دفتر خاطراتم را ورق میزنم . این یکی مربوط به۵۹ سال پیش است - سال ۱۳۴۳خورشیدی - زمانی که در دبیرستان ایرانشهر لاهیجان درس میخواندم .
مدیر مدرسه مان آقای کنار سری بود . به هیبت و هیئت یک مدیر مدرسه مقتدر .
گشت غمناک دل و جان عقاب
چو از او دور شد ایام شباب......
دفتر خاطراتم را مرور میکنم . می بینم با رفیقانم خربزه های مشدی حسن و حاج رضا را میدزدیده ایم ! تازه خوش خوشان مان هم میشده است !
اسامی نویسندگان و دانشمندان محبوب خود را در لیست بالا بلندی می بینم . در میان این اسامی نام صادق هدایت و ارونقی کرمانی را هم می بینم . یادم نمیآید هرگز علاقه و کششی به پاورقی های ارونقی کرمانی و ر- اعتمادی و حسینقلی مستعان و جواد فاضل و حتی صدر الدین الهی داشته باشم . اینکه چرا ارونقی کرمانی سر و کله اش آنجا در میان غول های ادبیات جهان پیدا شده است بر خودم نیز نامعلوم است .
پنجاه ونه سال گذشته است اما این خاطره ها هنوز زنده و جاندارند. انگار همین دیروز اتفاق افتاده اند.
کاشکی آدمی میتوانست حتی یکساعت هم شده باشد به روزگار کودکی وجوانی اش بازگردد . کاشکی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر