امروز سه شنبه بیست و هشتم ماه مارچ - شمال کالیفرنیا
صبح از شکوفه ها عکس گرفته بودم . میخواستم بگویم هول و هیبت زمستان شکسته است .
عصری نشسته بودم کتاب می خواندم . سرم را که بلند کردم دیدم همه جا سپید شده است .دیدم برف میبارد . آنهم چه برفی.
قهوه ای درست کردم نشستم پشت پنجره به تماشای باریدن برف.
نمیدانم شکوفه ها از این سرما جان به سلامت بدر می برند یا نه ؟
این را میدانم آنهایی که باغ گیلاس و بادام دارند حالا اگر کاردشان بزنی خون شان در نمیآید
بارش برف و تگرگ در این وقت سال یعنی فاتحه گیلاس و بادام خوانده است
به یاد فردوسی می افتم که گویا برف و تگرگ همه محصولاتش را از بین برده بود . فردوسی از چرخ بلند گلایه میکند و میفرماید :
مرا دخل و خرج ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی
تگرگ آمد امسال بر سان مرگ
مرا مرگ بهتر بدی از تگرگ
در هیزم و گندم و گوسفند
ببست این بر آورده چرخ بلند …
آخی… دلم برای فردوسی بیشتر سوخت تا بادام کاران و گیلاس کاران کالیفرنیا !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر