...نوش جونش
آدم عضو مورد نظر را دريافت كرد و با خوشحالي به طرف باغ بهشت رفت تا ايستاده جيش كردن به كل بهشت را تجربه كند.
وقتي دور شد خدا گفت با اين حساب تنها عضو باقيمونده به تو مي رسه
حوا پرسيد
اون چه عضويه؟
و خدا پاسخ داد
اون مغزه
همون اولی رو بدید به من ..اون دقيقا چيزيه كه نشون مي ده من بعنوان مرد، جنس برتر هستم ..اونو بدید به من
حوا تنها لبخند زد و با آرامش گفت:
اگه آدم اينقدر به اون احتياج داره من حرفي ندارم...نوش جونش
آدم عضو مورد نظر را دريافت كرد و با خوشحالي به طرف باغ بهشت رفت تا ايستاده جيش كردن به كل بهشت را تجربه كند.
وقتي دور شد خدا گفت با اين حساب تنها عضو باقيمونده به تو مي رسه
حوا پرسيد
اون چه عضويه؟
و خدا پاسخ داد
اون مغزه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر