دنبال کننده ها

۲۱ اسفند ۱۳۸۹


صفحه اصلی | متفرقه | کارگران جهان مسلمان شوید!!

کارگران جهان مسلمان شوید!!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
کارگران جهان  مسلمان شوید!!

در خبر ها خواندم که هندی ها؛ با استفاده از باشگاه های خنده؛ بيماران قلبی را درمان ميکنند!
در اين باشگاه ها؛ که تعداد آنها در هندوستان بيش از پانصد عدد است؛ مربيان؛ با استفاده از خنده؛ اقدام به معالجه بيماران ميکنند .

کارشناسان عقيده دارند؛ خنده؛ علاوه بر ازبين بردن تنش؛ حرکت هايی در ماهيچه صورت ايجاد ميکند که به بهتر شدن جريان خون کمک ميکند .

آنها ميگويند: خنده می تواند بسياری از بيماری ها؛ از جمله بيماری های قلبی را درمان کند .

ولی ما ايرانی ها؛ بر خلاف هندی ها؛ عقيده داريم که: گريه بر هر درد بی درمان دواست؛ و در چارچوب چنين باوری است که اشک مان هميشه در مشک مان است و مدام در حال گريستن هستيم.

ما ملتی هستيم که محرم داريم؛ صفر داريم ؛ تاسوعا داريم؛ عاشورا داريم؛ اربعین داریم؛ اسيری زينب داريم؛ ناکامی قاسم داريم؛ گلوی عطشان علی اصغر داريم؛ دو دست بريده حضرت عباس داريم؛ فرق شکافته مولای متقيان داريم و هزار بهانه ديگر برای گريستن ... اصلا آقا؛ ما همه درد های بی درمان مان را با نوحه و زاری و گریه و زنجموره درمان میکنیم .

صد البته؛ در ميان انواع و اقسام شيوه ها و روش هايی که برای درمان انواع بيماری های جسمی و روانی وجود دارد؛ - مثل خنده درمانی و آب درمانی و گياه درمانی و گريه درمانی - جمهوری اسلامی ايران؛ مبتکر و کاشف شيوه ديگری برای درمان برخی از بيماری هاست که اگر قرار باشد جايزه نوبلی؛ چيزی؛ بابت اينگونه اکتشافات بدهند؛ اين حکومت الهی - کمدی - تراژيک اسلامی؛ شايسته دريافت آن است.

اين شيوه؛ که به شيوه "زندان درمانی" معروف است؛ راه و روش نوينی است که برخی از بيماری ها؛ از جمله بيماری " زبان درازی " را سريعا شفا ميدهد .

اين شيوه جديد؛ بقدری کارآيی دارد و بقدری نتايج مثبت و انقلابی ببار آورده که آقای کيانوری و احسان طبری که سهل است؛ اگر آقای مارکس و لنين و استالين و همين آقای فيدل کاستروی خودمان را چند روزی در زندان های ايران نگهدارند؛ پس از يکی دو هفته؛ اگر يکپا آيت الله العظمی نشوند؛ دستکم يک حجت الاسلام درست حسابی از آب در خواهند آمد و دو سه تا کتاب " کژ راهه " خواهند نوشت و شعارشان هم از " کارگران جهان متحد شويد " تبديل خواهد شد به : " کارگران جهان مسلمان شويد "!!

خدا را چه ديدی؟ شايد هم يه خورده نمک و فلفلش را زياد کردند و گفتند: کارگران جهان؛ شيعه شويد!!!

ارسال به

۱۶ اسفند ۱۳۸۹

تقی.......تقی ....


خاطره یک پزشک بخش اطفال


رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که
اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... بدون وقفه
میگفت: تقی.....تقی!
پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه
هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! تو ديگه
مرد شدي! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر!
تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش
میکنند!!...اونم زد زیر خنده!
ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده
!!مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش، بعد هم
دلداری اش داد و آرومش کرد
گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟...
مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها
یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد
گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش
میگفت: تقی

گاو ها ....و آدم ها ....



دخترك قيافه ي شرقى ها را دارد . موهاى بلند سياه ، چشمان درشت و دماغ كشيده .اما لهجه ي شرقى ها را ندارد .نماينده يك كمپانى تولید سيگار است .
وقتيكه لهجه ام را مى بيند مى گويد : عرب هستى ؟
مى گويم : نه ، ايرانى هستم
پير مردى كه به حرف هاي مان گوش مى دهد از دخترك مى پرسد : تو كجايي هستى ؟
مي گويد : پدرم هندى و مادرم انگليسي است و من در انگلستان زاده شده ام .
پير مرد مي پرسد : راست است كه در هندوستان ، آدم ها و گاوها زير يك سقف زندگى مى كنند ؟
دخترك ، انگار حرف توهين آميزى شنيده باشد با قاطعيت مى گويد : نه !! مگر چنين چيزى هم ممكن است ؟
و من ، به ياد اروجعلى مى افتم :
اروجعلى ، شاگرد مدرسه اى بود كه من " آقاى مدير " ش بودم . صحبت چهل و چند سال پيش است ، خانه شان يك چارديوارى گلى بود با سقفى حصيرى ، و توى آن سوز سرماى ارومیه ، سگ هم نمى توانست تويش بند بشود !
توى همين چار ديوارى ، دو تا گاو و سه تا گوسفند و دو تا گوساله و يك سگ نحيف پشمالو زندگى مى كردند . يعنى گاو و گوسفند ها بالاى اتاق مى خوابيدند و اروجعلى و خانواده اش پايين اتاق دم در ....وسط اتاق چاله اى كنده بودند كه هم تنور شان بود ، هم بخارى شان و هم آشپز خانه شان ...
مى خواستم از پير مرد بپرسم : چطور است كه شما با سگ ها و گربه هايتان توى يك اتاق زندگى مي كنيد ، اما ديگران نمى توانند با گاو و گوسفند شان زير يك سقف بخوابند ؟ اما از خيرش گذشتم !

۱۳ اسفند ۱۳۸۹

صفحه اصلی | متفرقه | اندر آداب عطسه کردن و آروغ زدن و تف اندازی!!

اندر آداب عطسه کردن و آروغ زدن و تف اندازی!!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
اندر آداب عطسه کردن و آروغ زدن و تف اندازی!!

از آنجا که اسلام عزيز؛ همچون همه دکان های دو نبشی که در سراسر عالم بنام حضرت باريتعالی گشوده شده ؛ هيچ سر و کاری با خرد و تعقل و منطق ندارد و برهان قاطع اش چيزی جز شمشير و تکفير و خرافات نيست ؛ قرن هاست که امت اسلام - مخصوصا بندگان به به گو و بع بع گوی مذهب تشيع -؛ در گندابی از خرافات و باورهای مسخره دست و پا ميزنند و علمای اعلام و اذناب و اصناب امامان کذاب چنان آشی برای شان پخته اند که گمان نميرود تا قيام قيامت و تا نفخه صور ؛ شيعيان مرتضی علی بتوانند از اين گنداب و گرداب بويناک ؛خودشان را بيرون بکشند .

در ميان ستارگان آسمان ولايت و امامت ؛ حضرت امام جعفر صادق ؛ با سخنان گهر بارشان؛ چنان نانی روی سفره حضرات علمای اعلام گذاشته اند که تا قرن ها می تواند موجبات مکاشفات و ملاحظات و منازعات و مفاخرات آنان را فراهم کند ؛ چرا که با ماستمالی کردن فرمايشات ايشان ؛ علمای اعلام ؛ دکان شان پر رونق و سفره رنگين شان رنگين تر خواهد شد .

اجازه بفرماييد چند نمونه خدمت تان عرض کنم :

** از امام صادق عليه السلام روايت شده است که : خداوند در ماه مبارک رمضان ؛ سه گروه را نمی
آمرزد .
اول : شرابخوار
دوم : کسيکه با مسلمانی کينه توزی کند .
سوم : شطرنج باز

حضرت صادق عليه السلام ؛ در تفسير آيه “ فاجتنبوا الرجس من الاوثان “فرموده اند که : مراد از آن شطرنج است ؛ و تخته نرد از آن هم بد تر است !!و فرمود نگاهداشتن شطرنج و نرد کفر است و بازی با آنها شرک !!و تعليم آنها گناه کبيره !! و سلام کردن به کسيکه شطرنج بازی کند گناه است . و کسيکه دست در ميان آن گرداند ؛ چنان است که دست در ميان گوشت خوک گرداند ... و کسيکه نرد بازی کند مثل کسی است که گوشت خوک خورد ( به نقل از مجمع المعارف و مخزن العوارف – در مذمت قمار بازی و سحر و جادو – تاليف عالم ربانی ! محمد شفيع بن محمد صالح )

راستش ما نميدانيم که آن امام مرحول و اين امامک معلول ؛ شطرنج و تخته نرد را در ايران حلال فرموده اند يا نه ؟ اما ياد داستانی افتاديم که ميگويند بنده خدايی مرده بود و برده بودندش بهشت . در آنجا از بعضی بهشتيان پرسيد شما در آن دنيا چه کرده ايد که حالا به بهشت آمده ايد ؟؟

گفتند : والله ! ما قبلا بخاطر خوردن خاويار در جهنم بوديم . از روزی که امام خمينی خاويار را حلال فرموده اند ما را از جهنم به بهشت آورده اند !

آن بنده خدا نگاهی به دور و برش انداخت و ديد هزاران نفر روی ديوار حائل بين بهشت و جهنم نشسته اند .
پرسيد : چرا اينها آنجا نشسته اند ؟؟

گفتند : اينها کسانی هستند که بخاطر خوردن ودکا به جهنم رفته اند ؛ حالا آن بالا روی ديوار نشسته اند تا امام خمينی ودکا را هم حلال کند و آنها بپرند توی بهشت ..!!

حالا برای اينکه بدانيد اسلام عزيز چگونه از سير تا پياز زندگی تان را زير نظر دارد و حتی برای سرفه کردن و عطسه کردن و آروغ زدن و تف انداختن امت اسلام هم ثوابی و عقابی و جزايی و آدابی و ترتيبی فراهم فرموده است ؛ بخش هايی از کتاب مستطاب “ مجمع المعارف و مخزن العوارف “ در بيان عطسه و آروغ را برای تان نقل ميکنيم تا متوجه بشويد که عطسه کردن و آروغ زدن هم برای خودش جزا و پاداشی دارد و ممکن است بخاطر آروغی که پس از خوردن يک چلوکباب حسابی صادر فرموده ايد ؛ گناهان هفتاد ساله تان آمرزيده بشود و در آن دنيا با حور و غلمان و امام زين العابدين بيمار محشور بشويد .

نوشته است که : در آداب عطسه و آروغ و آب دهان انداختن ؛ از حضرت صادق عليه السلام منقول است که : مسلمان را بر برادرش ؛ حق لازم هست و چون او را ملاقات کند بر او سلام کند و چون بيمار شود او را عيادت کند . و چون عطسه کند او را دعا کند و بايد آنکه عطسه ميکند ؛ بگويد الحمد الله رب العالمين و لا شريک له .....

و از حضرت رسول صلی الله عليه و آله ؛ منقول است چون کسی عطسه کند او را دعا کنيد اگر چه دريا در ميان فاصله باشد !! ( آخر پدر آمرزيده ! آنکس که ّبين من و او يک دريا فاصله است من چگونه صدای عطسه اش را بشنوم و دعايش کنم .؟)

و در حديث صحيح از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است که : دهن دره از شيطان است ؛ و عطسه از جانب خداوند عالميان است .

و در حديث ديگر منقول است که حق تعالی را ؛ نعمت های بسيار بر بنده هست در هنگام صحت بدن و سلامتی اعضا ء و جوارح . و بنده فراموش ميکند که خدا را بر آن نعمت ها شکر کند . پس به اين سبب خدا امر ميفرمايد بادی را که در بدنش جولان ميکند از بينی اش بيرون آيد . پس از اين جهت مقرر کرده اند که در اين حال خدا را حمد کند . که اين حمد تلافی شکر آن نعمت ها باشد .

و از حضرت امير المومنين عليه السلام منقول است که : هر که بعد از عطسه بگويد الحمد الله رب العالمين علی کل حال ؛ درد گوش و درد دندان نيابد !!و از حضرت صادق عليه السلام منقول است هر که عطسه کسی را بشنود و حمد خدا کند و صلوات بر محمد و اهل بيت اش بفرستد ؛ درد چشم و درد دندان به او نرسد .

حضرت صادق عليه السلام در حديث ديگر فرمود : هر که عطسه کند و دست را بر روی بينی بگذارد و بگويد الحمد الله رب العالمين ؛ از سوراخ بينی او مرغی بيرون آيد از ملخ کوچکتر و از مگس بزرگتر !!!!تا برود بزير عرش ؛ استغفار کند برای او تا روز قيامت !!!!!

و در حديث ديگر فرمود : کسيکه عطسه کند تا هفت روز از مردن ايمن است !!

و اما در آداب آروغ زدن آمده است که : از حضرت رسول صلی الله عليه و آله ؛ منقول است که : کسی که آروغ زند ؛ سر بجانب آسمان بلند نکند . و فرمود : آروغ نعمت خداست !!

در آداب تف انداختن هم در اين کتاب مستطاب مطالب شگفت انگيزی آمده است که چون ما حال اخ و تف ائمه اطهار را نداريم از خيرش ميگذريم .

ارسال به Post on Facebook Twitter

۱۲ اسفند ۱۳۸۹


این مرد کیست؟ (برگرفته از ویکیپدیای فارسی)

· 250 سال پیش در ایران زندگی میکرد

· شیعه مذهب بود.

· خواندن و نوشتن و حفظ کردن قرآن را نزد مادرش آموخت.

· شجاع و با اراده بود و از مرگ ترسی نداشت.

· میگویند به چند زبان زنده دنیا آشنایی داشت. به ترکی، فارسی، و عربی تسلط کامل داشت و فرانسوی و روسی را توسط بازرگانان فرانسه و روسیه آموخت.

· از وی به عنوان فردی متعصب و خشک مذهب نام برده اند.











· با روحانیون دینی به نیکی رفتار میکرد. با اهل شریعت با احترام و رافت میزیست.

· همیشه نماز میخواند. شبها علی رغم خستگی و کار زیاد، نماز شبش فراموش نمیشد.

· پس از مرگش، وی را به نجف اشرف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپرده شد.





.

.

.

آیا او را شناختید؟

.

.

.

بله، او محمد

.

.

.

فرزند محمد حسن خان،

معروف به "آقا محمد خان"

یا "آغا محمدخان قاجار" است.

.

.

.

علاوه بر موارد فوق، تاریخ در باره او چنین مینویسد:

· پس از حمله عمومی و سقوط کرمان، سربازان وی تمامی کسانی را که در غیر از«بست» قرار داشتند به قتل رسانده وتمامی اموال ودارایی‌ها را ضبط و به نوامیس تعرض کردند این وضع تا زمان فرمان توقف غارت توسط خان قاجار ادامه داشت. پس از آن و پس از آنکه خان قاجار متوجه فرار موفق شهریار جوان زند گردید دستور داد که تمامی مردان کرمانی از چشم نابینا گردند و حتی کسانی را که به بست رفته بودند نیز از این دستور مجزا نکرد. بیست هزار جفت چشم به ‌وسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت می‌خواند).

· پس از آنکه لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و با خیانت حاکم بم دستگیر و به فرستادگان آقامحمدخان تحویل داده شد، شهریار زیبای زند به دستور آقا محمد خان توسط چهارپاداران مورد تجاوز جنسی قرار گرفت و چشم‌های شهریار زند از کاسه خارج گردید. خان قاجار قصد داشت که به شهریار جوان افسار زده و در مسافرت‌ها به عنوان حیوان در پای رکاب خود بدواند که به علت ضعف و زخمهایی که برداشته بود این کار میسر نگردید. نهایتا در تهران به زندگی لطفعلی خان خاتمه داده شد.

· پس از لشکرکشی و تصرف شهر تفلیس، آغامحمدخان دستور ویران کردن قسمتی از شهر و قتل عام مردم را داد و باردیگر سربازان وی در این شهر بدستور او به تجاوز به ناموس مردم دست زدند. تمام کلیساهای شهر ویران شد و روحانیون مسیحی دست بسته به رود ارس انداخته شدند. در نهایت آغا محمد خان با پانزده هزار تن از دختران و حتی پسران شهر که آنان را به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اینان برای سواستفاده جنسی و نیز برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند.

· بعد ار آن به خراسان لشکر کشید و شاهرخ، پسر نادر را که کور و پیر بود به همراه همه درباریانش به قتل رسانید تا انتقام کشتن فتحعلی‌خان را بگیرد. خان قاجار برای افشای محل جواهراتی که نادر از هند آورده بود شاهرخ را به حدی شکنجه کرد که وی در زیر این شکنجه‌ها جان سپرد. آقامحمدخان پس از کشف محل جواهرات نادر، آنان را روی سفره گسترد و از شدت عشق به طلا و جواهر، بر آنان غلتید.

· زمانی که آقا محمد خان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه می‌کرد و گویا با نگاه خود می‌خواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقا محمد خان نیز دستور داد تا چشم‌های او را در بیاورند..

· سر جان ملکم درباره او میگوید: " در مورد بیرحمی و سنگدلی او همین بس که برای جانشین کردن برادر زاده خود باباخان از کشتن برادران و پسرعموهای خود نیز احتراز نکرد یا اینکه پس از دستگیری لطفعلی خان زند تمام مردان کرمان را اعم از پیر و جوان یا کشت یا کور کرد و شهر کرمان را به شهر کوران تبدیل ساخت درحالیکه کرمان را تسخیرکرده بود و از شهرهای خود او بحساب می‌آمدند و مردم کرمان جزء ملت خود او بودند".


۱۱ اسفند ۱۳۸۹




PRICELESS:

A doctor was addressing a large audience in Oxford ...
"The material we put into our stomachs should have killed most of us sitting here, years ago.
Red meat is full of steroids and dye.
Soft drinks corrode your stomach lining.
Chinese food is loaded with MSG.
High transfat diets can be disastrous and none of us realizes the long-term harm caused by the germs in our drinking water.
But, there is one thing that is the most dangerous of all and most of us have, or will eat it.


Can anyone here tell me what food it is that causes the most grief and suffering for years after eating it?" After several seconds of quiet, a 70-year-old man in the front row raised his hand, and softly said, " Wedding Cake
."



۷ اسفند ۱۳۸۹

از مسلمانی پشيمان گشته ايم
مرحمت فرموده ويزايم دهيد ...!!!



**آقای مشدی غلامعلی ؛ تا چند وقت پيش ؛ يک مسلمان مسلمان زاده بود .
اگر چه نمازش را نمی خواند و روزه اش را نمی گرفت ؛ اما ماه محرم که ميشد ميرفت سينه زنی ! و يک عالمه برای اسيری زينب و ناکامی قاسم و گلوی عطشان علی اصغر گريه ميکرد !
تا اينکه دری به تخته ای خورد و يک مشت آتا و اوتا ؛ بلند و کوتاه ؛آمدند و شدند امام زمان و جانشين خدا روی زمين !
آقای مشدی غلامعلی از ترس اينکه نکند آدمخواران اسلامی او را جلوی کوره ی خورشيد کباب بکنند و درسته قورتش بدهند ؛بار و بنديلش را بست و پس از پرداخت مبالغ سنگينی بابت حق الپرچين و حق البوق و حق الامام !راهی فرنگستان شد .
در فرنگستان ؛ آقای مشدی غلامعلی ؛ اولين کاری که کرد اين بود که از مسلمانی استعفا ء داد و طی يک آگهی بلند بالا که در يکی از نشريات کثير الانتشار و قليل الخواننده فارسی زبان چاپ کرد اعلام کرد که نام مبارک خود را از " مشدی غلامعلی " به " پويا " تغيير داده و " به ياری اهورا مزدا و پس از پژوهش های بايسته ؛ به ريشه پاک اجدادی و ايرانی سرفراز خود - کيش زرتشت - بازگشت فرموده است .
حالا مابقی داستان را از زبان هادی خرسندی بخوانيد :

ايها الناس ؛ بنده پويايم
بعد از اين با اهور مزدايم
پيش از اينها غلامعلی بودم
از غلامی گذشتم ؛ آقايم
از محمد بريده ام ديگر
چونکه او هم بريده اينجايم !
ناقص العضو خدمت زرتشت
ميروم ؛ "راستی " در اعضايم
هست گفتار نيک در دهنم
هست رفتار نيک در پايم
از امامزاده ها نديدم خير
حال آتشکده است ماوايم
خسته ام از دروغ و کژ کاری
راستی را هميشه جويايم
راستش ؛ راست تر اگر گويم
من به دنبال کسب ويزايم !
گفت با من وکيل : محکم نيست
کيس ام و نامه تقاضايم
گفت : بنويس يک گناه بزرگ
کرده ام ؛ از هراس اينجايم
ادعا کن اگر که بر گردم
ميکند قطعه قطعه ملايم
يا خودت را " لواط کار " بکن
يا بگو مرتد واويلايم
گفتمش : گر لواط بنويسم
دست لرزد به وقت امضايم
امتحانش اگر که پيش آيد
من نه راضی و نه مهيايم
گر بگويی که مرتد و کافر
بشوم ؛ نيست هيچ پروايم
گفت : يک آگهی بده و بگو
نيست اسلام دين و دنيايم
يا بگو من يهودی ام زين پس
يا بگو پيرو مسيحايم
گفتمش : بهتر آنکه بر گردم
به همان دين جد و آبايم
بنويسم : ز امت زرتشت
هستم و اوست يکه مولايم
پس پژوهش نمودم و به خرد
يافتم راه کسب ويزايم !!

بهتر است از لواط حد اقل
ننشاند عرق به سيمايم
هر دو را نيز می توانستم
بکنم ذکر در تقاضايم
بنويسم که هم " گی " ام ؛ هم گبر
بوی فرند اهور مزدايم !!
من برای اقامتم لنگم
بهر آن است هر تقلايم
ورنه اين سال های آخر عمر
در پی دين فرد اعلايم ؟؟
نه عزيزم ؛ خلاصه دين ؛ دين است
چه مسلمانم و چه ترسايم
لطف اگر دولت هلند کند
پاسپورتم بود اوستايم !!8:22

۵ اسفند ۱۳۸۹


ROSEMARY


" رز مرى " يك مزرعه دار امريكايى است ، دويست سيصد هكتار باغ گيلاس دارد و خودش مزارع و باغاتش را سرپرستى ميكند .
حدود شصت سالى از سنش گذشته است ، اما وقتيكه به مزرعه ميآيد ، چنان چسان فسانى ميكند كه انگار مى خواهد به مهمانى آقاى دانولد ترامپ برود !
من سالهاست كه با رز مرى دوست هستم ، دوست كه چه عرض كنم ؟ چندين سال است كه با او داد و ستد دارم .مشترى شماره ى يك محصولات مزارع او هستم . مرا خيلى دوست دارد و هواى مرا هم دارد .
هر سال موقع كريسمس ، هديه اى همراه با يك كارت تبريك برايم ميفرستد و در شب سال نو ، تلفنى به من ميزند و سال جديد را تبريك ميگويد .
در مزارع گيلاس " رز مرى " صدها كارگر مكزيكى كار ميكنند ، رز مرى با وجوديكه زبان اسپانيولى نمىداند ، اما با بيشتر كارگرها ، رابطه ى خيلى صميمانه اى دارد .
رز مرى ، با چشمان آبى و موهاى طلايى اش ، هنوز هم زيباست ، هنوز هم با انرژى و قدرت تمام ، باغات و مزارعش را سرپرستى ميكند .
شوهرش جوانتر از خود اوست ، او هم يك امريكايى تمام عيار است . هميشه خدا پوتين خوشرنگى به پا دارد و يك كلاه بزرگ تكزاسى به سر ميگذارد ، توى مزرعه بالا و پايين ميرود و دست به سياه و سفيد نمى زند . من اسمش را گذاشته ام مترسك ..!!
رز مرى ، از اول صبح ، در دفتر كارش مى نشيند و به اين و آن تلفن ميزند تا محصولاتش را بفروشد . در واقع رز مرى سلطان گيلاس شمال كاليفرنيا است .
رز مرى ، مرا به ياد مادرم مى اندازد . مادرى كه سالهاست زير خاك خفته است .
مادرم نيز ، يك رز مرى ايرانى بود ، با اين تفاوت كه بجاى چسان فسان كردن هاى آنچنانى ، صبح كله سحر ، چادر شبش را به كمرش مى بست و راهى باغات چاى ميشد .
مادرم ، دهها هكتار باغ چاى داشت ، اما باغدارى هم در ايران مصيبتى بود ، گاهى خشكسالى مى آمد ، گاهى سيل و طوفان مى آمد . گاهى كارگر پيدا نميشد ، و مصيبت بزرگ اين بود كه هيچكس ، جز كارخانه هاى دولتى ، چاى را نمى خريدند .
مادر ، از كله سحر تا بوق شام ، از اين باغ به آن باغ ميرفت ، در آن دماى خفه كننده ى تابستان ، از صبح تا شب ، در باغات چاى سگدويى ميكرد ،و سر انجام ، كسى نبود كه چاى چيده شده را بخرد .
رز مرى اما ، نه از تگرگ و سرما مى هراسد ، نه از خشكسالى و طوفان ، اگر محصولات مزارع و باغاتش را نفروشد ، اگر تگرگ ببارد ، اگر طوفان همه جا را زير و رو كند ، رز مرى خم به ابرو نمى آورد . چون ميداند كه دولت ، خسارت هاى او را پرداخت خواهد كرد . اما مادرم ، همواره در هول و ولاى اين بود كه اگر تگرگ ببارد .... اگر خشكسالى بشود .... اگر كارخانه هاى دولتى چاى ما را نخرند ....اگر ....اگر.....اگر......و هزارها اگر ديگر ....
مادر ، اما امروز ، زير خاك ، راحت خوابيده است .ديگر نگران تگرگ و طوفان و خشكسالى نيست ، اما ، مادرهاى ديگر چطور ؟؟
قصه را كوتاه كنم ، دارد يواش يواش اشكم در ميآيد ....

۱ اسفند ۱۳۸۹

رستم دستان .......آ سید علی آقای روضه خوان





نمى دانم اين داستان معروف " امير بهادر " وزير جنگ محمد على شاه را شنيده ايد يا نه كه وقتى مست ميكرد و ماجراى جنگ رستم و سهراب را مى شنيد ، خيال مى كرد خودش يكپا " رستم " است و خود را هماورد او دانسته ، شمشير از غلاف مى كشيده ، و به جان ميز و صندلى ها مى افتاده ، و دمار از روزگار آنها در مى آورده است !
فردا صبحش ، آقاى شازده ، وقتى مستى از سرش مى پريد ، و چشمش به صندلي هاى شكسته و ميز هاى تار و مار شده مى افتاد ، يقه ى بيچاره نوكر ها و باغبان ها و دربان ها را مى گرفت و و از آنها طلب خسارت مى كرد و تا خسارتش را از آن فلكزده ها نمى گرفت يقه شان را ول نمى كرد !
راستش ، حالا وقتى من عر و تيز هاى مقامات ريش دار و بى ريش جمهورى اسلامى ، مخصوصا ترهات و ياوه سرايي هاى رهبر معظم ! انقلاب در رابطه با استكبار و استعمار و اينجور چيز هارا مى شنوم ، ياد امير بهادر وزير جنگ محمد على شاه مى افتم كه خيال مى كرد رستم دستان است .
ياد آن داستان عبيد افتادم كه : قزوينى با كمان بى تير به جنگ مى رفت ، گفتند : چرا تير ندارى ؟
گفت : منتظر ميمانم تا از طرف دشمن بيايد !
گفتند : اگر نيايد چه ؟
گفت : در آ ن صورت جنگى نباشد .
قديمى ها حق داشتند مى گفتند : ببين دنيا چه فيسه ...
خر چسونه ریيسه !!