دنبال کننده ها

۱۸ اسفند ۱۴۰۳

کشفیات امروز

آقا! ما امروز زیر آفتاب بهاری نشسته بودیم نرمک نرمک چرت میزدیم به کشفیات تازه ای نائل آمدیم:
اول اینکه اگر آدم بخواهد یکهفته دو هفته به سخنان این آقای دکتر هلاکویی گوش بدهد حتما باید برود زنش را طلاق بدهد حتی اگر پنجاه سال شصت سال با زنش زیر یک سقف زندگی کرده باشد !
آقا! ما امروز نیم ساعت به حرف های دکتر هلاکویی گوش دادیم پا شدیم برویم محضر زن مان را طلاق بدهیم! لباس پوشیده نپوشیده یادمان آمد ای بابا ! امروز شنبه است و محضرها تعطیل هستند.
دوم اینکه آدم هر روز ‌هر دقیقه می تواند بهانه ای پیدا کند از یکی متنفر باشد
این رفیق مان اسدالله خان آمده است میگوید از هندی ها بدش میآید
می پرسم : چرا؟ چوب توی آستین ات کرده اند؟نکند زیر شمس العماره بغبغو کرده اند ؟
میگوید: رفتم پمپ بنزین سر خیابان بنزین بزنم. صاحب پمپ بنزین یک آقای عمامه بسر هندی بود ، از آنها که نیمرخ شان مثل گوز فیثاغورث است ! بنزین زدم شد چهل دلار و یک سنت ! دو تا بیست دلاری به آقا دادم گفتم : ببخشید پول خرد ندارم !
دیدم بقول داش مشدی ها انگار دنده اش جا نمیرود همچنان گاله اش باز است و طلبکارانه نگاهم میکند . یک اسکناس بیست دلاری دیگر دادم دستش ، اسکناس بیست دلاری را بخاطر یک سنت خرد کرد و مابقی اش را که نوزده دلار و ‌‌نود و نه سنت بود داد دستم ! بهمین خاطر از هر چه هندی است بدم میآید ، مخصوصا از عمامه به سر هایش !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر