دنبال کننده ها

۱ اسفند ۱۳۸۹

رستم دستان .......آ سید علی آقای روضه خوان





نمى دانم اين داستان معروف " امير بهادر " وزير جنگ محمد على شاه را شنيده ايد يا نه كه وقتى مست ميكرد و ماجراى جنگ رستم و سهراب را مى شنيد ، خيال مى كرد خودش يكپا " رستم " است و خود را هماورد او دانسته ، شمشير از غلاف مى كشيده ، و به جان ميز و صندلى ها مى افتاده ، و دمار از روزگار آنها در مى آورده است !
فردا صبحش ، آقاى شازده ، وقتى مستى از سرش مى پريد ، و چشمش به صندلي هاى شكسته و ميز هاى تار و مار شده مى افتاد ، يقه ى بيچاره نوكر ها و باغبان ها و دربان ها را مى گرفت و و از آنها طلب خسارت مى كرد و تا خسارتش را از آن فلكزده ها نمى گرفت يقه شان را ول نمى كرد !
راستش ، حالا وقتى من عر و تيز هاى مقامات ريش دار و بى ريش جمهورى اسلامى ، مخصوصا ترهات و ياوه سرايي هاى رهبر معظم ! انقلاب در رابطه با استكبار و استعمار و اينجور چيز هارا مى شنوم ، ياد امير بهادر وزير جنگ محمد على شاه مى افتم كه خيال مى كرد رستم دستان است .
ياد آن داستان عبيد افتادم كه : قزوينى با كمان بى تير به جنگ مى رفت ، گفتند : چرا تير ندارى ؟
گفت : منتظر ميمانم تا از طرف دشمن بيايد !
گفتند : اگر نيايد چه ؟
گفت : در آ ن صورت جنگى نباشد .
قديمى ها حق داشتند مى گفتند : ببين دنيا چه فيسه ...
خر چسونه ریيسه !!


۳ نظر:

... گفت...

گیله مرد عزیز واقعا از دو خط آخر لذت بردم , فکر میکنم تا دنیا دنیاست خر چسونه ها رییس مملکت ما هستن . در فیس بوک بقول این آمریکایی های شما این گزینه لایک رو میس کردم به همین خاطر در اینجا نوشتم و با اجازه شر میکنم . سبز باشید .شب و روزشماخوش . shohreh

ناشناس گفت...

گیلگ جان بنظرم این قذافی افندی پیزی در مقابل افندی پیزی بزرگ جناب سروش باید لنگ بیندازدوبفرماید زکی!!!این آپیزی بعد از این همه شکنجه به اهل ایران تازه فهمیده که خدا نیست!اونهم داره از زبون شوهرکیمیاخاتون میگوید به تقلید از حافظ که نقل قول میکند که از پس امروز فردائی نیست.سروش جان تازه فهمیده که بشر بعد از عمری کوتاه یا بلند چس میشود ومیرود بالا برای تخریب ازن،یکی نیست بگوید ای سروش کون گشاد تو تادیروز خواهرومادر دانشجو واستاد راگائیدی ومهرتایید زدی بر اعمال این رژیم حالا فریاد وااسلاما میکنی؟

Gilehmard گفت...

دوست نازنینی که در باره حجت الاسلام اسبق و مرتد امروزی آقای فرج دباغ موسوم به عبدالکریم سروش ؛ مطلبی قلمی فرموده اید . حواله تان میدهم به این شعر که :
بیا کمتر تو خون اندر دلش کن
ندانسته گهی خورده ؛ ولش کن!!

قربان معرفت سرکار
گیله مرد مرتد مادر زاد

ارسال یک نظر