اصغر فرهادی تعریف میکرد:
بعد از نمايش يك فيلم ايراني، با دوستان خارجي نشسته بوديم به گفتگو.
من پاسخ دادم فال ميفروخت .
پرسيد فال چيه؟
گفتم شعر . شعر هاي شاعر بزرگمان حافظ
. با هيجان گفت: يعني شما از كشوري ميآييد كه در خيابانهايش شعر ميفروشند و مردم
عادي پول ميدهند و شعر ميخرند؟
آنوقت ميرفت سر ميزهاي مختلف و با شگفتي اين را به همه ميگفت.
ببین ما چه ملت خوشبختی هستیم که حافظ را داریم تا کودکان خیابانی مابتوانند شعرش را در خیابانها بفروشند و با پولش از جیگرکی کنار خیابان دو سیخ جگر بخرند و جمعه ها بروند سینما فیلم بروس لی تماشا کنند
ای حافظ جان جانان ! بی جهت نیست که میسرودی :
بدین شعر تر و شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا از زر نمیگیرد
تودیگر چه اعجوبه ای بوده ای حافظ جان ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر