دنبال کننده ها

۲ آذر ۱۳۸۸

ای دس کوچولو پا کوچولو ؛ ممه ت تو مشتم
عاشقت شدم نمیشه که کشتم ...............!!!!


*دانشمندان آلمانی پس از پنج سال تحقیق و مطالعه و کند و کاو ؛بالاخره به این نتیجه محیر العقول رسیدند که نگاه کردن به ممه علیامخدرات عمر آدمی را اضافه میکند !!
اینکه چرا دانشمندان آلمانی همه مسائل و مشکلات و بلایای جهانی را ول کرده اند و به " ممه ی خانم ها " چسبیده اند بنده بی اطلاعم ؛ اما اگر قرار باشد تماشای ممه دختران حضرت حوا عمر آدمی را افزایش بدهد لابد بومیان آفریقا - که مخدرات شان لخت و عور زندگی میکنند - باید عمری به درازای عمر حضرت نوح داشته باشند .

تحقیقات دانشمندان آلمانی مرا بیاد خاطره ای انداخت .

سالها پیش ؛ما در محل کارمان یک جعفر آقایی داشتیم که آنوقت ها شصت و چند سالی داشت .این بنده خدا اگر چه نه کور میکرد و نه شفا میداد ؛ اما چند گاهی مثل استخوان لای زخم دور و برمان می پلکید و مواجبی میگرفت و نان و بوقلمونی فراهم میکرد تا اینکه باز نشسته شد و رفت به امان خدا !

این آقای جعفر آقای ما ؛ همیشه خدا یک کلاه لبه دار روی سر مبارکش میگذاشت و لبه اش را تا روی ابروها پایین میکشید . ما هر چه میخواستیم بفهمیم حکمت این کار چیست چیزی دستگیرمان نمیشد تا اینکه بالاخره به زبان آمد و گفت : بابا ! چرا دست از سرم بر نمیدارید ؟ من از زیر لبه کلاهم دزدکی ممه خانم ها را دید میزنم و کیف میکنم !!!

آقای جعفر آقا حالا شیرین هفتادو شش- هفت سالی دارد و امیدواریم حضرت باریتعالی عمر و عزتش را زیاد تر بفرماید . ولی خدا بسر شاهد است این جعفر آقای ما خیلی پیشتر از دانشمندان و محققان آلمانی فهمیده بود که دید زدن ممه علیا مخدرات عمر آدمی را زیاد میکند و اگر قرار باشد جایزه ای مایزه ای بابت این کشف علمی داده بشود به دستان بریده حضرت ابوالفضل این جعفر آقای ماست که مستحق دریافت آن است .

ما فقط می خواستیم همین را بگوییم . عرض دیگری هم نداریم .و آن تیتری هم که بالای نوشته مان گذاشته ایم هیچ ربطی به این قضایا ندارد . این تیتر را گذاشتیم بلکه کمی شما را بچزانیم !!

۱ آذر ۱۳۸۸

وقتی که قورباغه ابو عطا می خواند ....

از قدیم گفته اند : وقتی آب سر بالا میرود ؛ قورباغه ابو عطا می خواند . حالا حکایت ماست
وقتی در مملکتی مثل ایران ؛ یک مشت آتا و اوتا ؛ بلند و کوتاه ؛ از جن گیران و رمالان و کفن دزدان ؛ ولی وقیح و امام و استاندار و دالاندار و وزیر و وکیل می شوند و ادعای مدیریت جهان میفرمایند ؛ تعجبی ندارد که فلان کناس پاچه ورمال هم در شمال ایران ؛ شهردار شهری بنام " ماسال " بشود و چنین دسته گلی به آب بدهد .
بالاخره ما حالی مان نشد که این کوچه بی صاحب مانده کوچه حسنی است یا کوچه حسینی !!!

۳۰ آبان ۱۳۸۸

انسان و انسانیت...

سید عطاالله مهاجرانی

استاد محمد رضا حکیمی که واژه حکیم برازنده اوست، جایزه جشنواره فارابی را نپذیرفته و گفته است: دو واژه انسان و انسانیت، اولی در کوچه ها سرگردان است و دومی در کتاب ها...

انسان های سرگردان...بخشی از آن ها خانواده زهرا بنی یعقوب هستند. به رغم این که پدرش پاسدار انقلاب بوده و عمر خود را در جبهه و جهاد گذرانده، تا به حال کسی به او نگفته چرا دخترش را دستگیر کردند، به ساختمان بسیج همدان بردند و چند روز بعد جنازه اش را تحویل دادند.

انسان های سرگردان...خانواده های افرادی هستند که فرزندانشان به نشانه اعتراض به تقلب در انتخابات از خانه بیرون آمدند و مدتی بعد جسد فرزندان را تحویل گرفتند. اول گفتند فرزندان آن ها در زندان مننژیت گرفته اند. بعد خودشان با دستور کهریزک را تعطیل کردند و گفتند: خدمات در کهریزک استاندارد نبوده است.

انسان های سرگردان...خانواده های زندانیانی هستند که مدام میانه راه اوین و دادستانی و دادگاه انقلاب سرگردانند.

انسان های سرگردان...زندانیانی هستند که هر روز به آن ها حرفی می زنند. فردا آزاد می شوی. وثیقه بیاورید. روزها می گذرد و نشانی از آزادی نیست..

انسان های سرگردان...آنانی هستند که گذرنامه هاشان را می گیرند و می گویند دوهفته دیگر بیایید، گدرنامه تان را بگیرید، تا از درس و دانشگاهتان عقب نیفتید. دو هفته، دوماه می شود و نشانی از وعده نیست...

انسان های سرگردان...کارگران کارخانه هایی هستند که مدت هاست حقوق نگرفته اند. دو ماه؛ سه ماه؛ شش ماه...دولت با جهالت تمام حجم نقدینگی را به بالای دویست هزار میلیارد تومان رسانده، از حقوق کارمند و بازنشسته و کارگر محترمانه دزدیده...و صدایی به گوش کسی نمی رسد.

انسان های سرگردان...نمایندگان مجلسند که هیچگاه در این سی سال این قدر بی اعتبار و بی احترام نشده بودند.

انسانیت سرگردان؟ همان سیاهی مرکب بر کاغذ است. کرامت انسان همان سیاهی مرکب در ماده های قانون اساسی است. همان سیاهی مرکب در آیات قرآن مجید است که ارزش جان یک انسان را متناسب با ارزش جان تمام انسان ها می داند.

انسان در کوچه ها سرگردان است و انسانیت در کتاب ها...این روشن ترین سخنی بود که در باره کارنامه استبداد دینی به قلم استاد حکیمی جاری شد.


۲۹ آبان ۱۳۸۸

یک لپ تاپ هسته ای گم شده است ....!!!



در ایران ؛ یک لپ تاپ هسته ای که حاوی مطالب بسیار سری در باره ناسیسات اتمی کشور مان بوده ؛ گم شده است و همه ملایان - از امام جمعه سولقان بگیر تا رهبر معظم انقلاب - سر و سینه زنان دنبالش میگردند .

خبر گزاری " جهان نیوز " که این خبر را منتشر کرده ؛ با دستپاچگی اعلام کرده است که این لپ تاپ هسته ای که به یکی از دانشمندان اتمی اسلامی تعلق داشته ؛ توسط " عوامل سرویس های جاسوسی بیگانه " ربوده شده است ! اما نگفته است این " بیگانگان " از چه قماشی بوده اند .
گفته میشود این دانشمند اتمی فعلا دست به دامان امامزاده عبدالله و شاه عبدالعظیم و امامزاده بی غیرت و سر کتاب نویسان و فالگیران و رمالان و دعا نویسان میدان توپخانه شده و کلی هم نذر و نیاز کرده است بلکه این لپ تاپ اتمی قبل از اینکه بدست عوامل استکبار جهانی بیفتد پیدا بشود و اطلاعات ذخیره شده در آن بدست ناکسان و نا محرمان نیفتد .
همچنین گفته میشود این دانشمند اسلامی ؛ دو تا گوسفند نذر بارگاه کبریایی حضرت معصومه کرده است و یک نامه فدایت شوم هم به نشانی " آقا امام زمان " در چاه چمکران انداخته است و عهد و پیمان بسته است بمحض پیدا شدن این لپ تاپ اتمی ؛ گوسفند ها را سر بریده و با گوشت آنها یک " باربی کیوی اسلامی " برای مستضعفان و مستاصلان براه بیندازد .

خبر نگار ما که بر خلاف خبر نگار جهان نیوز ؛ دماغش را توی هر سوراخ سنبه ای فرو میکند و با عوامل صهیونیزم جهانی هم سر و سری دارد ؛ گزارش داده است که یکی از " عوامل سرویس های جاسوسی بیگانه " با او تماس گرفته و گفته است ما این لپ تاپ اتمی را دزدیده ایم ؛ اما هر چه کند و کاو میکنیم بجای اسرار اتمی؛ چیزی جز یک مشت مهملات در باب آداب خلا رفتن و روش های همخوابگی با گاو و گوسفند و فیل و عمه جان ! در آن پیدا نکرده ایم .

خبر نگار ما میگوید : این عوامل سرویس های جاسوسی بیگانه بقدری از قافله عقب اند که نمیدانند دانشمندان اسلامی ما همه اسرار اتمی را بصورت توضیح المسائل می نویسند تا نا محرمان از آنها سر در نیاورند .
شما توضیح المسائل امام خمینی را نگاه کنید ؛ خیال میکنید آنهمه اطلاعات ناب و ذیقیمتی که در باره جماع و لواط و نمیدانم خاله جان و عمه جان و بز و بزغاله در آن امده است همینطور سرسری است و عمق و معنای دیگری ندارد ؟؟واقعا که کور خوانده اید داداش !! همه آنها اطلاعات سری اتمی است . باور نمی فرمایید ؟ بر دارید ورقش بزنید تا حالی تان بشود !!

۲۸ آبان ۱۳۸۸

جمهوری سکوت .....

از :ژان پل سارتر

"ما هيچ وقت به اندازه دوران اشغال توسط آلمان‌ها آزاد نبوده‌ايم. ما همه حقوقمان و اولاً حق بيان را ازدست داده بوديم. هر روز، رو دررو، به ما توهين می‌شد و بايد سكوت می‌كرديم؛ ما را دسته دسته تبعيد می‌كردند، به نام كارگر، يهودی و زندانی سياسی؛ هر جايی، روِی ديوارها، در روزنامه‌ها و بر رو‌ی پرده سينما، آن تصوير بی‌روح و دل به هم‌زنی را می‌ديديم كه جباران می‌خواستند از خودمان به خوردمان بدهند و، به خاطر همه اين‌ها، ما آزاد بوديم."

از آن جایی كه به نظر می‌رسید زهر نازی در ذهن ما رخنه كرده است، هر اندیشه صحیحی یك پیروزی به شمار می‌آمد؛ از آن جایی كه یك پلیس تمام عیار در پی آن بود كه ساكتمان نگه دارد، هر سخنی اعلام دوباره اصولمان محسوب می‌شد؛ از آن جایی كه ما را به دام انداخته بودند، هر حركت ما ارزش یك تعهد را می‌یافت. اوضاع و احوال غالباً دهشتناك مبارزه ما‌، نهایتاً این امكان را برایمان فراهم می‌آورد كه، بدون نقاب و بدون حجاب، آن وضعیت بی‌قرار كننده و تحمل ناپذیری را زندگی كنیم كه شرایط انسانی می‌خوانندش.
تبعید، اسارت و علی‌الخصوص مرگ (كه از مواجهه با آن در دوران‌های خوش‌تر شانه خالی می‌كنیم) دغدغه دائمی ما می‌شد. می‌آموختیم كه این‌ها نه اتفاقات قابل اجتنابند و نه حتی تهدیدات همیشگی و ظاهری: این‌ها سهم ما، سرنوشت ما و اساسا واقعیت ما به مثابه انسان است؛ هر لحظه از زندگی‌مان تعبیر كامل این عبارت پیش پا افتاده بود: "انسان فانی است" و هر تصمیمی كه هریك از ما برای خود می‌گرفت تصمیمی معتبر به حساب می‌آمد چرا كه رو در روی مرگ گرفته می‌شد، چرا كه هر بار می‌توانست به صورت "مرگ بهتر است تا..." بیان شود.

چه‌گوارا، سارتر و سیمون دوبوار
من در این جا روی سخنم آن دسته سرآمد از ما نیست كه در نهضت مقاومت بودند، بلكه همه آن فرانسویانی است كه در هر ساعت شبانه روز در این چهار سال گفتند نه! اما سبعیت دشمن هریك از ما را به منتهی الیه این طیف سوق داد و از خودمان سؤالاتی را پرسیدیم كه كسی از خود در زمان صلح نمی‌پرسد؛ هریك از آن‌هایی بین ما كه از جزئیات مقاومت اطلاع داشتند - و كدام فرانسوی دست كم یك بار در این موقعیت قرار نگرفته بود؟ - با اضطراب از خود می‌پرسیدند: "آیا اگر شكنجه شوم، تاب می‌آورم؟"
به این ترتیب پایه‌ای‌ترین پرسش آزادی مطرح می‌شد و ما مشرف به ژ‍رفترین معرفتی بودیم كه انسان می‌تواند از خودش داشته باشد. چرا كه راز انسان عقده اودیپ یا عقده حقارت نیست، بلكه حد آزادی خویش است، توانایی وی در مقاومت در مقابل مصیبت و مرگ است. شرایط كوشش كسانی كه درگیر فعالیت‌های زیرزمینی بودند برایشان تجربه جدیدی فراهم آورد؛ آن‌ها مانند سربازان در روز روشن نمی‌جنگیدند. آن‌ها تنها به دام می‌افتادند و در تنهایی در بند می‌شدند.
بی‌یار و یاور و بی‌دوست و رفیق مقاومت می‌كردند، تنها و برهنه پیش روی جلادانی قرار می‌گرفتند كه صورتشان تراشیده بود، خوب خورده و خوب پوشیده بودند و بر جسم بی‌نوای آن‌ها می‌خندیدند، شكنجه‌گرانی كه وجدان بی مشكل و قدرت اجتماعی‌شان ایشان را محق جلوه می‌داد. تنها، بدون دستی محبت‌آمیز یا كلامی تشویق كننده. به هر حال، در بن تنهایی‌شان، داشتند از دیگران حمایت می‌كردند، همه دیگران، همه رفقای آن‌ها در نهضت مقاومت. یك كلمه كافی بود كه ده‌ها و صدها دستگیری دیگر رخ دهد. مسئولیت تمام عیار در تنهایی تمام عیار - آیا این همان تعریف آزادی ما نیست؟
این محرومیت، این تنهایی، این مخاطره عظیم برای همه یكسان بود. برای رهبران و افراد آن‌ها؛ مجازات برای كسانی كه پیغام‌ها را می‌رساندند، بی‌آن كه بدانند محتوای آن‌ها چیست و برای كسانی كه كل نهضت مقاومت را فرماندهی می‌كردند یكسان بود؛ اسارت، تبعید و مرگ. هیچ ارتشی در جهان وجود ندارد كه خطر برای فرمانده كل آن با یك سرجوخه چنین یكسان باشد و برای همین نهضت مقاومت یك جمهوری راستین بود؛ سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگی، همان مسئولیت تمام عیار و همان آزادی مطلق درون این نظام بودند.
به این ترتیب، در خون و تیرگی قوی‌ترین جمهوری‌ها بنا شد. هر یك از شهروندان این جمهوری می‌دانست كه مدیون همه دیگر است و فقط می‌تواند بر خودش تكیه كند؛ هر كدام از آن‌ها در تنهایی‌اش به نقش تاریخی خود واقف بود. هر یك از آن‌ها، در مقابله با جباران، پای قراردادی آزادانه و غیرقابل فسخ با خود ایستاده بود‌ و با انتخاب آزادانه خود، آزادی را برای همه انتخاب می‌كرد. این جمهوری بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پلیس چیزی بود كه هر فرانسوی می‌بایست در هر لحظه به دست می‌آورد و بر آن علیه نازیسم شهادت می‌داد. كسی در وظیفه‌اش در نماند.
ما امروز در آستانه جمهوری دیگری هستیم: باشد كه این جمهوری كه در روشنی روز برپا می‌شود فضایل تلخ آن جمهوری شب و سكوت را حفظ كند.
ژان پل سارتر - 1944

۲۴ آبان ۱۳۸۸

الف- نون نامه ......

دیری است در خور کفنی احمدی نژاد !!

من بعنوان انسانی که در ایران زاده شده ام ؛ از اینکه آقای الف - نون رییس جمهور ؛ و آقای خ.ر رهبر میهن من است ؛ هم از خودم و هم از نسل های بعدی شرمنده ام و اساسا در شان خود نمیدانم کلامی یا نکته ای در باره این دو جنایتکارتاریخ بنویسم ؛ اما دریغم میآید که شما این شعر را نخوانید و از لذت سرشار نشوید .

بی آبرو و لاف زنی ؛ احمدی نژاد
منفور مردم وطنی ؛ احمدی نژاد
ای نام مستعار تو " تیر خلاص زن "
در ذات خویش گور کنی ؛ احمدی نژاد
گر اصل مرشد تو به تمساح میرسد
تو خود ز نسل کرگدنی ؛ احمدی نژاد
گر رهبر تو تالی حجاج یوسف است
تو نیز ابلهی خفنی ؛ احمدی نژاد
در بیت گاو بازی آن رهبر علیل
ورزای مست بی رسنی ؛ احمدی نژاد
آسیمه سار و خیره بهر سوی میدوی
هی میکشی و می شکنی ؛ احمدی نژاد
از جاهلان سفله فراز آوریده ای
بر گرد خویش انجمنی ؛ احمدی نژاد
در شهر ؛ جمله را به شراکت گرفته ای
هر جا که بود قلتشنی ؛ احمدی نژاد
انبوهه ی رذالت و انبانه ی فساد
کابوس شوم مرد و زنی ؛ احمدی نژاد
از مکر و از رذیلت تو خلق در شگفت
تو باتلاقی از لجنی ؛ احمدی نژاد
نوع بشر بیاد ندارد بسان تو
لیچار گوی بد دهنی ؛ احمدی نژاد
صورت مپرس ؛ غبطه بوزینگان هند
سیرت مگو ؛ که اهرمنی ؛ احمدی نژاد
با هاله ی عظیم بلاهت به گرد خویش
هر سوی برق می فکنی ؛ احمدی نژاد
برگ هزار شعبده داری در آستین
هم " شومنی " و هم شمنی ؛ احمدی نژاد
پوشانده ای به هیکل منحوس خویشتن
از خون خلق پیرهنی ؛ احمدی نژاد
وقتی که صحبت از خس و خاشاک میکنی
در کار وصف خویشتنی ؛ احمدی نژاد
بگذار تا به گوش تو خوانم دوباره باز
یاسینی ای شغال دنی ؛ احمدی نژاد
کشتار بی دریغ ؛ ترا چاره ساز نیست
ماییم و بارور چمنی ؛ احمدی نژاد
هر لحظه در طراوت این دشت می دمد
" سهراب " وار نارونی ؛ احمدی نژاد
در خاک سرخ خون " ندا "جلوه میکند
نسرین و یاس و نسترنی ؛ احمدی نژاد
این شعر بازتاب صدای " ترانه " هاست
یعنی ترانه ای وطنی ؛ احمدی نژاد
آه ای نماد واره اسلام راستین
دیری است در خور کفنی ؛ احمدی نژاد
بس دور نيست ساعت سعدی که دست خلق
آویزدت به بابزنی ؛ احمدی نژاد ....

"جهان آزاد "

* معانی برخی واژه ها :
ورزا = گاو نر
خفن = بی نظیر و شگفت انگیز
بابزن = سیخ

۲۳ آبان ۱۳۸۸

یاد داشت های آقای مجهول الحال ....."3"

آقای اسماعیلی ....

آقای اسماعیلی یکی دو سالی است به رحمت خدا رفته است . خدا رحمتش کند . آدم بسیار خوب مهربان بی آزاری بود .
آقای اسماعیلی شش سال پیش ؛ در امریکا ؛ از کنسولگری جمهوری نکبتی اسلامی در واشنگتن ؛ تقاضا کرده بود برایش کارت ملی صادر کنند .
به آقای اسماعیلی گفته بودند که باید اصل شناسنامه و چهار قطعه عکس و سند ازدواج و اصل گذرنامه و چهار نسخه رونوشت شناسنامه و نمیدانم کارت سهمیه برنج و روغن و نفت و پیاز و نخود لوبیا یش را به کنسولگری بفرستد تا آنها این مدارک را به تهران بفرستند و کارت ملی شان در تهران صادر بشود و برای شان پست بشود .

حالا شش سالی از آن قضایا گذشته است و دو سالی است که آقای اسماعیلی زیر خاک خوابیده است و از رنجهای زمان و زمانه و ابنای زمانه آسوده است ! اما تازگی ها از طرف کنسولگری جمهوری نکبتی اسلامی یک نامه بالا بلند برای آقای اسماعیلی مرحوم آمده است به این مضمون که : آقای فلان بن فلان ! چون مدارک شما ناقص بوده است مقامات محترم اسلامی نمی توانند کارت ملی شما را صادر بفرمایند !
خوب شد که بیچاره آقای اسماعیلی به رحمت خدا رفت و از رنج زمانه آسود ؛ اگر نه معلوم نبود اگر زنده مانده بود برای گرفتن آن کارت نکبتی چند سال دیگر میبایست صبر کند .

امام زمان

امریکا در کره ماه دنبال آب میگردد و تازگی ها هم آنرا پیدا کرده است
ما در چاه جمکران دنبال امام زمان میگردیم و صد میلیون سال دیگر هم آنرا پیدا نمی کنیم .
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ؟؟!!

فردوسی و محمد

فردوسی میفرماید :

ز دلها همه کینه بیرون کنید
به مهر اندرون کشور افزون کنید
ز خون ریختن دست باید کشید
سر بیگناهان نباید برید
همه ز آشتی کام مردم رواست
که نابود باد آنکه او جنگ خواست ...

حالا ببیند محمد تازی پیامبر مسلمانان چه میفرماید .
....مشرکان را هر جا یافتید بکشید . آنان را دستگیر کنید و به محاصره در آورید و در هر کمینگاهی به کمین آنان بنشینید . پس اگر توبه کردند و نماز خواندند و زکات دادند ؛ راه بر ایشان گشاده گردانید ؛ زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است "سوره توبه - آیه 5 "

حقتعالی نهی فرمود از :
نهی فرمود از بسیار سخن گفتن بهنگام جماع !! زیرا که فرزند لال بدنیا خواهد آمد !
* نهی فرمود از دشنام دادن به خروس ! زیرا از برای نماز بیدار میکند
*نهی فرمود که زن برای غیر شوهر خود زینت کند . پس اگر بکند بر خدا لازم است که او را در آتش جهنم بسوزاند .
* و نهی فرمود که زن نزد غیر شوهر و نا محرمان خود زیاده از پنج کلمه ضروری سخن بگوید
*و نهی فرمود از آنکه کسی زن خود را به حمام فرستد !!!

نقل از کتاب : حلیه المتقین - نوشته عالم ربانی ملا باقر مجلسی


۲۱ آبان ۱۳۸۸

با بوییدن یک گل همه گناهان تان بخشوده میشود !!

گنه گر میکنی ؛ باری کبیره ...

آخی ! راحت شدیم بخدا ! پس از عمری ؛ یک بار سنگین از روی دوش مان بر داشته شد . انگاری دوباره از مادر زاده شده ایم !
ما یک عمر است که انواع و اقسام گناهان کبیره و صغیره و نیمه کبیره و نیمه صغیره و هزار و یک جور منکرات مرتکب شده ایم . دیگر از انواع لهو و لعب و ملاهی ؛ گناهی نبود که نکرده باشیم .
یک عمر است که هر وقت دل مان میگیرد؛ یا هر وقت هوا ابری میشود ؛ یکی دو جام شراب می نوشیم و حافظ وار زمزمه میکنیم :
می خور ؛ که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت .

یک عمر است که نه نماز خوانده ایم ؛ نه روزه گرفته ایم ؛ نه به جهاد کفار رفته ایم ؛ نه خمس و زکات داده ایم ؛ نه به زیارت خانه خدا مشرف شده ایم ؛ و نه اینکه دو کلام از آيات بینه کلام الله مجید را یاد گرفته ایم .
حالا همه اینها بکنار ؛ اصلا آقا ! ما از روز ازل ؛ با هر چه پیغمبر و امام و شیخ و مفتی و ملا و فقیه و روضه خوان و آیت الله - چه از نوع عظمایش و چه از قماش غیر عظمایش - دشمن خونی بوده ایم و فحش و فضیحتی نبود که نثار شان نکرده باشیم .
اما حالا که یکپای مان لب گور است و نه پای گریز و نه دست ستیزی داریم ؛ شبانه روز مثل خایه حلاج میلرزیم که : خدایا ! این چه غلطی بود که ما کردیم ؟ این چه پخی بود که ما خوردیم .؟؟ حالا نمی شود از گناهان ما بگذری و بجای اسفل السافلین ؛ ما را به بهشت برین بفرستی تا آنجا با انبیاء و اولیا ء و حوران و غلمانان محشور بشویم ؟؟ حالا غلمانان هم نشد نشد ؛ اما مگر میشود درخت طوبی و جوی های شیر و عسل و حوران بهشتی مثل هلو را رها کرد و رفت توی جهنم با استالین و مائو وشمر و ابوسفیان و امام خمینی همنشین شد ؟؟

همینطور ما داشتیم ترسان و لرزان با خودمان کلنجار میرفتیم و در فکر آن بودیم چند هزار دلاری به یکی از این علمای اعلام بسلفیم بلکه بتواند قطعه کوچکی از بهشت را توی قباله مان بگذارد که چشم مان به حدیثی از حضرت صادق علیه السلام ! در کتاب مستطاب " حلیه المتقین " افتاد که دیدیم ای بابا ! یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم ؛ و بیخود و بیجهت ؛ اینهمه سال ؛ از ترس جهنم و اژدهای هفت سر و مار غاشیه و نمیدانیم زقوم و جهیم ؛ ترسیده و لرزیده ایم !!

مرحوم مغفور علامه مجلسی در کتاب مستطاب " حلیه المتقین " چنین میفرمایند :
" در حدیث صحیح از حضرت امام جعفر صادق ؛ و در حدیث معتبر از حضرت رسول منقول است که هر گاه گلی بشما بدهند ؛ ببویید و بر دیدگان خود بگذارید که آن از بهشت آمده است . "

لابد خواهید پرسید : خب ؛ بشما چه ؟؟ گل های بهشتی چه ربطی به گناهان کبیره و صغیره جنابعالی دارد ؟؟ حالا خدمت تان عرض میکنیم .
علامه مجلسی میفرمایند : " مالک جهنی روایت کرده است که : گلی به حضرت امام جعفر صادق دادم . گرفتند و بوییدند و بر هر دو دیده گذاشتند و فرمودند : هر کس گلی را بگیرد و بر دیده بگذارد و بگوید اللهم صل علی محمد و آل محمد ؛ هنوز گل را بر زمین نگذاشته باشد همه گناهانش آمرزیده شود !!"

می بینید آقا ! می بینید ما بیخود و بی جهت ؛ اینهمه سال ؛ همینطور الکی ؛ از ترس عقوبات قبر و عقبات قیامت و گیر و دار محشر و مار غاشیه و روز صد هزار سال و کنده نیمسوزی که بلا نسبت بلا نسبت ؛ توی ما تحت آدم فرو میکنند ؛ بخودمان ترسیده و لرزیده ایم و زندگی را بر خودمان حرام کرده ایم ؟؟!!

وقتی بنا به فرموده عالم ربانی ! مرحوم ملا محمد باقر مجلسی ؛ با بوییدن یک گل ؛ همه گناهان کبیره و صغیره آدمیزاد در چشم بهم زدنی بخشوده میشود ؛ آدم مگر مرض دارد که همه خوشی های دنیا را بخودش حرام بکند وبرود نماز بخواند و روزه بگیرد و در ماتم امام حسن و امام حسین و زین العابدین بیمار قمه بزند و گل روی فرقش بمالد و اگر دستش برسد برود برج های دو قلوی نیویورک را بر سر کفار خراب بکند و لب هم به آن زهر ماری ها نزند ؟؟ آخر هیچ آدم عاقلی همچو کاری میکند ؟؟
پس بی جهت نیست که پیران جهاندیده و سرد و گرم چشیده روزگار از قدیم ندیم ها گفته اند :
گنه گر میکنی ؛ باری کبیره !!

۱۹ آبان ۱۳۸۸

بوسیدنم از آشپزی ام بهتر است ...!!!

اين دختر خانم خوش خنده و خوش بر و رو ؛ در شهرک ساحلی HAWI در کرانه اقیانوس آرام ؛ رستورانی را می چرخانید و چنان خوشگل و خوشرفتار بود که ناهار آنروز مان یکی از بهترین و خوشمزه ترین غذاهایی بود که در سفرمان به هاوایی خوردیم .
سالاد هایی را که همراه با ماهی تازه بخوردمان داد هرگز از یادمان نخواهد رفت . من چند تا عکس از او گرفتم و بهش قول دادم که یکی از عکس هایش را روی سایت ام بگذارم .نامش را هم پرسیدم اما چون هوش و حواس مان دیگر کار نمی کند یادمان رفت .
روی پیراهنی که پوشیده نوشته است : بوسیدنم از آشپزی ام بهتر است . از شما چه پنهان آشپزی اش معرکه بود ؛ بوسیدنش را تجربه نکردیم !

۱۸ آبان ۱۳۸۸

هاوايی ...بهشت اينجهانی ...." 4"

پنجشنبه پنجم نوامبر

آخرين روزی است که در هاوايی هستيم . آسمان نيمه ابری است وانگار می خواهد ببارد . درجه حرارت 75 درجه فارنهایت .
انگار اين چند روز مرخصی مان به سرعت برق و باد گذشته است .
رفتيم در رستوران ساحلی صبحانه مفصلی خورديم و بعدش رفتیم کنار استخر و آفتاب گرفتیم . عیال دلی از عزا در آورد و یکی دو ساعتی شنا کرد . ما پیری را بهانه کردیم و تن به آب ندادیم . فی الواقع تنبلی نه پیری .
حوالی ظهر ؛ عيالات برای خريد ما را تنها گذاشتند . من و هانری نشستیم به آبجو خوری . در سایه سار درخت شگفت انگیزی در یکی از هتل های کرانه اقیانوس .
و عصرش یکی دو ساعتی خواب .
و شب ؛ شامی و گشت و گذاری در خیابانها و خواب .

جمعه ششم نوامبر

میگویند هر آغازی را پایانی است . و هر سفری را نیز .
اکنون در فرودگاه هونولولو هستیم . و نیم ساعت دیگر پرواز بسوی کالیفرنیا .

در هواپیما ؛ کتاب " کارنامه سه ساله " آل احمد را بتمامی خوانديم و دستگیرمان شد که این آقای نویسنده نسل ما ؛ چه نگرش عقب افتاده ای نسبت به مسائل ایران و جهان داشته است و چگونه نسل ما را به ژرفای سیاهی ها کشانده است . من قلمش را دوست دارم اما نگاهش را نه . نگاهش ارتجاعی و عقب مانده است . بوی نا میدهد . اما قلمش شیرین است و بسیار هم شیرین است .

و اینک فرودگاه ساکرامنتو . و فرزندانم آلما و الوین به پیشواز ما امده اند .
آیا عمری و مجالی خواهد بود که بار دیگر ؛ سالی یا سالیانی دیگر ؛ به هاوایی بر گردیم و در زیبایی های طبیعت غرق و غرقه شویم ؟؟ نميدانم .
هر چه بود چند روزی را فارغ از روز مره گی های ملال آور گذراندیم که خودش غنیمتی است .