گویی همین دیروز بود . با تنی رنجور و روحی زخم خورده از زندان امام خمینی بیرون آمدم . زندانی که نه تنها جسمم بلکه روح و روانم را نیز در هم شکسته بود .
سالها طول کشید تا توانستم از آن کابوس های هولناک شبانگاهی نقبی به نور و روشنایی بزنم .
گناهم چه بود ؟ هنوز هم نمیدانم . فقط این را میدانم که مرا هم از اجزای حکومت طاغوت میدانستند که میخواسته است با «الله» بجنگد ودر تحکیم حکومت طاغوت جانفشانی میکرده است !
آخوندک بوگندویی که محاکمه ام میکرد عکس هایی را نشانم داد که میکروفن در دست کنار شاه و شهبانو ایستاده بودم .
میگفتم : آقا جان ! من خبرنگار رادیو بودم . برایم چه فرقی داشت کنار شاه یا برژنف یا یاسر عرفات ایستاده باشم ؟
میگفت : اگر ساواکی نبودی چگونه اجازه یافتی کنار طاغوت بایستی؟
چه شانسی آوردم مرا پای دیوار الله اکبر به گلوله نبستند . از زندان رها شدم اما پنج سال حق خروج از کشور را نداشتم .
از زندان امام خمینی آزاد شدم و به زندان بزرگ دیگری در غلتیدم . زندانی بنام ایران.
اگر مرا کشته بودند امروز چهل و سه سال بود زیر خاک خفته بودم .
چهل و سه سال پیش در چنین روزی از زندان امام خمینی آزاد شدم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر