دنبال کننده ها

۱۶ اسفند ۱۳۸۹

گاو ها ....و آدم ها ....



دخترك قيافه ي شرقى ها را دارد . موهاى بلند سياه ، چشمان درشت و دماغ كشيده .اما لهجه ي شرقى ها را ندارد .نماينده يك كمپانى تولید سيگار است .
وقتيكه لهجه ام را مى بيند مى گويد : عرب هستى ؟
مى گويم : نه ، ايرانى هستم
پير مردى كه به حرف هاي مان گوش مى دهد از دخترك مى پرسد : تو كجايي هستى ؟
مي گويد : پدرم هندى و مادرم انگليسي است و من در انگلستان زاده شده ام .
پير مرد مي پرسد : راست است كه در هندوستان ، آدم ها و گاوها زير يك سقف زندگى مى كنند ؟
دخترك ، انگار حرف توهين آميزى شنيده باشد با قاطعيت مى گويد : نه !! مگر چنين چيزى هم ممكن است ؟
و من ، به ياد اروجعلى مى افتم :
اروجعلى ، شاگرد مدرسه اى بود كه من " آقاى مدير " ش بودم . صحبت چهل و چند سال پيش است ، خانه شان يك چارديوارى گلى بود با سقفى حصيرى ، و توى آن سوز سرماى ارومیه ، سگ هم نمى توانست تويش بند بشود !
توى همين چار ديوارى ، دو تا گاو و سه تا گوسفند و دو تا گوساله و يك سگ نحيف پشمالو زندگى مى كردند . يعنى گاو و گوسفند ها بالاى اتاق مى خوابيدند و اروجعلى و خانواده اش پايين اتاق دم در ....وسط اتاق چاله اى كنده بودند كه هم تنور شان بود ، هم بخارى شان و هم آشپز خانه شان ...
مى خواستم از پير مرد بپرسم : چطور است كه شما با سگ ها و گربه هايتان توى يك اتاق زندگى مي كنيد ، اما ديگران نمى توانند با گاو و گوسفند شان زير يك سقف بخوابند ؟ اما از خيرش گذشتم !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر